eitaa logo
شهید رضا رحیمی
422 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
476 ویدیو
3 فایل
{کانال مدافع وطن شهید رضا رحیمی🕊} 🌻تـاریــخ تـــولـد:«۱۳۷۶/۹/۱۹» 🌻تـاریــخ شـهـادت«۱۳۹۷/۱۱/۲۴» ❌توجه: تنها کانال رسمی شهید این کانال است و مابقی زیر نظر خانواده شهید نیست. ارتباط با خانواده شهید و تبادل از طریق ایدی زیر: @Setare_soheil1994
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ غایب۵ 📝 تابستون ۱۳۹۶ بود، من برای کنکور ارشد میخوندم و رضا اوایل کارش بود... برای اولین بار خواب آقا (مقام معظم رهبری) را دیدم، داخل ی مکان علمی (چیزی شبیه مدرسه یا دانشگاه) بودم ک مخصوص خانواده شهدا بود. کسی به جز اونها حق ورود نداشت. همینطور ک مات و مبهوت اطرافمو نگاه میکردم. با خودم میگفتم آخه ما که جزو خانواده شهدا نیستیم؟! چطوری منو داخل راه دادن؟ اصلا چطوری یهو اومدم داخل؟ اگر بقیه مردم بفهمند، از اینکه فرق گذاری کردن. ناراحت میشن. بقیه هم دلشون میخواد بیان داخل. سرمو بلند کردم، آقا رو جلوم دیدم، با اینکه دلم میخواست اونجا بمونم ولی باخودم گفتم باید راستشو بگم.، شاید حواسشون نبوده ک منو راه دادن داخل. بهشون گفتم ما که جزو خانواده شهدا نیستیم؟! با ی لبخند دلنشین گفتن: شما هم جزو خانواده شهدایید، اشتباه نشده!!!! و چون تردید توی چشمام و نگرانیمو میدیدن( در واقع ذهنمو میخوندن)، دوباره تاکید کردن ک اشتباه نشده و طوری نگاه کردن ک یعنی منتظر هستن من برم دنبال بقیه کارهام. بعدش رفتم داخل حیاط محوطه، هر کسی ی پروژه داشت با ی وقت محدود که باید کارهاشو راس ساعت تموم میکرد و همه تند تند مشغول فعالیت بودن. به منم گفتن باید تو هم شروع کنی، فقط زود باش ک وقتی نداری... اگر وقتت تموم بشه و کارتو انجام نداده باشی، ناچاری دست خالی بری بیرون. اصلا نمیدونستم باید چکار کنم، دست و پامو گم کرده بودم. دویدم و کارها را سریع انجام دادم اما دومرتبه وسط کارم وقفه ایجاد شد و هول و هراس افتاد به دلم. با هر سختی بود تمومش کردم و اونموقع بود ک یهو از خواب پریدم ... همون روز نزدیکای غروب، ناگهانی و زودتر از موعد، رتبه های کنکور را داخل سایت اعلام کردن (چون تاریخ اعلام نتایج را زمان دیگری اعلام کرده بودن) ک بعدا هم با رتبه دورقمی ک اوردم، توی یکی از بهترین دانشگاه های تهران قبول شدم. باورم نمیشد. چندبار از سایت سازمان سنجش خارج شدم و دوباره وارد شدم اما رتبم همونی بود ک میدیدم. اشتباه نکرده بودم. این گذشت و من دیدن اقا در خواب را به فال نیک گرفتم. اما بقیه داستان یادم رفت. یک سال و نیم بعد، وقتی رضا شهید شد و من با دوبار وقفه توی پروژه پایان نامم مواجه شدم( بار اول مرخصی به خاطر شهادت رضا و بار دوم تعطیلی به خاطر کرونا) و با سختی فراوان درسمو توی وقت محدودی ک دانشگاه تعیین کرده بود، تمام کردم. تازه فهمیدم آقا خیلی زودتر مژده شهادت رضا را داده بودن و من متوجه نشدم... 🇮🇷میگم مژده چون شهادت،این مرگ باعزت و شکوهمند نصیب هرکسی نمیشه... 🇮🇷اینکه خوابی بیش نبود اما آقایی داریم ک در بیداری، مژده عزتمندی های بیشتری را داده اند و یک به یک درحال وقوع اند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نائب بر حق امام زمان (عج) صلوات روح زندگان ابدی صلوات 🦋@Shahid_reza_rahimi
✨﷽✨ غایب ۲۴ 📝 یکشنبه (دیروز) مورخ ۲ بهمن ماه ۱۴۰۱ هم ناراحت بودم، هم دلتنگ بودم. خیلی وقت بود که سری بهم نزده بود، خوابش را ندیده بودم و حضورشم حس نکرده بودم.... لجم گرفت و برای اینکه مجبور بشه دوباره بهم سربزنه با حرص بهش گفتم، اگر هستی، نشون بده که هستی. شبش (دیشب) خواب دیدم که یک ازدحام و جمعيتي هست و مثل عروسی آذین بندی بود. یک دَف در میان جمعیت درحال جابجا شدن بود تا به دست کسی که اجرا کننده برنامه هست برسد. همینطور که داشتم فکر میکردم، چرا میخوان دف بزنند، دیدم اسم پنج شهید (خاص) را داخل آن با رنگ ابی نوشته اند (مثل حالت چاپی)- اینکه از چه نظر خاص بودن را نمیدونم فقط میدونستم که خاصن و این حس القاء میشد. دومین اسم، اسم و فامیل رضا بود اما دوتا فرق داشت: اولا از همه شهدا فقط اسم و فامیل بود اما در مورد رضا توضیحی جلوی اسم و فامیلش نوشته بودن که یادم نیست چی بود اما باعث شده بود دوتا سطر نوشته داشته باشه. دوم اینکه تمام اسامی در خطوط پشت سرهم نوشته شده بودند اما اسم رضا با فاصله از خط اول نوشته شده بود. دف که به دست مجری رسید، شروع به خواندن اسم و فامیل شهدا کرد اما اسم رضا را جا انداخت و نخوند. تو خواب عصبانی بودم که با اینکه با فاصله و مشخص تر اسمش نوشته شده، چرا مجری جا انداخت. در همین حال، یک نفر به مجری گفت اسمش جا افتاده و مجری اسم و فامیل رضا را خوند و معرفیش کرد به جمعیت و چون اسم را جا انداخته بود باعث شد چندین مرتبه اسمش را بخونه و اسم رضا بیشتر شنیده بشه. همزمان یاد حرفای مامان و بابام افتادم که میگن رضا همیشه دوست داره خاص باشه. چون وقتی زنده بود، دوست داشت جایگاه خاص و ویژه ای داشته باشه. نه اینکه اهل خود نمایی و غرور باشه یا جایگاه مادی. بلکه دوست داشت از همه لحاظ خاص باشه و الانم اکثر مراسماتش به نحوی خاص میشه و دائم اینو بین اعضای خانواده یاداوری میکنیم به هم که خودش همیشه دوست داشت متمایز از بقیه باشه و الانم اینطوره. اخر جشن بابا و مامانم را دیدم که با احترام از مسیر خاصی به سمت محوطه ای راهنماییشون میکردن، اما هیچکس توجهی به من نداشت و حتی اصلا نمیدونستن خواهر شهیدم‌🙃😕 ولی عوضش داداشم حواسش بهم هست😌 جالبی ماجرا اینجاست که وقتی بیدار شدم، هیچ چیزی در مورد جشن و اینکه چرا این صحنه ها رو دیدم، به ذهنم نرسید. ولی چند ساعت بعد که یک شخصی میلاد امام محمد باقر و حلول ماه رجب را بهم تبریک گفت، معنای جشن توی خوابم را فهمیدم. درسته خودشو ندیدم اما همینکه اسمش اومد، یعنی هست. یعنی دوست داشتن که هیچ، وقتی هم خواهرش لج میکنه، با اینکه کار داره، حتما خودشو نشون میده حتی با نشونه. 🌺ممنونم که همیشه هستی. اِی هَست ترین... 🌺این چندمین بار هست که خاص بودنت را توی خواب میبینم. ای خاص تر از، خاص تر از، خاص... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نائب بر حق امام زمان (عج) صلوات روح زندگان ابدی صلوات 🦋@Shahid_reza_rahimi
✨﷽✨ ۱۸ 📝 تابستون ۱۳۹۶ بود، من برای کنکور ارشد میخوندم و رضا اوایل کارش بود... برای اولین بار خواب آقا (مقام معظم رهبری) را دیدم، داخل ی مکان علمی (چیزی شبیه مدرسه یا دانشگاه) بودم ک مخصوص خانواده شهدا بود. کسی به جز اونها حق ورود نداشت. همینطور ک مات و مبهوت اطرافمو نگاه میکردم. با خودم میگفتم آخه ما که جزو خانواده شهدا نیستیم؟! چطوری منو داخل راه دادن؟ اصلا چطوری یهو اومدم داخل؟ اگر بقیه مردم بفهمند، از اینکه فرق گذاری کردن. ناراحت میشن. بقیه هم دلشون میخواد بیان داخل. سرمو بلند کردم، آقا رو جلوم دیدم، با اینکه دلم میخواست اونجا بمونم ولی باخودم گفتم باید راستشو بگم.، شاید حواسشون نبوده ک منو راه دادن داخل. بهشون گفتم ما که جزو خانواده شهدا نیستیم؟! با ی لبخند دلنشین گفتن: شما هم جزو خانواده شهدایید، اشتباه نشده!!!! و چون تردید توی چشمام و نگرانیمو میدیدن( در واقع ذهنمو میخوندن)، دوباره تاکید کردن ک اشتباه نشده و طوری نگاه کردن ک یعنی منتظر هستن من برم دنبال بقیه کارهام. بعدش رفتم داخل حیاط محوطه، هر کسی ی پروژه داشت با ی وقت محدود که باید کارهاشو راس ساعت تموم میکرد و همه تند تند مشغول فعالیت بودن. به منم گفتن باید تو هم شروع کنی، فقط زود باش ک وقتی نداری... اگر وقتت تموم بشه و کارتو انجام نداده باشی، ناچاری دست خالی بری بیرون. اصلا نمیدونستم باید چکار کنم، دست و پامو گم کرده بودم. دویدم و کارها را سریع انجام دادم اما دومرتبه وسط کارم وقفه ایجاد شد و هول و هراس افتاد به دلم. با هر سختی بود تمومش کردم و اونموقع بود ک یهو از خواب پریدم ... همون روز نزدیکای غروب، ناگهانی و زودتر از موعد، رتبه های کنکور را داخل سایت اعلام کردن (چون تاریخ اعلام نتایج را زمان دیگری اعلام کرده بودن) ک بعدا هم با رتبه دورقمی ک اوردم، توی یکی از بهترین دانشگاه های تهران قبول شدم. باورم نمیشد. چندبار از سایت سازمان سنجش خارج شدم و دوباره وارد شدم اما رتبم همونی بود ک میدیدم. اشتباه نکرده بودم. این گذشت و من دیدن اقا در خواب را به فال نیک گرفتم. اما بقیه داستان یادم رفت... یک سال و نیم بعد، وقتی رضا شهید شد و من با دوبار وقفه توی پروژه پایان نامم مواجه شدم( بار اول مرخصی به خاطر شهادت رضا و بار دوم تعطیلی به خاطر کرونا) و با سختی فراوان درسمو توی وقت محدودی ک دانشگاه تعیین کرده بود، تمام کردم. تازه فهمیدم آقا خیلی زودتر مژده شهادت رضا را داده بودن و من متوجه نشدم... 🇮🇷میگم مژده چون شهادت،این مرگ باعزت و شکوهمند نصیب هرکسی نمیشه... 🇮🇷اینکه خوابی بیش نبود اما آقایی داریم ک در بیداری، مژده عزتمندی های بیشتری را داده اند و یک به یک درحال وقوع اند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نائب بر حق امام زمان (عج) صلوات روح زندگان ابدی صلوات @shahid_reza_rahimi1397
✨﷽✨ غایب ۲۳ 📝 هم ناراحت بودم، هم دلتنگ بودم. خیلی وقت بود که سری بهم نزده بود، خوابش را ندیده بودم و حضورشم حس نکرده بودم.... لجم گرفت و برای اینکه مجبور بشه دوباره بهم سربزنه با حرص بهش گفتم، اگر هستی، نشون بده که هستی. شبش خواب دیدم که یک ازدحام و جمعيتي هست و مثل عروسی آذین بندی بود. یک دَف در میان جمعیت درحال جابجا شدن بود تا به دست کسی که اجرا کننده برنامه هست برسد. همینطور که داشتم فکر میکردم، چرا میخوان دف بزنند، دیدم اسم پنج شهید (خاص) را داخل آن با رنگ ابی نوشته اند (مثل حالت چاپی)- اینکه از چه نظر خاص بودن را نمیدونم فقط میدونستم که خاصن و این حس القاء میشد. دومین اسم، اسم و فامیل رضا بود اما دوتا فرق داشت: اولا از همه شهدا فقط اسم و فامیل بود اما در مورد رضا توضیحی جلوی اسم و فامیلش نوشته بودن که یادم نیست چی بود اما باعث شده بود دوتا سطر نوشته داشته باشه. دوم اینکه تمام اسامی در خطوط پشت سرهم نوشته شده بودند اما اسم رضا با فاصله از خط اول نوشته شده بود. دف که به دست مجری رسید، شروع به خواندن اسم و فامیل شهدا کرد اما اسم رضا را جا انداخت و نخوند. تو خواب عصبانی بودم که با اینکه با فاصله و مشخص تر اسمش نوشته شده، چرا مجری جا انداخت. در همین حال، یک نفر به مجری گفت اسمش جا افتاده و مجری اسم و فامیل رضا را خوند و معرفیش کرد به جمعیت و چون اسم را جا انداخته بود باعث شد چندبار اسم را تکرار کنه و اسم رضا چندین مرتبه خونده بشه و بیشتر شنیده بشه. همزمان یاد حرفای مامان و بابام افتادم که میگن رضا همیشه دوست داره خاص باشه. چون وقتی زنده بود، دوست داشت جایگاه خاص و ویژه ای داشته باشه. نه اینکه اهل خود نمایی و غرور باشه یا جایگاه مادی. بلکه دوست داشت از همه لحاظ خاص باشه و الانم اکثر مراسماتش به نحوی خاص میشه و دائم اینو بین اعضای خانواده یاداوری میکنیم به هم که خودش همیشه دوست داشت متمایز از بقیه باشه و الانم اینطوره. اخر جشن بابا و مامانم را دیدم که با احترام از مسیر خاصی به سمت محوطه ای راهنماییشون میکردن، اما هیچکس توجهی به من نداشت و حتی اصلا نمیدونستن خواهر شهیدم‌🙃😕 ولی عوضش داداشم حواسش بهم هست😌 جالبی ماجرا اینجاست که وقتی بیدار شدم، هیچ چیزی در مورد جشن و اینکه چرا این صحنه ها رو دیدم، به ذهنم نرسید. ولی چند ساعت بعد که یک شخصی میلاد امام محمد باقر و حلول ماه رجب را بهم تبریک گفت، معنای جشن توی خوابم را فهمیدم. درسته خودشو ندیدم اما همینکه اسمش اومد، یعنی هست. یعنی دوست داشتن که هیچ، وقتی هم خواهرش لج میکنه، با اینکه کار داره، حتما خودشو نشون میده حتی با نشونه. 🌺ممنونم که همیشه هستی. اِی هَست ترین... 🌺این چندمین بار هست که خاص بودنت را توی خواب میبینم. ای خاص تر از، خاص تر از، خاص... ۲ بهمن‌ماه ۱۴۰۱ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نائب بر حق امام زمان (عج) صلوات روح زندگان ابدی صلوات 🦋@Shahid_reza_rahimi1397