eitaa logo
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Shahid_javad_m
مشاهده در ایتا
دانلود
عَلَیْكُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ ... روزهایی خواهد آمد که من نخواهم بود ولی هنوز ، دوستت خواهم داشت ...!
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » خبر شهادتش را که به ما دادند ، زنگ زدم به مادرم . داشت می رفت دکتر . صدای گریه من را که شنید و فهمید چه شده ، به راننده آژانس گفت دور بزن و آمد پیش من . همه شان گریه می کردند . مادرم ، خواهرم . من تا آن روز گریه برادرم را ندیده بودم . مثل ابر بهار گریه می کرد . با پسردایی هایم ختم برداشته بودند که پیکرش برگردد ؛ مثل اینکه یکی از اعضای خانواده خودمان را از دست داده بودیم . شوهرم آمد و گفت شما به جای اینکه دخترتان را دلداری بدهید ، خودتان نشسته اید و گریه می کنید؟ مادرم با گریه می گفت آقا جواد آن قدر به ما خوبی کرده و دوستش داشتیم که برایمان سخت است . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Panahian_ir1_8698877130.mp3
زمان: حجم: 1.32M
‌‌ 📛 بی برکتی در زمان با این جمله به ظاهر قشنگ اما خیلی خطرناک ‌‌ تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
یک نقطه سفید هم در پرونده‌ات باشه، یک روز اون نقطه‌ی سفید به دادت می‌رسه. | استاد فاطمی نیا |
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر برادر » برادر دومی ام خیلی با آقا جواد رابطه داشت و صمیمی بودند . بعد از شهادتش میخواست لوزه اش را عمل کند ؛ ولی خیلی بزرگ شده بود . دکتر گفته بود عملش سخت است . بعد از عملش ، برایمان تعریف کرد که به هوش می آمدم و از هوش می رفتم . لحظه ای چشمانم را باز کردم و دیدم آقا جواد بالای سَرم آمده . بهم گفت خودت را جمع کن! گرفتی خوابیدی؟ برادرم به آقا جواد گفته بود حالم خوب نیست . اینجا چه کار میکنی؟ اجازه دادند بیایی داخل؟ گفت پدرت کارت داشت . مرا فرستاد و گفت برو به مجتبی سری بزن . پدرمان به رحمت خدا رفته است . هنوز هم برادرم هر وقت این خاطره را تعریف می کند ، گریه اش می گیرد . هنوز هم حواسش به خانواده ما هست ؛ مثل بقیه . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا