eitaa logo
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
2.6هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
214 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شَهید حُسین مُعِزغُلامے⁦🇮🇷³¹⁵
#رمان_هادےدلها 💔 #قسمت_دوازدهم ساعت6غروب بود جلوی در ساختمان منتظر خانم رضایی بودم پنج دقیقه بعد خا
💔 3⃣1⃣ راوی : خانم رضایـے صدای جیغ های زینب😭 کل معراج برداشته بود بدو رفتم سمت حسینیه😰 تو راه به مهدیه گفتم : زنگ بزن آمبولانس🚑 بدو در که باز کردم دیدم فقط داد میزنه حســــــــــین📢 حســــــــــینم کجا دنبالت بگررررردم؟؟ وقتے رسیدم بهش فقط براے آرام ڪردنش زدم زیر گوشش افتاد تو بغݪم ــ مهدیهههه آمبولانس🚑 اومد مهدیه : آره بهار خوب میشه مگه نه؟ هیچیش نیست مگه نه؟ ــ دل درد باید میگفتم دو تا برانکارد بیارن هیچیش نیست فقط داغے که دیده بیش تر از حدش بود😞 برو زنگ بزن مامانش...یهو نگیا😮 اون بنده خدا هم بترسه..من باهاش میرم بیمارستان وقتی دکتر معاینه اش کرد گفت :: خیلی شوک شدیدی بهش وارد شده باید امشب بمونه اینجا مامان بابا رسیدن «معراج» مستقیم از سوریه اومده بود معراج🌹 میگفت باهاش قهری خیلی حالش بد بود😔 شهدا شب میموندن معراج حسینم موند...وقتی بهش گفتم : آقای عطایی فرد مشکلی پیش اومده؟🤔 حسین : ‌خانم رضایی خواهرم خیلی دعا کنید بعدها فهمیدم تو خیلی ضعیفے. همه نگرانے حسینی و حسین تو آخرین اعزامش تو رو سپرد دستم زینب : خیلی مهربونید☺️😊 ــ زود خوب شو خیلی کارا داریم با هم😉... بابا : سلام دخترم خوبی؟ ــ ممنون وسایلی که حسین گفته بود بهش دادم شوکه شد مادر : بخدا دارم پیر میشم اون بچه ام شهید شد فدای بی بی😭..اینم که داره جلوی چشام آب میشه ــ درست میشه اگه اجازه میدید من بمونم پیشش مادر : آخہ پدر : اره باباجان تو بمون نیمه های شب داشتم بالای سرش قرآن میخوندم چشماش باز کرد ... 😊 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) همین طور که اشڪ میریختم و با خدا مناجات میڪردم خیلے باتوجه گفتم؛ یاالله یاالله...🕊 به محض تکرار این عبارت یڪ باره شنیدم ڪه از همه طرف شنیده می شد.ناخودآگاه از جا بلند شدم و باحیرت به اطراف نگاه ڪردم. صدا از همه شنیده مے شد. از🌴🌳🌲 🏔 صدا مے آمد‼️ همه مے گفتند؛ ↙️ 💎💎 سُبّوحٌ قٌدوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِڪَةِ وَ الرّوح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائڪه و روح) 💎💎 وقتے این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه بازے بچه ها فهمیدم که آنها چیزے نشنیده اند❗️ ✨✨✨ من‌ در آن غروب با بدنے که از وحشت مے لرزید به اطراف میرفتم. من‌ ازهمه ذرات عالم این صدارا مے شنیدم❗️❣ احمـ🌹ـد بعد از آن ڪمے سڪوت ڪرد. بعد با صدایـے آرام ادامه داد؛ ڪم ڪم به روے من بازشد! احمـ🌹ــد این را گفت و از جابلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت؛ محسن ، این ها را براے تعریف ازخودم نگفتم. گفتم انسانے ڪه گناه را ترڪ ڪند چه مقامے پیش خدا دارد.🌹🍃 بعد گفت تامن زنده ام براے ڪسے از این ماجرا حرفے نزن❗️ ✨✨✨ شهیدهادی با کسب اجازه از انتشارات ومولف برای تایپ. ❌تایپ کتاب هادر فضای مجازی حتما بایدبا کسب اجازه از انتشارات ومولف باشد.