eitaa logo
شهید مسعود عسگری
970 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
40 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم . البته ذرتی که قبل از شهادتت خریده بودم دست نخورده توی کابینت مونده، چند وقت یکبار ظرفشو تمیز میکنم دوباره میذارم سرجاش... ادامه خاطره مادر شهید 👇
شهید مسعود عسگری
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم
مسعود جانم پنج سالو نیم بعد از شهادت گذشته تازه دیروز تونستم به ذرت دست بزنم و ذرت بو داده درست کنم . البته ذرتی که قبل از شهادتت خریده بودم دست نخورده توی کابینت مونده، چند وقت یکبار ظرفشو تمیز میکنم دوباره میذارم سرجاش... . ذرت بو داده فقط ذرت هایی که خودت برامون درست می کردی.. . مسعود جان یک پنجم اندازه ای که برامون درست می کردی درست کردم نمیدونستم همون مقدار بدون حضور فیزیکیت از گلومون پایین میره یا نه... مسعودم همیشه به یادت هستیم به یاد محبت هات زرنگ و کاری بودنت به یاد چیپس و ذرت بو داده هایی که درست می کردی و با اصرار به خوردمون میدادی، سیر شدم یا بذار بمونه برای بعدو قبول نمی کردی و اصرار می کردی تا آخر کنار هم در حال خوردن باشیم . یادش بخیر وقتی مامان جون خدا بیامرز اسباب کشی داشت یه قابلمه بزرگ ذرت بوداده درست کردی گفتی مادر ببر خونه مامان جون اونجا بین چیدن وسایل، موقع استراحت با هم بخورید... . مسعود جان هنوز مزش زیر دندونمه، چقدر خوشمزه بود ذرتی که میوه دلم با محبتش برامون درست کرده بود... . مسعودم لحظه لحظه های زندگیم به یادتم پسرم یادم باش محتاج نگاه مهربون و دعای خیرت هستم .
بیست و پنج سال خاطره... . بعد از تولد اولین باری که چشمم به نوزادم افتاد اولین جمله توی اون حال بد شکر خدا بود گفتم خدایا شکرت، چقدر این بچه نازه... . مسعود خوشگل و دوست داشتنی من با همه کنجکاوی هاش، سختی ها و فرازو نشیب های زندگی روز به روز بزرگتر می شد و عشقش توی دلم ریشه می کرد . مسعودم رشد کرد، جوان شد، جوانی رعنا و همه فن حریف... بیشتر از هر چیز بخاطر بسیجی و سرباز ولایت بودنش دوستش داشتم و به وجودش افتخار می کردم . محبت جوان همه فن حریف و دوست داشتنیم توی دلم ریشه های عمیق و محکمی زده بود هر بار میدیدمش به خودم می بالیدم . بعد از بیست و پنج سال وقتش رسید بود از جوانم دل بکنم و امانت خدارو برگردونم . خدارو شکر امانت خدارو به بهترین شکل تحویل دادم . مسعودم بین مرگ و شهادت، شهادت رو انتخاب کرد . با شهادتش هم خودش مثل اسمش سعادتمند شد هم باعث افتخار و سربلندی من پیش خدا، ائمه و حضرت زینب سلام الله علیها شد . با عکسها و خاطراتش تا آخرین لحظه زندگیم، یادشو توی دلم زنده نگه میدارم به امید روزی که دستمو بگیره و پیش خدا شفیعم باشه . خدایا به خون پاک مسعود، مصطفی و شهدا کمکمون کن تا آخرین لحظه عمرمون یار امام زمان، زمینه ساز ظهور و پشتیبان ولایت فقیه باشیم . .
شهید مسعود عسگری شرکت در انتخابات تا سن ۲۵ سالگی . . مسعود جان برای پاسداری از خون پاکت و خون شهدای انقلاب اسلامی پرشورتر از همیشه پای صندوق‌های رأی حاضر می شویم . با رأی هایمان مشت محکمی بر دهان بدخواهان خواهیم زد . با خون پاکتان پیمان می بندیم تا ظهور منجی بشریت، پشتیبان نظام جمهوری اسلامی و مطیع اوامر امام خامنه ایِ عزیزمان خواهیم ماند. . . ۱۴۰۰
تقریبا دو ماه قبل از شهادت شهید نبی لو (اخرین سفردو نفره) برای پابوسی امام رضا به مشهد رفته بودیم هتل ما سمت بست طبرسی بود ولی شهید اصرار داشتند که هر روز از باب الجواد وارد حرم بشویم و هربار برای شهادتشون به حضرت التماس میکردند و اصرار داشتند که با هم این دعا رو کنیم الحمد الله برات شهادت رو از امام رضا گرفتند و با امضای حضرت معصومه به ارزوی دیرینه شون رسیدند به روایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره همرزم شهید از اولین اعزام به سوریه و اولین دیدار با _سلیمانی وقتی داخل هواپیما بودیم👇 ‍ من و مسعود کنار هم بودیم یه دفعه زد رو شونم و گفت اونجارو اونجارو😳 نگاه کردم دیدم مردی که کل دنیا مبهوتشه روبرومون وایساده داره مارو نگاه میکنه✌️ حاج قاسم سلیمانی✌️اولین بار بود میدیدیمش چند لحظه شد دست تکون داد👋 و لبخندی زد 🙂و رفت ذوق زده شده بودیم😍 اصلا باور نمیکردیم تو پرواز ما باشه... روایت از شهادت حاج قاسم👇 این قطعه فیلم برای بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی هست قبل از اینکه پیکر شهید سلیمانی به کشور برگرده از دانشگاه تهران تا میدان فلسطین مراسم بود، شرکت کردم از غم شهادت حاج قاسم اشک می ریختم آسمان هم مثل ما دلش شکسته بود و اشک هاش به نم نم بارون تبدیل شده بود و به زمین میریخت عکس مسعودمو روی عکس حاج قاسم چسبونده بودم و توی دستم بود یکی از قطره های بارون روی گونه شهید افتاده بود وقتی به خونه برگشتم دختری که از دور بدون اطلاع من فیلم و عکس از من گرفته بود، عکس و فیلم هارو برام ارسال کرد این قطره اشک توجه منو به خودش جلب کرد گفتم مسعودم طاقت دیدن دل شکسته و اشک های مادرشو نداشته و با اشک های مادرش اشک ریخته... @shahid_masoud_asgari
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
محرم سال ۱۳۹۴ در چنین روزی: سیزده چهارده روز بود مسعودم رفته بود، تا مدافع حرم بی بی جانم باشه.. . محرمی متفاوت با سال های گذشته داشتم خدارو شکر می کردم، پسرم از بچگی با شوری که توی روضه های اباعبدالله داشته ، شعورش بالا رفته، یاد گرفته باید جلوی ظلم ایستاد، باید از مظلوم دفاع کرد، باید برای دفاع از دین از همه چیز گذشت، جان چه ارزشی داره وقتی گرگ ها دندون تیز کردن تا پیکر اسلام رو پاره پاره کنن... وقتی دین خدا در خطره نباید نشست و تماشا کرد، اینجا باید با حرکت با فدا کردن جان و مال، لبیک یا حسین گفت، نه فقط با زبان.. مسعودم قبل محرم حرکت کرد تا قبل از اینکه عاشورایی به پا بشه به یاری امامش بره یزیدیان نقشه می کشیدن تا با شهادت امام حسین و یارانش به خیمه ها حمله کنن و اهل حرمو به اسارت ببرن، می خواستن از دین خدا چیزی باقی نمونه ولی ایندفعه کور خوندن، مسعودها و مصطفی ها بودن مدافعان حرمی که پای روضه های امام حسین علیه السلام بزرگ شدن مسعودها و مصطفی ها میدونستن اگر مسلم رو تنها بذارن یزیدیان به خواستشون میرسن رفتن تا مسلم تنها نمونه رفتن تا عاشورا تکرار نشه رفتن تا عمه سادات دوباره به اسارت نره... . خدایا چطور می تونم بخاطر داشتن همچین پسری شکرتو بجا بیارم!؟ چطور می تونم بخاطر درک بهتر محرم و عزای اباعبدالله و شهدای کربلا شکر گزارت باشم!؟ خدایا شکرت که شهادت مصطفی و مسعودم توی محرم و صفر بوده تا وقتی دلم تنگ مسعودمه ، بگم مسعودم فدای علی اکبر امام حسین علیه السلام وقتی دلم تنگ برادرم مصطفی ست، بگم برادرم به فدای برادر حضرت زینب سلام الله علیها وقتی دلم تنگه، بگم امان از دل زینب
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
امسال می خوام از مسعود و محرم سال ۹۴ براتون بنویسم. اجازه بدید امروز بخاطر روز حضرت رقیه ، از آخر شروع کنم، از آغاز ماه صفر ، وقتی خبر شهادت مسعودو برامون آوردن، افرادی اومدن و به خیال خودشون از روی دلسوزی به من گفتن چرا گذاشتی بره!؟ . بودن افرادی که می گفتن پسرت خیلی خوشگل بود، چطور دلت اومد بذاری بره کشته بشه!؟ . عکس اول رو ببینید، ماکت مسعوده، از مسعودم گذشتم ، دلمو خوش کردم به عکس و ماکتش! چرا؟؟؟ برای اینکه دوباره عاشورا تکرار نشه.. دوباره سر امامم سر نیزه نره.. دوباره به خیمه اهل بیت حمله نکنن... دوباره دخترای امامم رو به اسارت نبرن... دوباره اهل بیت امامم رو توی مجلس حرامی ها ننشونن... دوباره سر پدرو توی دامن دختر نذارن.. . حالا عکس های بعدی رو ببینید، تکفیری ها همون، یزیدیان زمانمون به کودکان خردسال هم رحم نمی کنن. . دختر بچه کوچک رو به نرده بستن، خانوادشو جلوی چشمش به قتل رسوندن، بعدم بچه رو کشتن... . شمر و یزید زاده هایی که روی بچه کوچک و بی گناه اسلحه می کشن . به نظرتون میشد اسم مسعودو مسلمون گذاشت وقتی می تونست بره از مظلوما در مقابل ظالما دفاع کنه، و نمی رفت.؟ . یه عده می گفتن سوریه و عراق به ما ربطی نداره... . اگر مسعودها نمی رفتن عراق و سوریه بجنگند و صبر می کردن با دشمن توی کشور خودمون بجنگند اونوقت باید توی کشور خودمون، شاهد این جنایت ها می بودیم.. . آفرین به بصیرت مسعودهااا که نذاشتن لشکر یزید سمت مرزهامون بیان... . اینجاست که باید دستمو رو به آسمون بلند کنم و از اعماق وجودم بگم خدایا شکرت بخاطر داشتن همچین پسری... .
شهید مسعود عسگری
روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... .