#رفیق_شهیدم
#رفیق یعنی
آنکه به چشمانش مینگری ،
#خدا را ببینی...
یعنی آن که دستت را بگیرد تا #بهشت
آنقدر بالا بروی تا برسی به خودِ #خدا...
آنجا که آرزوی هر آرزومندیست...
#رفیق_بهشتی
به یاد ما هم باش ...
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
30.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞
سر و سامان بدهے
یا سر و سامان ببرے
قلب ِمـن
سوے ِشمـا
میل ِتپیـدن دارد...🙃♥️
۱ روز تا آسمانے شدنـت رفیـق🌿
#شهید_حاج_عبدالرحیم_فیروزآبادی
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#قسمت_اول
💠بچه هابه صورت ستونی نشسته بودندتادستورعملیات صادرشود. رحیم به آسمان وبعدبه دوروبرش نگاهی انداخت وشروع کردبه بالازدن آستین هایش.
احمدباتعجب پرسید: چیکارمیکنی؟
_آب نداری؟
+میخوای چیکار؟
_نمازصبحه، وضوبگیرم.
احمدلبخندی زد: اینجاکه آب پیدانمیشه. فقط بچه های آمادآب دارن، حالاتیمم کن.
رحیم نگاهی به دوروبرانداخت. حق بااحمدبود. ازپیداکردن آب ناامیدشد، دستی به خاک زد وتیمم کرد. ازترس لو رفتن عملیات حتی مجازبه ایستادن نبودند. نشسته نمازرابست. سرازخاک که برداشت، دستورشروع عملیات صادرشد.
💠 باروشن شدن هوادرگیری شدت گرفت. حالاتک تیراندازهایی که روی تپه بودند، بربچه هامسلط ترشلیک می کردند. تنهاسنگربچه هاسنگ چین های زمین های جو بود. دسته های هجوم بافاصلهٔ بیست متری ازدسته پشتیبانی به خط زده بودند.
آقاعبدالله بابیسیم کنارمحمدایستاده بودوباصدای بلندگفت: بچه های پشتیبانی عقبه شون روبزنین. نزاریدواردعمل شن.
💠قاسمی خمپاره راکاشت ومحمدشروع به شلیک کرد. رحیم پشت سرمحمدبا کِلاش ازآنهاحمایت میکرد. احمدپشت سررحیم خمپاره دیگری کارگذاشته بود.
#ادامه_دارد...
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#قسمت_دوم
💠باران گلوله های رَسام می بارید. رحیم حواسش به مهمات بچه هاهم بود. هرقدمی که جلوترمی رفتند، جعبه های مهمات رابه آن هامی رساند. تک تیراندازها امان بچه هارابریده بودند. آرپی جی زن ایستادوشر تیربارچی راازسربچه هاکم کرد.
خاکریزاول تثبیت شدوبچه هابه سمت خاکریزدوم حرکت کردند.
💠محمدمهماتش تمام شد؛ به قاسمی نگاهی کرد وبه عقب برگشت.
_داره میاد. داره مهمات میاره.
💠رحیم جعبه مهمات رابرداشت وخودرابه سرعت به محمدوقاسمی رساند. جعبه مهمات رازمین گذاشت وقدمی برنداشته بودکه محمدحس کردسایه ای به زمین خورد. قلبش لرزید. برگشت. گلولهٔ تیربار رحیم رازمین زده بود.😭خمپاره رابه قاسمی سپردوخودرابه رحیم رساند.
💠محمدسررحیم راروی زانوهایش گذاشت. کلاهش رابازکرد. شدت خونریزی آنقدرزیادبودکه محمدنمیدانست که گلوله به کجااصابت کرده است. لباس هایش را وارسی کرد ودیدتیربه #قفا خورده بود وازبین لب های همیشه خندان رحیم خارج شده بودوزبان راتکه تکه کرده بود. 😭💔
💠محمدسعی کرد سررحیم رابالانگه داردتاخون وارد ریه نشود: رحیم صدام رومیشنوی؟
رحیم بادست اشاره کردکه می شنود.
💠تصویرطفلان رحیم بودکه ازنظرمحمدمی گذشت. سرش رابرگرداند. دندان هایش رابه هم فشارمیدادتارحیم متوجهٔ گریهٔ اونشود.
_داداش توکل کن به حضرت زهراوحضرت رقیه؛ نگران نباش.
#ادامه_دارد...
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🌿مراسم یادواره شهدامدافع حرم1394/9/16لشکر25کربلاهم اکنون در لشکر25کربلاساری
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ شهیدفیروزآبادی
یادی کنیم ازشهیدعزیزمون باذکرصلوات🌹
#ارسالی ازمحب شهید
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از #کتاب_فرزندصبح #شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی #قسمت_دوم 💠باران گلوله های رَس
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#قسمت_سوم
💠صدای خرخره گلوی رحیم به محمدفهماندبایدبادست لخته خون راازدهانش خارج کند. لخته خون که خارج شد، رحیم نفسی زدونگاهی به محمدکردوبریده بریده گفت: به... بچه ها... بگو... منو... حلال کنن... من رفتنیم... دیدار... به.... قیامت.
💠محمدنگاهی به آسمان کرد. نفس هایش تندشده بود: این چه حرفیه، خط روبچه هازدن. الان نفربر میرسه میریم عقب، همه چی درست میشه.
💠چشمان رحیم به سمت زمین های کشاورزی برگشت. به دورخیره شد. چشمانش رابست ودوباره بازکردونگاهش به زمین هاگره خورد. سه باراین کارراکرد.
محمدنگاهی به مسیرنگاه رحیم انداخت؛ چیزی نبود. دردل گفت: توچیزی میبینی که من نمیبینم؟
💠بالاخره نفربر رسید.
محمدشالیکار، حسین رضایی، اصغرشالیکاروحاج رحیم فیروزآبادی مسافرانش بودند. محمد دررابست. رحیم رفت اماخون رحیم برلباس های اوبه یادگارمانده بود.😢💔
#ادامه_دارد...
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🌿شهید مدافع حرم حاج عبدالرحیم فیروزآبادی درروز 16 آذرماه سال1384وروزدانشجووارددانشگاه امام حسین(ع) ودرروز 16 آذرماه1394 وروزدانشجوازدانشگاه حضرت زینب سلام الله علیه فارغ التحصیل وبه لقاالله پیوست و آسمانی شد.راهش مستدام وپررهروباد🌹
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
💠نفربر که به عقبه رسید، آمبولانس آماده بودتامجروحان رابه روستای عبطین منتقل کند. میثم دوربینش رابیرون آورد. بچه هابرانکاردرابیرون آوردند. رحیم بود. میثم دیگرتوان فیلمبرداری نداشت. دوربین راکنارگذاشت. رحیم چشمانش رابازکرد. میثم نگاهی به چشمان رحیم انداخت وگفت: لبیک یازینب.
لبخندی روی لب رحیم نشست.
💠دکتربالای سرش آمدوگفت: این حالش خیلی بده.
ازبچه های بیمارستان بقیةالله بودودلتنگ، آرام دست بردتا یقه لباسش رابازکند. رحیم آرام دست دکتررا پس زد.
دکترمتوجه حال اوشدومیدانست کاری دیگرازدستش ساخته نیست. تخت رابه داخل اتاق خلوتی برد. اشک های دکتر، میثم رامطمئن کردکه کارتمام است. صدای غلیان خون حنجرهٔ رحیم، برایشان روضهٔ مجسم شده بود.
💠باقدرت باصدایی که صدای غلیان خون حنجره اش درهم آمیخته بود، گفت: یاحسین.
وباردوم صدا اما آهسته ترشده بود: یاحسین.
وامابا یاحسین سوم، خون ازحنجره بیرون ریخت. پلک هاروی هم افتادورحیم آرام گرفت
💠بچه هابعدازساعت هادرگیری وگرفتن خط به عقبه برگشتند. محمدبه ساک جمع شدهٔ رحیم نگاه کرد.
_نمیخوای لباسات روعوض کنی؟
این راحمیدگفت. محمدنگاهی به لباسش انداخت/خون رحیم سرتاپای اوراسرخ کرده بود/بادگیر را درآوردوتاکرد.
_چرا تاش میکنی؟
خواست جوابی دهدکه حسین وارداتاق شد. احمدازجایش بلندشد. چشم بچه هابه دهان حسین بود:_رحیم عاقبت بخیرشد.
💠محمدآرام بادگیرراداخل پلاستیکی پیچید. احمدروی زمین نشست ووسایلی راکه ازرحیم بیرون مانده بود، داخل ساکش گذاشت.
💠محمدبادگیررابه اوداد: اینم بزارتو.
_لباس خونی روکجا میخوای بفرستی؟
_این خونه شهیده؛ بایدباقی بمونه.
💠حسین کناردیوارنشست. بچه هاآرام بودند. کسی گریه نمیکرد. حال عجیبی بود. حسین نگاهی به عمارانداخت: دیدی چجوری همه روکشونداستقبال؟ الان تو نکا غوغامیشه.
بعدسرش راپایین انداخت: جواب پدرش روچی بدم؟
وحالابغض هاترکیدواشک هاجاری شد.
#پایان
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از #کتاب_فرزندصبح #شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی 💠نفربر که به عقبه رسید، آمبولا
جانم سوخت ، بمیرم برات عزیزم😭😭💔🥀
🖤پرچمت را هر کجا دیدم
دویدم یاحسین ع
♥️زیر این پرچم همیشه
خیر دیدم یاحسین ع
🖤من زمین گیرم ولی تو
دستگیرم بوده ای
♥️غیر خوبی از شما
چیزی ندیدم یا حسین ع
به نیابت ازشهیدعزیزمون سه باربگو
🖤یاحسین(ع)🖤
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
📸تصویر چهارده شهید مدافع حرمی که در روز ۱۶ آذر ماه به فیض شهادت نائل آمدند ...
ایستادن پای امام زمان خویش
شانزدهم آذر ماه سالروز شهادت
🕊شهیدمدافع حرم #سجاد_مرادی
🕊شهیدمدافع حرم #روح_الله_صحرایی
🕊شهیدمدافع حرم #محرمعلی_مرادخانی
🕊شهیدمدافع حرم #ستار_محمودی
🕊شهیدمدافع حرم #مهدی_قاضی_خانی
🕊شهیدمدافع حرم #حبیب_روحی
🕊شهیدمدافع حرم #احمد_قاسمی
🕊شهیدمدافع حرم #سیدمجتبی_ابوالقاسمی
🕊شهید مدافع حرم #مرتضی_زارع
🕊شهیدمدافع حرم #احسان_فتحی_چمخانی
🕊شهیدمدافع حرم #سید_اصغر_فاطمی_تبار
🕊شهیدمدافع حرم #مصطفی_شیخ_الاسلامی
🕊شهیدمدافع حرم #سید_یحیی_براتی احمد آبادی
🕊شهیدمدافع حرم #عبدالرحیم_فیروزآبادی
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
@shahid_rahimfiruzabadi
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•