🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_دهم
مقید بود که حتما اربعین را کربلا باشد؛ تحت هر شرایطی. اربعین سال ۹۲ مصادف با ماه آخر بارداریام بود. ابوالفضل با تمام مسئولیتپذیری و علاقهای که نسبت به من داشت گفت: خانم، خودت بهتر میدونی اربعینِ. باید برم. نمیتونم کاریش کنم. شما رو میسپارم به حضرت زهرا و حضرت اباعبدالله. میرم و انشاءالله برمیگردم. میشناختمش. برنامهریزی کل سالش برای اربعین بود. اینقدر شوق رفتن داشت که دلم نیامد بگویم نه. رفت و چند روز قبل از به دنیا آمدن علی برگشت.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_یازدهم
اربعین بود. اینقدر شوق رفتن داشت که دلم نیامد بگویم نه. رفت و چند روز قبل از به دنیا آمدن علی برگشت. ابوالفضل در تربیت علی هم دیدگاه خاص خودش را داشت. با این که علی خیلی کوچک بود میگفت: خانوم، توی تربیت، باید هم جاذبه داشت، هم دافعه. با لوس بار آمدن علی مخالف بود. گاهی علی را دعوا میکرد. میگفت: از الان باید حواسمون باشه. مثال جالبی داشت. میگفت: الان اگه بچه گریه کنه بهتر از اینه که پس فردا من و شما از دستش گریه کنیم. همیشه میگفت: خدا کنه علی باقیات الصالحات ما باشه.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
📸وب سایت یاشهید
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_دوازدهم
ابوالفضل علاقه و ارادت زیادی به شهدا علیالخصوص شهید برونسی داشت. محل زندگی ما طوری بود که عکس شهدا مدام توی خیابانهای اصلی روی تابلوها نصب میشد؛ مخصوصا شهدای مدافع حرم. هر وقت با هم بیرون میرفتیم، عکسها را نشانم میداد و برایم از زندگیشان میگفت. بعد هم میگفت: خانوم، این شهید رو میبینی؟ زن و بچه و خانوادهاش رو گذاشته و رفته. با علاقهای توأم با تعجب به حرفهایش گوش میدادم. همیشه فکر میکردم چقدر ابوالفضل اطلاعاتش نسبت به تکتک شهدای محل زندگیمان بهروز است. آمار و ارقام شهدا به همراه زندگینامه و اطلاعات ریز و درشتشان دست ابوالفضل بود.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_سیزدهم
اولینبار، یک سال و خردهای قبل از رفتنش خیلی واضح و بدون مقدمه گفت: میخوام برم سوریه. ابوالفضل آدمی نبود که روی هوا حرف بزند. مطمئن بودم همه جوانب رو سنجیده و تصمیم گرفته. از شنیدن حرفش حالم دگرگون شد. دست خودم نبود. اسم سوریه برایم اضطرابآور بود ولی خودم را نباختم.
گفتم: هرچند دوری از تو برای من و علی خیلی سخته، اما اگه مطمئنی اونجا حضورت مفیدتره من راضیام. برو!
گفت: خانوم! خیلی خوشحالم که اینقدر خوب با این مسئله کنار اومدی. ازت ممنونم.
راضی بودم به رفتنش. ایمان داشتم به خواسته و تصمیمش ولی نمیدانم چرا اشک امانم را بریده بود. دست خودم نبود. ابوالفضل با ارزشترین و بهترین چیز زندگیام بود و حالا تصمیم گرفته بود برود توی دل آتش و خطر؛ جایی که شاید هیچ برگشتی نداشت...
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_چهاردهم
یک سال رفت و آمد تا راضی شدند او را اعزام کنند. ۲۴ خرداد سال ۹۵ اعزام شد. چند روز بود یک نگرانی گنگ توی وجودم افتاده بود. من عادت نداشتم وقتی ابوالفضل محل کارش بود با او تماس بگیرم مگر این که ضرورتی پیش میآمد ولی چند روز آخر حالم طوری شده بود که مدام تماس میگرفتم و چند کلمهای صحبت میکردم تا آرام میشدم.
اذان ظهر را تازه گفته بودند که تلفن زد. گفت: خانوم، من ساعت سه راهیام. یک ساک کوچک برام آماده کن. تا برود با مادرش خداحافظی کند، ساک را برایش بستم. اشک میریختم و وسایلش را توی ساک میچیدم. اصلا آن روز توی حال خودم نبودم. با عجله آمد خانه. فرصت نبود یک دل سیر او را ببینم. برادرم آمده بود تا ابوالفضل را تا قرارگاه ببرد. دوست داشتم من هم برای بدرقهاش میرفتم ولی راضی نشد. میگفت :
بعضی از بچههایی که از شهرستان آمدهاند، با ما اعزام میشوند. آنها تنها هستند. خوب نیست شما تا آنجا بیایید. بعد هم اگر بیایی، خداحافظی برایم سختتر میشود. علی آنقدر گریه کرد که مجبور شد او را با خودش ببرد. دم رفتن، ابوالفضل خیلی سخت اشک ریخت. سرم را به سینهاش چسباند. اشکهایش میریخت روی سرم. دیدم چقدر دارد خداحافظی برای جفتمان سخت میشود. سرم را از سینهاش جدا کردم. گفت: خانوم، از این به بعد فقط خودت برای زندگیت تصمیم بگیر. سفارشش همین بود. این را گفت و رفت...😔💔
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
📸میزان آنلاین
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_پانزدهم
ابوالفضل گوشی همراهش را با خودش نبرده بود. سه چهار روز طول کشید تا با من تماس گرفت. شنیدن صدایش انگار جان گرفتن دوبارهام بود. گفت: نگران نباش. اینجا هیچ خبری نیست. مکالمهمان خیلی کوتاه بود. اما همین مکالمههای کوتاه، هر شب تکرار میشد و هر دفعه صحبت کردن برای جفتمان سختتر. هر دفعه اصرار داشت حتما با علی صحبت کند.
ابوالفضل هر بار دلداریام میداد و میگفت اینجا خبری نیست. میخندیدم و میگفتم: خب اگه خبری نیست، پاشو بیا. یکبار هم گفتم: ابوالفضل! سه ماهه که رفتی. کی میخوای برگردی؟ چنددقیقه ای خندید و گفت: خانوم! کجا سه ماهه؟! من همهاش سه هفتهاس که اومدم! نمیدانم، شاید حس نکرد سختی نبودنش توی همان به قول خودش سه هفته برای من به اندازه چند ماه گذشته.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_شانزدهم
سهشنبه تماس گرفت. برخلاف همیشه که حول و حوش ۹ شب تماس میگرفت، آن شب دیرتر تماس گرفت. گفت: خانوم، من یه مسئولیت جدید گرفتم، ممکنه نتونم چند روز باهات تماس بگیرم. یا اگه تماس بگیرم، دیروقت بشه. نگران نباش.
چهارشنبه منتظر تماسش بودم ولی زنگ نزد. حالم به هم ریخته بود. یک نگرانی بیدلیل، آرامشم را گرفته بود. گفتم بهتر است برم بیرون شاید حالم بهتر بشود ولی برعکس بدتر شدم. یک چشمم به تلفن بود و یک چشمم به ساعت. آن شب را بهسختی به صبح رساندم. مدام به خودم دلداری میدادم که اتفاقی نیفتاده.
صبح پنجشنبه، آقاجواد برادر بزرگتر ابوالفضل تماس گرفت. حال من و علی را پرسید و از من شماره پدرم را خواست. گفت: شماره دایی رو تو گوشیم ندارم. گفتم: چطور؟ گفت: هیچی، فقط میخوام حالشون رو بپرسم.
آقاجواد که قطع کرد دلهرهام چند برابر شد. طاقت نیاوردم. چند دقیقه بعد تماس گرفتم. گفتم: با بابا تماس گرفتید؟ گفت: بله. دوباره پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ قبل از این که جواب بدهد صدای گریهاش را از پشت خط شنیدم. دیگر نیاز نبود بگوید چه اتفاقی افتاده. نیاز نبود بگوید ابوالفضل به بزرگترین آرزوی زندگیاش رسیده.
این گریه فقط یک معنی داشت: من و علی تمام پشتوانه و امید زندگیمان را از دست داده بودیم...
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_هفدهم
یک آن تمام وجودم خالی شد. پاهایم سست شد و روی زمین افتادم. برای چند دقیقه زمان برایم متوقف شده بود.
متوجه زمان و مکان نبودم. تمام حواسم پیش ابوالفضل بود و از ته قلبم حضرت زینب را صدا میکردم یاریام کند تا شاید بتوانم بر این غصه بزرگ و ورای ظرفیت وجودیام فایق بیایم. یاد روز رفتنش افتادم.
گفت: من برای شهادت نمیرم. دارم میرم تا از تمام باورهام دفاع کنم و تمام شعارها و اعتقاداتم رو به منصه ظهور و بروز برسونم. اگر شهادت قسمتم شد که الحمدلله ولی اگر نشد، باز هم خدا را شکر میکنم که فرصت دفاع از حریم اهلبیت را نصیبم کرد.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_هجدهم
دو روز بعد از شهادتش او را توی معراج دیدم. صورتش آرام بود مثل همیشه. فقط گفتم: ابوالفضل، شهادت مبارکت باشه. نوش جانت. تو لیاقتش رو داشتی. چیزی نمانده که دوریمان یک ساله شود. فقط خدا میداند توی این مدت چه روزها و شبهای سختی به من و علی گذشته.
«دلتنگی و بیقراری» توصیف یک لحظه رنجی است که از دوری ابوالفضل میکشم.
خوابش را دیدم. همانطور که همیشه بود، آمده بود خانه خودمان. آرام و مهربان علی را بغل کرد. گفتم: ابوالفضل! خیلی دلم برات تنگ شده. خیلی به من و علی سخت میگذره! نگاهش را از صورتم گرفت و گفت: از دل من خبر نداری! نگاهش که کردم، غم عالم نشست روی شانهام. صدای مردانهاش توی گوشم زنگ خورد.
روز خواستگاریام گفته بود: من دوست دارم مرگم شهادت باشد. آنقدر محکم از آرزویش گفت که انگار شهادت برای او یک سرنوشت و سرانجام محتوم بود. گفت: من توی سن پایین به شهادت میرسم. ابوالفضل راست گفت. همسر جوان ۳۲ سالهام در اوج جوانی شهید شد.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🍃❤️
چہ ڪردہ اى . . .
تو بہ اين دل ، خانہ ات آباد
کہ رفتہ اى و خيالت
نمی رود از ياد
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
به یاد شهید محسن حججی
🍃❤️ چہ ڪردہ اى . . . تو بہ اين دل ، خانہ ات آباد کہ رفتہ اى و خيالت نمی رود از ياد #شهید_ابوالفضل_
🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_نوزهم (آخر)
#وصیت_نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از سلام و درود بر روح پاک و مطهر ائمه معصومین (علیهمالسلام)، امام راحل و شهدای گرانقدر ایران اسلامی و آرزوی توفیق روزافزون برای امام خامنهای (مدظله العالی) مینگارم آنچه را که تمامی مسلمانان موظف به آنند.
قال الله تبارک و تعالی: کل نفس ذائقه الموت هر نفسی طعم مرگ را میچشد.
اکنون که این وصیت نامه را مینگارم نتوانستم توشهای اخروی برای خود مهیا سازم و اعمالم نیز کمکی به این بنده حقیر نمینماید و بهتر از هر کسی میدانم در حق خود ظلم کردهام و چه زیبا امیرالمومنین علی (ع) آن اسوه صبر و شجاعت در دعای کمیل میفرماید ظلمت نفسی. حال این که این بزرگوار خود اول مظلوم عالم است و در حقش ظلم شده است.
و از خدا میخواهم که این بنده را مورد مغفرت قرار دهد و باز از دعای کمیل امیرالمومنین کمک میگیرم که ایشان چه زیبا فرمودند یارب ارحم ضعف بدنی.
از همه دوستان و همکارانی که در حق آن ها ظلمی روا داشته ام طلب عفو و بخشش مینمایم چرا که میدانم حق الناس زیادی بر گردنم است و توان پاسخگویی آن را ندارم. خدا را بابت همه نعمتهایی که به این بنده حقیر ارزانی داشت سپاسگزارم و میخواهم که از ناشکری ها و ناسپاسیهایم درگذرد.
در این جا میبایست از پدر، برادر و داماد عزیزمان که در قید حیات نیستند یاد کنم و از زحماتی که در حق اینجانب کشیدند تشکر کنم و از خداوند منان برای آن ها طلب غفران الهی نمایم.
از مادرم میخواهم که مرا حلال نماید و اگر نتوانستم جبران خوبی های ایشان را بکنم از من درگذرد و برایم دعای خیر نماید. از برادران، خواهرم و خانوادههایشان میخواهم از سر تقصیرات این بنده حقیر درگذرند و برایم طلب غفران نمایند.
در این جا عرض مینمایم در تمامی اموراتم همسرم وصی من است هر طور که صلاح میداند عمل نماید.
از همسر عزیزم به خاطر ناملایمتهایی که در زندگی با این بنده حقیر متحمل شد؛ عذرخواهی مینمایم و میخواهم تا کم و کاستیها و اخلاق بد من را به بزرگواری خود ببخشد.
از همسرم میخواهم تا فرزند دلبندم علی آقا را با مهر و محبت بزرگ نماید و جای خالی پدر را برایش پر نماید.
اما سخنی هم به علی آقا عرض کنم، علی جان این را بدان که من تو را خیلی دوست دارم و همیشه و همه جا با تو خواهم بود. پسر عزیزم از تو میخواهم همیشه در مسیر درست گامبرداری و مایه سرافرازی بنده و مادرت باشی و از این طریق اعمال خیر نامشخص به من هبه نمایی و ولایت فقیه و رهبری فرزانه انقلاب را برای خود الگو و راهبر قرار دهی.
همسرعزیزم در انتهای سررسید تمامی طلبها و بدهیها و حسابهایم را ثبت نمودهام که زحمت آن ها به گردن شما میباشد.
در خاتمه عرض مینمایم که دلم برای زیارت کربلا تنگ میشود حتما در زیارت کربلا مرا هم یاد کنید و این شعر را زمزمه نمایید:
شب های جمعه میگیرم هواتو
اشک غریبی میریزم براتو
بیچاره اون که ندیده حرم رو
بیچارهتر اون که دید کربلاتو
در مراسمات و مناسبتها حتما ذکر بیبی دو عالم اول مظلومه عالم حضرت زهرا(س) گرفته شود و مرا با این ذکر راهی منزل آخرت نمایید.
والسلام
الحقیر ابوالفضل نیکزاد
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹