ای منتهای عشقِ حسین (ع)، ای علمدار
توی دو راهی موندم، خدا خودت به خیر کن
بینالحرم میگفتم، خدا خودت به خیر کن
یه سمته شاه بیسر، یه سمت امیر بیپر
کشیدم آه و خوندم، خدا خودت به خیر کن
رسول چهارمحالی🖌
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#السَلامُعَلَيَڪیاقمربنی_هاشم
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ : خدا جبران کنندس...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خطاب #حاج_قاسم به خواهران و برادران عزیز ایرانی :
نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید...
#روز_پاسدار و ولادت #امام_حسین(ع) گرامی باد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
عهد بستم همه ى نوڪرے و اشڪم را
نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب ڪنم
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#السَلامُعَلَيَڪیاقمربنی_هاشم
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
پسرم هر وقت میخواست به سوریه برود میگفت: «میروم تا مزدم را از بیبی بگیرم. باید یا شهید شوم یا جانباز»
البته حاجاصغر یک بار مجروح شده و به ما هم نگفته بود. یکبار وقتی جورابش را درآورد، زخم پایش را دیدیم. از جای بخیهاش مشخص بود که زخمش را غیرحرفهای بخیه زدهاند طوری که انگار فقط میخواستند جلوی خونریزی زخم را بگیرند.
#روز_جانباز
#روایت_پدر_معزز_حاج_اصغر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📝استاد فرحزاد : #امام_سجاد(علیه السلام) می فرماید : "خداوند رحمت کند عمویم عباس را که در کربلا جانبازی نمود و برای عموی ما عباس نزد خداوند مقامی است که تمام شهدا به عظمت این مقام غبطه می خورند." حضرت عباس (علیه السلام) در حقیقت پناهگاه اولیاء الهی است و بسیاری از بزرگان هر زمانی به مشکلاتی در زندگی خود برخورد می کردند با توسل به حضرت عباس (علیه السلام) مشکلات خود را مرتفع می کردند.
التماس دعا
#میلاد_حضرت_عباس(ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
😅میخواستند من را بکشند که نشد! حفاظت بیمارستان نجمیه دست من بود. شهید عباس کریمی که از فرماندهان لشکر ۲۷ بود، مجروح شده بود و آورده بودند آنجا. میخواستند بیایند در بیمارستان و به ایشان ضربه بزنند که گرفتیمشان. یکی از منافقین سیانور خورد و خودش را کُشت. بعد از آن که من را شناسایی کردند آمدند درِ خانهمان در مَلِکآباد. من خوابیده بودم که زنگ زدند. آمدم؛ تا در را باز کردم، با یک چیزی کوبیدند روی سرم. من افتادم پشت در و نتوانستند وارد خانه بشوند. فردایش من را بردند بیمارستان.
بعدش مشکوک شده بودند به حاج خانم که چرا من را زده است!😊😄
#روایت_پدر_معزز_حاج_اصغر
نشر به مناسبت #روز_جانباز
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
روز جانباز رو خدمت رهبرمعظم انقلاب، حاج اصغر، حاج محمد و پدر معزز حاج اصغر تبریک عرض می کنیم...
#میلاد_حضرت_عباس(ع)❤️✨
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_چهاردهم به علت #محدودیت_های امنیتی، از ورود وسایل نقیله
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_پانزدهم
حالا بایستی #خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم پیش می رفتیم و #خدا میداند در هر گامی که به #حرم نزدیک تر می شدم، با تمام وجودم احساس می کردم در برابر #نظاره نورانی و محضر مبارک #امام_على(ع) قرار گرفته ام.
هر چند وقتی #مجید میگفت با تصویر #گنبد ائمه ما در تلویزیون درد دل می کند، من #باور نمی کردم و وقتی میدیدم کسی در وجودش با اولیای #الهی به راز و نیاز می نشیند، نمی توانستم درکش کنم، ولی حالا #باورم شده بود که امام (ع) مرا می بیند، صدایم را می شنود و اگر سلام کنم، #جوابم را می دهد که میان خیابان و بین سیل #جمعیت از حرکت ماندم.
تمام بدنم به #لرزه افتاده و #چشمانم در بهت عظمت حضور حضرتش، تنها نگاهش می کرد که مامان #خديجه متوجه حالم شد و ایستاد. آسید احمد و مجید هم که چند #قدمی پیش رفته بودند، به اشاره #مامان خدیجه بازگشتند. #مجید به سمتم آمد و می دید تمام تن و بدنم به #لرزه افتاده که آهسته صدایم کرد: «الهه...»
چشمان خودش از #جوشش اشک هایش به #خون نشسته و گونه هایش از هیجان عشق می درخشید و باز می خواست دست دل #مرا بگیرد تا کمتر بلرزد. #زینب_سادات و مامان #خدیجه خودشان را كمی کنار کشیدند تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همان طور که چشم از حرم برنمیداشتم، زمزمه کردم: «مجید! من الان چی بگم؟»
نیم رخ صورتش به سمت #حرم بود و به آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام (ع) بایستد و با لحنی #لبریز احساس، تکرار کرد: «به آقا سلام كن الهه جان! از حضرت #تشکر کن که اجازه داد ما بیایم! خدا رو شکر کن که تا #اینجا ما رو طلبیده!»
و جمله آخرش در اشک #غلطید و صدایش را در دریای #گریه فروبرد، ولی با همه آتش #اشتیاقی که به جان من افتاده بود، باز هم اشکی از #چشمانم جاری نمی شد که بهت این زیارت ناخواسته، به این سادگی ها شکستنی نبود و دوباره به سوی #حرم به راه افتادم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_پانزدهم حالا بایستی #خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_شانزدهم
مدتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه #ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای #ورودی حرم از فشار جمعیت بسته شده بود.
آسید احمد #پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم و به همراه مجید به سمت #ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم و باز شدن #درها، همانجا روی زمین #حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه انتظار ورود به حرم امام علی وا هر لحظه بر انبوه #جمعیت افزوده می شد و کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به #حرم، همانجا ملحفه ای #پهن کرد و به نماز شب ایستاد.
من و زینب سادات کنار هم نشسته بودیم و از خستگی دو روز در راه بودن، دیگر نفسی برای عبادت برایمان نمانده بود و در #سکوتی سرریز از #خستگی و لبریز از #احساس، تنها به در و دیوار حرم نگاه میکردیم که زینب سادات از کیفش کتاب #دعای کوچکی در آورد و رو به من کرد: «الهه جون! زیارت نامه میخونی؟» تا به حال نخوانده و با مفاهیمش آشنا نبودم، ولی حالا که به این سفر آمده بودم بایستی مؤدب به آدابش میشدم که با #لبخندی پاسخ دادم: «من که خیلی خوب بلد نیستم. تو بخون، منم باهات میخونم.»
و او با صدایی #آهسته، طوری که کسی را #اذیت نکند، آغاز کرد. گوشم به زمزمه ملایم زیارت نامه بود و با #نگاهم ترجمه فارسی #عبارات را میخواندم که همگی در مدح امام علی(ع) و بیان فضائل حضرتش بود که بانگ با شکوه اذان از مأذنه های حرم بلند شد.
حالا #تجمع مردم در مقابل هر یک از درهای ورودی #حرم چند برابر شده و هنوز به کسی اجازه #ورود نمیدادند که ظاهراً داخل صحن جایی برای نشستن باقی نمانده بود که ما هم روی #زیرانداز مامان خدیجه به نوبت نماز خوانده و حسرت اقامه نماز #جماعت در داخل حرم به دلمان ماند.
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊