برکت
نسیه دادن
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): در سه چیز برکت است: نسیه دادن به شرط آنکه زمان بازپرداختش را مشخص کنند، قرض دادن و آمیختن گندم و جو البته براى مصرف در خانه، نه براى فروش. سنن ابن ماجه/ج2/ص768
فروش جنس به صورت نسیه و قرض دادن، کمک به مستمندانی است که توان خرید نقدی موارد مورد نیاز خود را ندارند و موجب رضایت الهی است.
✨﷽✨
#حاضرِ_غایب ۷ 📝
💌شهدا زائران و مهمانهایشان را خودشان انتخاب میکنند.
دو روز قبل از عید امسال (سال ۱۴۰۲) خوابی دیدم که نیم ساعت نشده، تعبیر شد.
خواب دیدم یکی از همسایه ها آمد و گفت پسرت یه آشی واست پخته...
گفتم چطور؟
گفت پسرت گفته برو به مامانم بگو هم پتویی که میخواست بشوره را زودتر بشوره و هم پرتقال ها کم هستن، یکم دیگه بخرید. دارن میان...
👈(چند روزی بود که میخواستم یکی از پتوها را بشورم و فرصتش پیش نیامده بود. بعد از خواب رفتم سر یخچال و دیدم واقعا تعداد پرتقالها هم کم هستند)
گفتم کیا؟ گفت نمیدونم فقط گفت به مامانم اینارو بگو و بگو من به همشون گفتم بیان.
هرچی گفتم، همشون یعنی چه کسانی؟ گفت نمیدونم و از خواب بیدار شدم.
از اونجاییکه میدونستم چون رضا گفته، یک خبرایی هست، بلند شدم پتو را بشورم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که خواهرش که بیرون از خونه بود، زنگ زد و گفت: خانم دایی زنگ زده و گفته برای تحویل سال میخوان با خاله بیان اصفهان که گلستان شهدا باشند.
#مادر
# ۲۸ اسفندماه ۱۴۰۱
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شادی روح شهدا صلوات
@shahid_reza_rahimi1397
✨﷽✨
#حاضرِ_غایب ۸ 📝
این پنجمین سالی بود که سفره هفت سینمون را کنار رضا پهن میکردیم و سال را در کنار رضا ولی بدون او در گلستان شهدا تحویل میکردیم.
همیشه با این فکر که شبهای جمعه و یا اعیاد، شهدا کربلا هستند، و یا در مواقع دیگه ماموریت هستند، خودمون را دلداری میدیم.
اون شب هم بعد از تحویل سال با مادر یکی از شهدا صحبت میکردیم. ایشون پرسیدن که شما برنمیگردید خونه؟ میخواید بمونید؟
گفتم نه، یکم دیگه میمونم، ان شاءالله که اگر لحظه تحویل سال کنارمون نبودن، حالا بیان کنارمون.
ایشون گفتن ان شاءالله که کنارمون بودن اما اگرم نبودن، ماموریت هستن. من گفتم شایدم کربلا بودن، اونجا بیشتر بهشون خوش میگذره.
ازشون پرسیدم شما چرا انقدر زود برمیگردید؟
گفتن یکم بدن درد دارم و خسته ام.
خلاصه بعد از کمی درد و دل، خداحافظی کردند و رفتند...
همان شب یکی از آشناهای ایشون خوابی میبینند که بعد از تعریف کردن برای ایشان، ایشان هم برای تسلی دل من، برای من تعریف کردند.👇
ایشان زنگ زدند و گفتند خانم رحیمی دیدی گفتم بچه هامون موقع سال تحویل کنارمون بودن؟!!
فلانی زنگ زد و گفت دیشب خواب دیدم که در قطعه شهدای مدافعان حرم و وطن، همه شهدا کنار خانواده هاشون و در کنار مزار خودشون نشستن، بعد شهدایی که واضح تر دیده بود را نام برد:
شهید خیزاب، شهید رضا رحیمی، شهید مرتضی فاضل، شهید امید اکبری و پسر خودتون (شهید حمیدرضا بابلخانی).
همشون تمیز و آراسته بودن و خیلی لباسهای خوشکلی تنشون بود.
شهید رحیمی کنار مادرش نشسته بود، خیلی تیپ خوشکلی زده بود و لباسهای زیبایی تنش بود. همش میگفت و میخندید و خیلی خوشحال بود.
بعد نگاه یک عده ای میکرد که انگار به جز اعضای خانوادش بودن و در واقع حکم مهمون را داشتن.
👈(جالبه بدونید امسال عید خواهرم و دو برادرم از شهرستان برای اینکه سال تحویل را گلستان شهدا باشند، به اصفهان آمدند و آن عده ای که به گفته ایشون، رضا در خواب نگاه میکرده و از حضورشان با اطلاع بوده به عنوان میهمان، واقعا حضور داشتند و این درصورتی هست که گوینده خواب اصلا موقع سال تحویل گلستان نبوده و اقوام ما را نمیشناسند.)
بعد در ادامه میگن، پسر شما هم کنار شما بود و داشتید از خستگی هاتون براش میگفتید و ایشون میگفت، همه چیز را میدونم...
🌺شهدا خودشون دعوت میکنند.
🌺شهدا همه چیز رو میدونن.
🌺شهدا زنده اند.
#روایت مادر از خواب یک آشنا
# ۱فروردین ۱۴۰۲
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شادی روح شهدا صلوات
@shahid_reza_rahimi1397
دوستان میتوانید به صورت ناشناس،با ما در ارتباط باشید👇
✅در صورت تمایل میتوانید حس و حالتان را نسبت به خوابهایی که در کانال قرار داده میشود و یا مطالب کانال با ما در میان بگذارید.
https://harfeto.timefriend.net/16768227326972
#داستان_شب ۵ 📖
#خاطرات_حاج_رضا
☆اردو☆
راهنمایی بود که به همراه معلم ها و دوستاش رفتن اردوی بیرون شهر. 🏕
موقع تقسیم غذا، رضا و یکی از دوستاش مسئول بسته بندی غذا میشوند. 🍽🍢🍱
از اونجایی که کباب ها بلندتر از طول ظرف یکبار مصرف بودن، به جای اینکه کبابها را نصف کنند یا کمی خم کنند که جا بشه، سر و ته همه سیخ های کباب را نصف میکردن و میخوردن...🤦♀️🤦♀️🙊
حدودا ۲۵۰تا دانش اموز بودن و با وجود ۵۰۰ سیخ کباب، اونقدر خوردن ک موقع صرف غذا سیر بودن و نمیخوردن😂
احتمالا معلم های بنده خدا هم فکر کردن ک از تواضعشون هست...🤦♀️😑
ولی با وجود حساب و کتابی ک بعدا خودشون کردن، چند متری کباب خورده بودن...😳
@shahid_reza_rahimi1397
امروز
دلم را
گره میزنم به تک تک سبزه ها
با آرزوی اینکه با نم نم باران اردیبهشت برگردی
امروز
دلم را
گره میزنم به آسمانی که این روزها فرش راهت شده اند
امروز دلم را گره میزنم به تک تکِ خاطراتِ روزهایی که کنارمان بودی و آخرین سیزده ای که با تو گذراندیم...
🌱امروز سبزه گره میزنم به نیت اینکه هیچکس ، هیچگاه، جای خالی عزیزی را نبیند...
#سیزده مبارکباد
@shahid_reza_rahimi1397