eitaa logo
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Shahid_javad_m
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » زینبمان که به دنیا آمد ، آقا جواد اینجا نبودند . چند تا عکس برایش فرستادیم . می گفت چقدر شبیه فاطمه خودم است . هر دفعه هم که از سوریه می آمد ، برای هر دوتایشان سوغاتی می آورد ؛ عروسک ، لباس. با اینکه زینب خیلی کوچک بود و اصلا متوجه سوغاتی و این ها نبود ، ولی به او محبت می کرد . بار سومی که آقا جواد به سوریه رفته بود ، زینب چهار ماهه بود . تب شدیدی کرد و حالش خیلی بد شد . طوری شد که بیمارستان بستری اش کردیم . مادرشوهرم هم کنار من توی بیمارستان ماند. می گفت نمی توانم توی خانه بمانم ‌. دلم پیش زینب است . آقا جواد هرچه به خانه زنگ زده بود ، کسی بر نداشته بود . زنگ زده بود به مادرش که پس شما کجایید . او هم گفته بود بیرونیم . حرفی از بیمارستان نزده بود . دوباره که زنگ زده بود و هیچکس خانه نبود ، مشکوک شده بود . به مادرشان گفت چه اتفاقی افتاده که به من نمی گویید ؟ مادرشوهرم گریه کرده و گفته بود زینب را آورده ایم بیمارستان . آقا جواد خیلی ناراحت شد . گفت چرا به من نمی گویید چه اتفاقی برای زینب افتاده ؟ مادرشوهرم آرامَش کرد و گفت تب کرده . دکتر گفته یک هفته باید بستری باشد . بعد زنگ زد و گفت نگران نباشید . رفتم حرم حضرت زینب (س) و برای سلامتی اش پول توی ضریح انداختم ‌. محبتش برای همه بود . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عَلَیْكُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ ... روزهایی خواهد آمد که من نخواهم بود ولی هنوز ، دوستت خواهم داشت ...!
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » خبر شهادتش را که به ما دادند ، زنگ زدم به مادرم . داشت می رفت دکتر . صدای گریه من را که شنید و فهمید چه شده ، به راننده آژانس گفت دور بزن و آمد پیش من . همه شان گریه می کردند . مادرم ، خواهرم . من تا آن روز گریه برادرم را ندیده بودم . مثل ابر بهار گریه می کرد . با پسردایی هایم ختم برداشته بودند که پیکرش برگردد ؛ مثل اینکه یکی از اعضای خانواده خودمان را از دست داده بودیم . شوهرم آمد و گفت شما به جای اینکه دخترتان را دلداری بدهید ، خودتان نشسته اید و گریه می کنید؟ مادرم با گریه می گفت آقا جواد آن قدر به ما خوبی کرده و دوستش داشتیم که برایمان سخت است . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Panahian_ir1_8698877130.mp3
زمان: حجم: 1.32M
‌‌ 📛 بی برکتی در زمان با این جمله به ظاهر قشنگ اما خیلی خطرناک ‌‌ تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii