eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره سید ابراهیم😊 🌺توی اندیمشک یه پادگان هست به اسم حاج یداله کلهر، یه بار آقامصطفی حدود ۲۰۰ نفر از بچه های پایگاه و حوزه بسیجشون رو میبرن اردوی راهیان نور.... ❤️روز چهارشنبه نزدیکای ظهر بوده که میرسن پادگان، از اونجایی که آقامصطفی به برگزاری هیأت های چهارشنبه شب مقید بودن تصمیم میگیرن اون شب توی همون پادگان هیأت رو برقرار کنن. اما بلندگو و میکروفون نداشتن. تو حیاط پادگان دوتا بلندگو بوقی بوده، باهمکاری یکی از بچه ها میرن اون دوتا رو باز میکنن و از سربازای پادگان میکروفون میگیرن، ولی به این شرط که تا فردا صبحش هم بلندگوها و هم میکروفون سرجاش باشه. اون شب مراسم پرشوری توی پادگان برگزار شد به طوری که علاوه بر بچه های حوزه، بچه های پادگان هم اومده بودن و حدود ۵۰۰ نفر شده بودن. مراسم ساعت ۱۲ شب تموم شده و آقامصطفی و بچه ها از شدت خستگی فراموش میکنن بلندگوها رو بذارن سرجاش. صبح زود فرمانده پادگان برای مراسم صبحگاه میاد و‌میبینه بلندگوها نیست. عصبانی میشه...... رو به سید و دوستش میکنه و میگه شماها هیچی رو جدی نمیگیرید، فکر کردید همه جا پایگاهه که سرسری بگیرید هیچی دیگه.... سید و‌بچه ها میخندیدن و اون فرمانده ی بنده خدا هم حرص میخورده طرف زنگ میزنه سپاه ناحیه و میگه اینا فرمانده هاشون پدر منو درآوردن،وای به حال نیروهاشون سید هم میخندیده البته بعدش عذرخواهی میکنن و از دل اون بنده خدا درمیارن....🌹🌹 .«به نقل از آقانادر، دوست شهید صدرزاده» .        @shahid_mostafasadrzadeh
‍ ظهر تاسوعا،میان کربلای دیگری.... .در ره عشق حسین، دیدم که بی پا و سری... . .خوب دیدم، عشق، در قلب تو غوغا میکند... .دشمن بی دین، ز احساس تو،پروا میکند... . .خوب دیدم، مصطفی، عباس زینب میشود.... . .روز روشن، بر همه تکفیریان،شب میشود.... . . .ای برادر،مصطفی،ای سرو قامت،ای رشید .ای نگهبان حرم،ای مرد میدان،ای شهید . .خوب دیدم، چهره ات یک لحظه غرق نور شد... .ظهر تاسوعا، خدایا،چشم دنیا کور شد . .از رشادت های تو،هر چه بگویم من،کم است .ذکر عشق تو به بی بی،روی دردم مرهم است... . . .گفته بودی اربعین،پای پیاده، کربلا . .آخ سید، رهسپارم،میروم من،تو بیا . .وعده دیدار ما،ای جان من،ای مصطفی .اربعین، در کربلا،در کربلا، در کربلا . . .سروده ی شهید مرتضی عطایی(ابوعلی ) که یک هفته بعد از شهادت سید ابراهیم در حضور سردار بزرگ سلیمانی توسط خود ابوعلی قرائت شد. .     @shahid_mostafasadrzadeh
بخشی از مصاحبه با خانواده شهید سجاد عفتی: .⭐️آقا مصطفی را از شهید شدن پشیمان کردی . .** اینطور که دوستان تعریف می‌کنند و عکس‌های روز تشییع هم نشان می‌دهد شهادت شهید صدرزاده شوک بزرگی برای آقا سجاد بود. درسته؟ . بله، واقعا. بعد از رسیدن خبر شهادت منزل نمی‌آمدند تا اینکه پیکر را به خاک سپردند. روز شهادت آقا مصطفی خیلی حالش بد شد آمد خانه کمی دارو دادیم تا حالش جا آمد. هر فرصتی که می‌شد سر مزار ایشان بود یک موقع اذیت می‌کردم و می‌گفتم سجاد جان شما شهید مصطفی را از شهید شدن پشیمان کردی. از در و دیوار بهشت رضوان بالا می‌رفت که برود سر مزار آقا مصطفی. نگهبان ها از دستش کلافه شده بودند. **** . . ⭕️سلام به اباعبدالله لحظاتی قبل از شهادت... . . در سوریه خواب آقا مصطفی را دیده که گفته بود یکشنبه یا دوشنبه میایی پیشم، همین هم شد، به دوستانش شب قبل از شهادت گفته بود دعا کنید من شهید شوم. تعریف می کنند وقتی مجروح شد خون زیادی ازش رفته بود. توی امبولانس در اغوش دوستش امیر حسین بود که گفت من را روی پاهایم بلند کنید بنشینم. گفتند خون ازت رفته نمیشود، گفته اقا اباعبدالله رو به رویم ایستاده. به اقا سلام می دهد و به شهادت می رسد.       @shahid_mostafasadrzadeh
دل نوشته ای از 🌹«چه می‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد. فکرش را بکن، راه می‌روی و راوی می‌گوید اینجا قتلگاه 🌷 است، یا اینجا را که می‌بینی همان جایی است که 🌷 را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد. یا مثلا اینجا همان جایی است که 🌷 نماز جماعت می‌خواند، 🌷 بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد، 🌷 را که می‌شناسید، همین‌جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی می‌کرد، یا 🌷 آخرین لحظات زندگیش را اینجا در خون خودش غلتیده بود، یا 🌷 اینجا عباس‌وار پرکشید. خدا بیامرزد 🌷 را همین‌جا سرش بالای نیزه رفت و 🌷 در این دشت با یارانش پر کشید. عجب حال و هوایی می‌شود کاروان راهیان نور مدافعین حرم، عجب حال و هوایی...» https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
❤️به نام مهربان خدايي كه شهادت را ارمغان قلب هاي عاشق قرار داد... ✍نامشان مصطفي بود و مهدي ... در جبهه هاي نبرد همه اين دو را سيد ابراهيم و غلامحسين مي شناختند... دو برادر از جنس دو دوست... هردو براي خودشان يلي بودند... مصطفي پدر محمد علي شش ماهه ... مهدي تك پسر و پشت و پناه خواهران و مادر ,اميد پدر... پدر مهدي چنين گفت:بعد از مهدي, مصطفي شد پشت و پناه قلب مجروحم ... خصلتش بود, تاب ماندن نداشت,در حاشيه چشمانش غروب غريب موج ميزد... پرواز مهدي و حسن را شاهد بود... بغض درد آلودي حنجره قلبش را سخت تنگ كرده بود... به مهدي سفارش كرده بود: سلامم را به ارباب عاشقان برسان... تاسوعا را غنيمت ديد و بر قله سعود رفت تا نماز عشق را پشت عباس حرم اقامه كند...و كوچيد ... پدر مهدي باز هم شاهد عروج فرزند ديگرش شد... اين روزها در نگاه پدر مهدي,عكس دو آشيانه خالي از كوچ پرستو هايي عاشق بود... مهدي!خيلي آقايي! دست به سلام رساندنت داداش حرف نداره... ميشه سلام اين شكسته بال زمينگيرو هم به ارباب عاشقان برسوني؟؟؟ "شوق پرواز" كبوتر هاي زخمي قرار قلب مسكينم شده... تقديم به مهربان شهيد تل قرين"شهيد ميرزا مهدي صابري"و عاشق شهيد حلب "شهيد مصطفي صدر زاده"...🌹🌹دو پرستوي دمشق 🌹🌹 . .         https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
خاطره سید ابراهیم😊 🌺توی اندیمشک یه پادگان هست به اسم حاج یداله کلهر، یه بار آقامصطفی حدود ۲۰۰ نفر از بچه های پایگاه و حوزه بسیجشون رو میبرن اردوی راهیان نور.... ❤️روز چهارشنبه نزدیکای ظهر بوده که میرسن پادگان، از اونجایی که آقامصطفی به برگزاری هیأت های چهارشنبه شب مقید بودن تصمیم میگیرن اون شب توی همون پادگان هیأت رو برقرار کنن. اما بلندگو و میکروفون نداشتن. تو حیاط پادگان دوتا بلندگو بوقی بوده، باهمکاری یکی از بچه ها میرن اون دوتا رو باز میکنن و از سربازای پادگان میکروفون میگیرن، ولی به این شرط که تا فردا صبحش هم بلندگوها و هم میکروفون سرجاش باشه. اون شب مراسم پرشوری توی پادگان برگزار شد به طوری که علاوه بر بچه های حوزه، بچه های پادگان هم اومده بودن و حدود ۵۰۰ نفر شده بودن. مراسم ساعت ۱۲ شب تموم شده و آقامصطفی و بچه ها از شدت خستگی فراموش میکنن بلندگوها رو بذارن سرجاش. صبح زود فرمانده پادگان برای مراسم صبحگاه میاد و‌میبینه بلندگوها نیست. عصبانی میشه...... رو به سید و دوستش میکنه و میگه شماها هیچی رو جدی نمیگیرید، فکر کردید همه جا پایگاهه که سرسری بگیرید هیچی دیگه.... سید و‌بچه ها میخندیدن و اون فرمانده ی بنده خدا هم حرص میخورده طرف زنگ میزنه سپاه ناحیه و میگه اینا فرمانده هاشون پدر منو درآوردن،وای به حال نیروهاشون سید هم میخندیده البته بعدش عذرخواهی میکنن و از دل اون بنده خدا درمیارن....🌹🌹 .«به نقل از آقانادر، دوست شهید صدرزاده» .        https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
‍ خاطره ای از رزمنده ی محترم جناب ابوعلی، دوست و هم رزم شهیدصدرزاده» . .یه چند روز قبل از عملیات بصرالحریر، با جمعی از دوستان ، شامل سید ابراهیم،ابو عباس، ابو زینب، دانیال، سید سجاد و...نشسته بودیم ... .شهید صدرزاده با حالت خیلی جدددی رو به یکی از بچه ها،شروع کرد به تعریف کردن خواب دیشبش... خواب دیدم که قیامت شده ،حساب کتاب و پل صراط و... .خلاصه بهش گفت : من تا اومدم از پل صراط رد بشم، پاهام لرزید و از پل افتادم و دست و پاهام شکست، خیلی غصه خوردم و حالم گرفته بود که سنگینی بار گناه و معصیت، نذاشته از پل رد بشم و وسط راه سقوط کردم... .با خودم درگیر بودم که تو (اشاره به همون رزمنده )اومدی و خیلی سبک بال و با شادی داشتی از پل عبور میکردی که متوجه آه و ناله ی من شدی و دلت به حالم سوخت و چون دست و بالم شکسته بود، من رو روی پشتت سوار کردی و با خیال راحت از پل صراط عبور کردی... .خلاصه، رسیدیم دم در بهشت... تو هم یه حس خیلی خوبی داشتی و از اینکه تونسته بودی من رو هم از پل رد کنی، احساس غرور میکردی... نگهبان بهشت تا چشمش به ما افتاد و دید من روی پشت تو ام، با صدای خیلی محکمی رو به من گفت : خودت بیا تو و افسار.... رو ببند دم در...😂😂😂 کل بچه ها از خنده ترکیدن... اینقدر جدددی تعریف میکرد که تا لحظه ی آخر هیچ کس فکر نمیکرد سید داره همه رو فیلم میکنه... (ناگفته نمونه که این جوک رو روز قبلش برا سید تعریف کردم و تا یه ربع خندش قطع نميشد و گفت امروز سوتی ندی میخوام اسکولش کنم)😂😂😂           https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
بخشی از مصاحبه با خانواده شهید سجاد عفتی: .⭐️آقا مصطفی را از شهید شدن پشیمان کردی . .** اینطور که دوستان تعریف می‌کنند و عکس‌های روز تشییع هم نشان می‌دهد شهادت شهید صدرزاده شوک بزرگی برای آقا سجاد بود. درسته؟ . بله، واقعا. بعد از رسیدن خبر شهادت منزل نمی‌آمدند تا اینکه پیکر را به خاک سپردند. روز شهادت آقا مصطفی خیلی حالش بد شد آمد خانه کمی دارو دادیم تا حالش جا آمد. هر فرصتی که می‌شد سر مزار ایشان بود یک موقع اذیت می‌کردم و می‌گفتم سجاد جان شما شهید مصطفی را از شهید شدن پشیمان کردی. از در و دیوار بهشت رضوان بالا می‌رفت که برود سر مزار آقا مصطفی. نگهبان ها از دستش کلافه شده بودند. **** . . ⭕️سلام به اباعبدالله لحظاتی قبل از شهادت... . . در سوریه خواب آقا مصطفی را دیده که گفته بود یکشنبه یا دوشنبه میایی پیشم، همین هم شد، به دوستانش شب قبل از شهادت گفته بود دعا کنید من شهید شوم. تعریف می کنند وقتی مجروح شد خون زیادی ازش رفته بود. توی امبولانس در اغوش دوستش امیر حسین بود که گفت من را روی پاهایم بلند کنید بنشینم. گفتند خون ازت رفته نمیشود، گفته اقا اباعبدالله رو به رویم ایستاده. به اقا سلام می دهد و به شهادت می رسد.       https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹خاطره ای به زبان شیرین مشهدی ، نقل از او اوایل که آمده بودوم جای سد ابراهیم ، وختی با هم عیاق رفته بودم،با همی لهجه ی مشدی غیلیظ صحبت مکردوم... میدیدوم که ای اشکا تو چشماش جمع مرفت، بهش گوفتوم یره چی شده سید؟؟؟ اویم گفت هیچی دداش، چیزی نیس... از مو اصرار و از اویم انکار... خلاصه دید مو پیله رفتوم، گفت : از وختی آمدی و همی که میشینم دور هم و صحبت موکنی، یاد یکی از ریفیقای چخچخیم می افتوم... گفتوم کی؟ گفت: داداش حسن گفتوم کدوم حسن؟ گفت: حسن قاسمی مویم انگار مگی برقوم گرفت و شوکه شودوم... عهههههه حسن که بچه محل ما بود.... خلاصه ای شد که شهید حسن رفیق مشترکما شد و از او به بعد، رفاقت بین مو و سید قرص تر... خلاصه مهر سید بدجور تو دلوم افتده بود... مخصوصا او نورانیت و معنویتی که تو قیافش پیدا بود،باعث شد بهش شدیدا اعتماد بوکونوم... بری همی او اوایل خیلی تو دلوم عقده شده بود که به یکی که ایرانیه بوگوم مویم قاچاقی آمدوم... خلاصه به سید گوفتوم : .دداش موخوام یک چیزی بهت بوگوم... تا خواستوم به سید بوگوم،ورداش گف: مدنوم موخوای بیگی ایرانیی... دهنوم مث غار موغون وا افتاد... یره ای از کجا فمید چی موخوام بوگوم 😳 بازم با ای حرکتش مو ر بیشتر شیفته خودش کرد... ادامه دارد.....           🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹خاطره ای به زبان شیرین مشهدی ، نقل از او اوایل که آمده بودوم جای سد ابراهیم ، وختی با هم عیاق رفته بودم،با همی لهجه ی مشدی غیلیظ صحبت مکردوم... میدیدوم که ای اشکا تو چشماش جمع مرفت، بهش گوفتوم یره چی شده سید؟؟؟ اویم گفت هیچی دداش، چیزی نیس... از مو اصرار و از اویم انکار... خلاصه دید مو پیله رفتوم، گفت : از وختی آمدی و همی که میشینم دور هم و صحبت موکنی، یاد یکی از ریفیقای چخچخیم می افتوم... گفتوم کی؟ گفت: داداش حسن گفتوم کدوم حسن؟ گفت: حسن قاسمی مویم انگار مگی برقوم گرفت و شوکه شودوم... عهههههه حسن که بچه محل ما بود.... خلاصه ای شد که شهید حسن رفیق مشترکما شد و از او به بعد، رفاقت بین مو و سید قرص تر... خلاصه مهر سید بدجور تو دلوم افتده بود... مخصوصا او نورانیت و معنویتی که تو قیافش پیدا بود،باعث شد بهش شدیدا اعتماد بوکونوم... بری همی او اوایل خیلی تو دلوم عقده شده بود که به یکی که ایرانیه بوگوم مویم قاچاقی آمدوم... خلاصه به سید گوفتوم : .دداش موخوام یک چیزی بهت بوگوم... تا خواستوم به سید بوگوم،ورداش گف: مدنوم موخوای بیگی ایرانیی... دهنوم مث غار موغون وا افتاد... یره ای از کجا فمید چی موخوام بوگوم 😳 بازم با ای حرکتش مو ر بیشتر شیفته خودش کرد... ادامه دارد.....           🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌹خاطره ای به زبان شیرین مشهدی ، نقل از او اوایل که آمده بودوم جای سد ابراهیم ، وختی با هم عیاق رفته بودم،با همی لهجه ی مشدی غیلیظ صحبت مکردوم... میدیدوم که ای اشکا تو چشماش جمع مرفت، بهش گوفتوم یره چی شده سید؟؟؟ اویم گفت هیچی دداش، چیزی نیس... از مو اصرار و از اویم انکار... خلاصه دید مو پیله رفتوم، گفت : از وختی آمدی و همی که میشینم دور هم و صحبت موکنی، یاد یکی از ریفیقای چخچخیم می افتوم... گفتوم کی؟ گفت: داداش حسن گفتوم کدوم حسن؟ گفت: حسن قاسمی مویم انگار مگی برقوم گرفت و شوکه شودوم... عهههههه حسن که بچه محل ما بود.... خلاصه ای شد که شهید حسن رفیق مشترکما شد و از او به بعد، رفاقت بین مو و سید قرص تر... خلاصه مهر سید بدجور تو دلوم افتده بود... مخصوصا او نورانیت و معنویتی که تو قیافش پیدا بود،باعث شد بهش شدیدا اعتماد بوکونوم... بری همی او اوایل خیلی تو دلوم عقده شده بود که به یکی که ایرانیه بوگوم مویم قاچاقی آمدوم... خلاصه به سید گوفتوم : .دداش موخوام یک چیزی بهت بوگوم... تا خواستوم به سید بوگوم،ورداش گف: مدنوم موخوای بیگی ایرانیی... دهنوم مث غار موغون وا افتاد... یره ای از کجا فمید چی موخوام بوگوم 😳 بازم با ای حرکتش مو ر بیشتر شیفته خودش کرد... ادامه دارد.....           🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh