🌱
اصغر
از من مخواه
خنده ڪنم در نبود تو
با مشقِ اسم تو قلمم درد می ڪند...
آقای اصغر #حاج_قاسم❤️
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور| #شهید_بی_سر
📸محمدحسین جان مشغول بازی با بابا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱✨
💢وقتی يادِ من افتادی، برای امام زمان دعا کن!
ذکر و ياد امام مهدی در رفتارهای او تاثير فوق العادهای داشت. دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر، هميشه وِرد زبانش بود. امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن يا زيارت عاشورا کند؛ انگار احساس میکرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نيست.
❤️دعا برای تعجيل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهايش بود. هر وقت قرار بود کسي به زيارت برود، يا در التماس دعا گفتنهای مرسوم، میگفت: «برای امام زمان خيلی دعا کنيد!»
🍃اگر قرار بود دوستی به زيارت برود، نشانهای می داد تا به ياد او بيفتد و بعد تأکيد میکرد: «وقتی ياد من افتادی، برای امام زمان دعا کن!» هيچ وقت نشنيدم که برای خودش دعايی بخواهد.
🕊بعد از شهادتش، يکی از دوستان، صحنه ی عاشورا را در خواب ديده بود و اينکه شهدای وطنمان نيز، در ميدان جنگ در حال ياری امام حسين بودند. آن بنده ی خدا در بين شهدا، آقا جواد را ديده بود که جلو آمده و به او گفته بود: «ما در حال ياری کردن امام حسين هستيم، خيلی کار داريم. شما هم بايد براي ظهور آماده شويد. چندان دور نيست. خودتان را برای ظهور آماده کنيد تا بتوانيد امام را ياری کنيد.
💠سيره مهدوی #شهيد_جواد_الله_کرم از زبان همسرش/مصاف
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
از کودکی...
پدر از سر لطف و...
مادر از سر شوق...
دستم را در دست تو
گذاشتند!
در گوشم...
نام تو را
لالایی خواندند!
و دوستی ما...
از آن روز شروع شد!
و من، یک رفیق دارم...
که نامش حسین است!
خدا را شکر بابت داشتنت!
خدا را شکر که هستی!
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۲۲)
😅فکر میکردم #ازدواج حواسش را از کارهایی که قبلا میکرد پرت کند، اما هیچکدامشان را ول نکرد.
🔹شده بود فرمانده بسیج پایگاه و همهجور برنامهاي راه میانداخت. بچهها را جمع میکرد توی #مسجد و به تناسب سن برایشان برنامه ميگذاشت.
💥از آتشبازی #چهارشنبهسوری و مولودیخوانی و اطعامِ عیدغدیر برای اولینبار تا برگزاری اردوهای خانوادگی و انواع مسابقات #ورزشی. اينجور وقتها توی مسجد جای سوزن انداختن نبود.
🕌مسجد آنقدر برای بچهها #جذاب شده بود که تا دیروقت آنجا میماندند و آخر شب برمیگشتند خانه. آنقدر که گاهی صدای خادم مسجد درمیآمد.
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_سی_و_پنجم به خانه که رسیدیم، مادر از میوه های رنگارنگی که خرید
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_سی_و_ششم
از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم میپیچید، چشمانم را گشودم. پنجره اتاق باز بود و نسیم #خنکی که به همراه درخشش آفتاب صبح، به صورتم دست میکشید، مژده آغاز یک روزِ خوب را میداد! طعم خوش میهمانی دیشب با آن همه صفا و صمیمیت، هنوز در مذاق #جانم مانده بود که سبک و سرِ حال از روی تختخواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که دیدم صدای بیدار باش من، صدای #چرخ خیاطی بوده است.
مادر گوشه اتاق نشیمن، پشت چرخ خیاطی نشسته بود و میان مُشتی تکه پارچه های سفید، حاشیه ملحفه ها را با ظرافتی #هنرمندانه دوخت میگرفت. نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت نه صبح، #حسابی جا خوردم: "سلام مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟" از صدای من تازه متوجه حضورم شد و با لبخندی مهربان جوابم را داد: "سلام مادرجون! آخه دیشب که تا دوازده داشتی ظرف میشستی و خونه رو مرتب میکردی. گفتم #لااقل صبح بخوابی."
از همدردی اش استفاده کردم و خواستم خودم را برایش لوس کنم که با لحنی کودکانه شکایت کردم: "تازه بعد از #نماز صبح هم انقدر عبدالله سر و صدا کرد که تا کلی وقت خوابم نبرد." مادر با قیچی، نخهای اضافی خیاطی اش را از پارچه برید و گفت: "آخه امروز باید میرفت اداره #آموزش و پرورش. دنبال پرونده هاش میگشت."
کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: "مامان! اینا چیه داری میدوزی؟" به پرده:های جدید اتاق #پذیرایی اشاره کرد و گفت: "برای زیر پرده ها میدوزم. آخه زیر پرده های قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پرده ها رو #عوض کردیم، زیر پرده ها رو هم عوض کنیم."
سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: "مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفره اس." از جا بلند شدم و برای خوردن #صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقه ام بود که بیشتر صبحها میخوردم. صبحانه ام را خوردم و مشغول مرتب کردن #آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد.
به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی #آهسته گفت: "آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟" و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با #مریم خانم به اتاق بازگشت. از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
4.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استوری_موشن مردان مقاومت
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🕊
اینقدر لطف میکنی، ماندم
تو به من دل سپردهای یا من…
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍎🍃
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمتها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی میکنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ولی فقیه باشند و با #بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب #حضرت_زهرا رعایت بکنند نه مثل حجابهای روز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا (س) را نمیدهد...
🌱فرازی از وصیت نامه #طلبه_شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
۹۳.۱۱.۱۹
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊