شهید مصطفی صدرزاده
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده 🔴قسمت هشتم تسنیم: فاطمیون برای افغانستانیها است اما مگر مصطفی همان
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت نهم
تسنیم: سرلشکر قاسم سلیمانی صحبتی کرده بود و گفته بود که عاشق مصطفی شده است. این را مصطفی تعریف کرده بود؟
بله. مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریا ن عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچهها فرمان حمله داده است. آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
ماجرای حرفهای پشت بی سیم و دیدار مصطفی با سرلشکر قاسم سلیمانی
مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچهها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفیام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمیکردند که جثه و قیافهام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلیها هستم».
تسنیم: آخرین اعزامش کِی بود؟
چهارشنبه 20 مرداد.
با مصطفی خداحافظی نمیکردم، همیشه کاری میکردم تا موقع اعزامش در خانه نباشم
تسنیم: شما همینجا در خانه با مصطفی خداحافظی کردید و او خودش راهی فرودگاه شد؟
نه؛ من خداحافظی نمیکردم. او همیشه بدون خداحافظی میرفت. مثلا به بهانه انجام کاری از خانه خارج میشدم و بعد مصطفی تماس میگرفت و میگفت که باید برود.
تسنیم: شما نمیآمدید که او را ببینید؟
نمیآمدم.
نمیتوانستم جدا شدن از مصطفی را تماشا کنم
تسنیم: چرا این کار را میکردید؟
نمی توانستم از مصطفی جدا شوم. نمیتوانستم جدا شدن از او را تماشا کنم.
سوال: یعنی خودتان را جایی مشغول میکردید که زمان خداحافظی کنار مصطفی نباشید؟
بله.حتی یک بار خودم را به خواب زدم که مصطفی برود.
دوست دارم 28امین و 38امین سالگرد ازدواجمان را جشن بگیریم، مصطفی گفت:«هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله»
تسنیم: 8 سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.
خیلی کم بود اما از محبت مصطفی اشباع شدم. دوست داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. سالگرد ازدواجمان را 19 شهریور در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست و هشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله».
تسنیم: آخرین دیدار در سوریه چطور انجام شد؟
14 یا 15 شهریور بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه میرفتیم.
تسنیم:میدانستید که قرار است عملیات بزرگی صورت بگیرد و اتفاق بزرگی بیافتد؟
یک شب قبل از اینکه از سوریه برگردیم به او زنگ زدند و گفتند که ماموریت حلب دارد و باید به حلب برود.
تسنیم: آخرین باری که با مصطفی حرف زدید کِی بود؟
دو روز قبل از شهادتش. آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بیسیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمندهها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم.
و اما ماجرای یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) به رزمندگان فاطمیون...
#ادامه_دارد....
﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
سرحلقه صالحین#مسجدامیرالمومنین،
تابستان ۹۲نشسته بودیم آقا #مصطفی مربی صالحین مابود سرجلسه بودیم که ایشون گفتن بچه ها امروز میخوام از کلمه #شهید براتون صحبت کنم،لحظاتی صبرکرد و شروع کرد با اون صدای بم دلنشینش گفت؛ بچه ها شهید یعنی کسی که به درجه از ایمان میرسه که با عین و یقین متوجه میشه که شهید میشه و بعداز آن جمله ایشون شروع کرد به گریه کردن....
لحظات خیلی شیرین و زیبایی بود...هیچ وقت آن لحظات رو یادم نمیره 🌷🌷🌷
@shahid_mostafasadrzadeh
21.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره #کربلایی_سید_امیر_حسینی از اولین دیدارش با #مصطفی_صدرزاده در سومین شب برنامه #باب_القبله.
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده 🔴قسمت نهم تسنیم: سرلشکر قاسم سلیمانی صحبتی کرده بود و گفته بود که عا
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت دهم
تسنیم: از همان آخرین مکالمه برایمان بگویید. شب هشتم محرم چه گفتید و چه شنیدید؟
یکی از دوستان او خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را شما پشت سر بگذارید، بعد از آن با من». مصطفی همین خواب را با آب و تاب برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که میخواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند».
تسنیم: هیچ وقت در این دو یا سه سال این حس را نداشتید؟
استرس که همیشه داشتم اما اینکه بخواهم نسبت به موضوعی اینهمه ترس و دلهره داشته باشم نبود.
تسنیم: ولی باز هم خداحافظی نکردید؟
آخرین بار خداحافظی کردم. آخرین بار کاری را که از من خواست برایش انجام دادم. آنموقع در سوریه بودیم و از من خواست ساکش را آماده کنم و او را از زیر قرآن رد کنم.
تسنیم: هیچ وقت این کار را نکرده بودید؟
نه. فقط همان یک بار که در سوریه از او جدا شدم اینکار را بخواست خودش انجام دادم.
از صبح تاسوعا دلهره داشتم
تسنیم: چه زمانی متوجه شدید که مصطفی به شهادت رسیده است؟
روز تاسوعا. من از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم. سعی کردم که خودم را مشغول کارهای دیگر کنم اما نشد. از صبح که بیدار شدم میخواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم اما ترسیدم که اگر بگویند «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خندهدار باشد.
تا ساعت 4 و 5 به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را میدادند. آن روز من از ساعت 4 به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت 5 جواب ندادند. وقتی من دیدم ایشان جواب نمیدهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است. خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است. باز گفتم نه،
ا گر مصطفی مجروح شده بود به من میگفتند. دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است.
به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم
تسنیم: توانستید از مصطفی دل بکنید؟
نه. به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم؛ دل بستم که دلبستگیام همیشگی باشد.
تسنیم: شما یک سخنرانی عجیب و غریب در مراسم تشییع پیکر مصطفی کردید. گفتید که جلوی حضرت زهرا(سلام الله علیها) روسفید شدید و گفتید که از مقلد خمینی غیر از این انتظاری نمیرود.
من از مصطفی غیر از این انتظار نداشتم. مصطفی اصلا برای زمین و زندگی زمینی نبود.
#ادامه دارد...
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽
✅ #دختر_بابا
🔹یک روز داشتم کارهای محمد علی را انجام میدادم.
🔹فاطمه با خوشحالی اومد پیشم گفت:
مامان راستی میدونی الان حضرت آقا بابای منه
🔹کمی مکث کردم خوشحال شدم گفتم:
آره مامانی
🔸...ادامه داد تازه...
🔹امام زمان بابای منه
🔹امام علی بابای منه
🔸میدونی مامان چون بابای من بخاطر امام حضرت رقیه رفته شهید شده
امام حسین بابای منه
🔹گفتم اینا رو کی گفته؟
معلمتون گفته؟
🔹با حالتی گفت؛
نه مامان خودم فکر کردم و متوجه شدم.
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
💚 مجید اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش: «پناه حرم، کجا میروی برادرم»
بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.
شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتاری که داری خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت.
یک تیر به بازوی سمت چپش می خورد، و تیر دستش را پاره میکند؛ چهار تیر به سینه و پهلویش میخورد و شهید میشود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب حلب، خان طومان، باغ زیتون است.🕊🕊
(راوی:خواهر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی)
شادی روح شهدای مدافع حرم
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَج🌹
@shahid_mostafasadrzadeh
اگه تا دیروقت تو هییت بودنت باعث میشه نماز صبحت قضا بشه سعی کن زودتر از هییت بیای
امام حسین بخاطره زود رفتنت ناراحت نمیشه
ولی بخاطره قضا شدنه نمازت چرا😞
یادت باشه هیئت رفتن مستحبه....نماز صبح واجب
نزار شیطون بخاطره یه عمل مستحبی عمل واجبو ازت بگیره
اینجور عزاداری شیطونو خوشحال میکنه😈👏
تو که دوس نداری عامل واقعه ی کربلارو
خوشحال کنی؟؟💔
😎خودسازی❣+دینداریِلذتبخش
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــ⊰❁⊱ــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده 🔴قسمت دهم تسنیم: از همان آخرین مکالمه برایمان بگویید. شب هشتم محرم چ
#مصاحبه_با_همسر_شهید_صدرزاده
🔴قسمت یازدهم(پایانی)
تسنیم: از حال و روزتان وقتی خبر قطعی شهادت مصطفی را شنیدید بگویید. حتما خیلی گریه کردید.
خب اولش طبیعی است. وقتی به من خبر دادند احساس میکردم که دیگر مصطفی نمیآید و دیگر زندگی ما تمام شد چون وابستگی و دلبستگیای که به مصطفی دارم به بچهها ندارم.
به مصطفی گفتم که اگر از او جدا شوم نمیتوانم زندگی کنم
همیشه به او میگفتم اندازهای که به او وابسته هستم، به بچهها وابستگی ندارم. میگفتم: «اگر الان از دو تا بچهها جدا شوم، خیلی اذیت نمی شوم اما اگر از تو جدا شوم دیگر نمیتوانم زندگی کنم».
زنده بودن شهدا برایم ملموس نبود و نمیتوانستم آن را درک کنم؛ تا اینکه مصطفی شهید شد
وقتی خبر شهادتش را به من دادند کلا این فکرها در ذهنم بود که اگر دیگر او را نبینم یا صدای مصطفی را نشنوم چطور زندگی کنم؟ اما بعد، حرفهای مصطفی در ذهنم آمد که همیشه برای من این آیه قرآن را میخواند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. شهدا همیشه زنده هستند و نزد خداوند روزی میخورند». عند ربهم یرزقون یعنی پیش خدا هستند؛ واسطه رسیدن خیر بین بندههایی که روی زمین زندگی میکنند هستند. شهدا خیر، روزی و بر طرف شدن مشکلات را با واسطه از خدا میگیرند. هیچ وقت فکر نکنید که شهدا مردهاند.
این برای من غیر قابل لمس بود و برای من قابل درک نبود که شهدا زنده هستند؛ ولی بعد از شهادت مصطفی، زنده بودن شهدا را درک کردم. زنده بودن مصطفی را با تمام وجودم درک کردم و این من را آرام می کرد. آرامشی که شاید میتوانستم به دیگران انتقال دهم.
خیلیها نمیتوانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور مصطفی را حس میکنم
قابل گفتن نیست. شاید خیلیها نتوانند این موضوع را درک کنند. حتی شاید برای برخی خندهدار باشد اما من حضور مصطفی را حس میکنم. خودش این را به من نشان داد؛ این موضوع را با بسته شدن چشمها و دهانش در ثانیههای آخری که مراسم تدفین و تلقین تمام شده بود، به من نشان داد.
نهایتا یک روز بعد از فوت انسان خون بدن دلمه میشود. اصلا زنده نیست که بخواهد خونریزی داشته باشد ولی مصطفی بعد از 7 یا 8 روز خونریزی داشت؛ مجبور شدند که دوباره غسل و کفن کنند. با آب گرم غسل دادند که پیکرش برای دیدن فاطمه مهیا شود. اولین باری که فاطمه پدرش را دید خیلی به چهرهاش حساس شد چون داخل دهانش پنبه بود. خواست خدا این بود که دوباره خونریزی کند و پیکر دوباره شسته شود تا بتوانند پنبهها را خارج کنند و مهیای دیدن فاطمه شود.
وقتی خانواده شهید صابری از زمان شهادت آقا مهدی تعریف میکردند، گفتند که چون مقداری بیتابی کردند دیگر نتوانستند تا ثانیههای آخر کنار شهیدشان باشند و او را ببینند. همه اینها در ذهن من بود. همان اول به خودم گفتم که اگر الان ضعف نشان دهم، این آخرین باری خواهد بود که چهره خاکی مصطفی را نشانم میدهند اما مقاومت کردم تا در مراسم تشییع و تدفین هم بتوانم کنار پیکر مصطفایم بمانم.
سعی کردم که خیلی محکم باشم.وقتی که میخواستند مصطفی را داخل خانه ابدیش بگذارند، من همانجا کنار قبر نشستم و بلند نشدم. از همان ثانیه داخل را نگاه کردم و تمام مراحل خاکسپاری مصطفی را دیدم.
یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه: «میخواستی نشانم دهی که شهدا زندهاند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی»
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی».
تسنیم: پیکر مصطفی را بوسیدید؟
خیلی.
تسنیم: آخرین باری که مصطفی را بوسیدید چیزی هم به او سپردید؟
بله. تربیت بچه ها را سپردم. قرار بود که با هم بچهها را تربیت کنیم. از ا ین به بعد هم باهم تربیتشان میکنیم.
﷽➖➖➖➖ ➖➖➖➖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
دل نوشته ای از
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده
🌹«چه میشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد.
فکرش را بکن،
راه میروی و راوی میگوید اینجا قتلگاه #شهید_رسول_خلیلی🌷 است،
یا اینجا را که میبینی همان جایی است که #مهدی_عزیزی🌷 را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.
یا مثلا اینجا همان جایی است که #شهید_حیدری🌷 نماز جماعت میخواند،
#شهید_بیضایی🌷 بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد،
#شهید_شهریاری🌷 را که میشناسید، همینجا با لهجه آذری برای بچهها مداحی میکرد،
یا #شهید_مرادی🌷 آخرین لحظات زندگیش را اینجا در خون خودش غلتیده بود،
یا #شهید_حامد_جوانی🌷 اینجا عباسوار پرکشید.
خدا بیامرزد #شهید_اسکندری🌷 را همینجا سرش بالای نیزه رفت و #شهید_جهاد_مغنیه🌷 در این دشت با یارانش پر کشید.
عجب حال و هوایی میشود
کاروان راهیان نور مدافعین حرم،
عجب حال و هوایی...»
#کلنا_عباسک_یا_زینب
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh