🌱
#مردی_مثل_کوه
#قسمت_پانزدهم
ابوالفضل گوشی همراهش را با خودش نبرده بود. سه چهار روز طول کشید تا با من تماس گرفت. شنیدن صدایش انگار جان گرفتن دوبارهام بود. گفت: نگران نباش. اینجا هیچ خبری نیست. مکالمهمان خیلی کوتاه بود. اما همین مکالمههای کوتاه، هر شب تکرار میشد و هر دفعه صحبت کردن برای جفتمان سختتر. هر دفعه اصرار داشت حتما با علی صحبت کند.
ابوالفضل هر بار دلداریام میداد و میگفت اینجا خبری نیست. میخندیدم و میگفتم: خب اگه خبری نیست، پاشو بیا. یکبار هم گفتم: ابوالفضل! سه ماهه که رفتی. کی میخوای برگردی؟ چنددقیقه ای خندید و گفت: خانوم! کجا سه ماهه؟! من همهاش سه هفتهاس که اومدم! نمیدانم، شاید حس نکرد سختی نبودنش توی همان به قول خودش سه هفته برای من به اندازه چند ماه گذشته.
#مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد به روایت همسر مکرم
🖥جنات فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌿🌷🌿
🌷🌿
🌿
#جلال
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
💰از هیئتها پول جمع میکرد تا برای روستاییان مسجد بسازد. حتی در گرمای ۴۵ درجه هوا اگر کسی کمک نمیکرد، خودش تمام کارها را انجام میداد و گلهای از کسی نداشت.
🌱تنها یک گله داشت که چرا نماز را در مسجد به جماعت نمیخوانند و بین نماز تسبیحات حضرت زهرا را نمیگویند. شاید این تنها خواسته جلال از همه روزهای سخت کارکردن بود.
#قسمت_پانزدهم
#شهید_محمد_جلال_ملک_محمدی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷