eitaa logo
کانال شهید سید حسن روح الامینی
94 دنبال‌کننده
17هزار عکس
8.8هزار ویدیو
8 فایل
شهدا⚘️ خاطرات شهدا🌹 عکس نوشته🌱 مطالب مذهبی🇮🇷 استوری مذهبی📿
مشاهده در ایتا
دانلود
🌦🌈 کوچه پس کوچه ها بی شهدا نمی توان گذشت از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... https://rubika.ir/joing/CJJJHEED0UBZVYFMEYGJQZFKGPYOVAGD
🔸اگر وقت دارید بخونید جالبه  👇 🔴چند وقت پیش خاطره ای خواندم از و اتفاقی که یکی از دوستان عراقی راوی آن بود. این آقای تعریف می کرد که بعد از اینکه شنیدم تومان ایران به پایین‌ترین سطح خود در برابر سقوط کرده است، احساس شادی عجیبی کردم و به همسرم گفتم: “این یک فرصت بی‌نظیر است، می‌روم ارز تبدیل کنم تا در سفر آینده‌مان به ایران سود ببریم!” 🔴به صرافی رسیدم، جایی که مملو از جمعیت بود. صرافی‌ای را که می‌شناختم صدا زدم و گفتم: “عجله کن برایم تبدیل کن، ضربه فنی شد!” اما او با لبخندی آرام پاسخ داد: “بله، اما نوبتت را صبر کن!” 🔴در حالی که منتظر نشسته بودم، مردی پنجاه‌ساله با گفت: “برادر، از حرفت دلم شکست.” احساس کردم و با تردید پرسیدم: “چرا حاجی؟” او با چشمانی که حکمت سال‌ها را در خود داشت به من نگاهی انداخت و پرسید: “آیا هستی؟” سریع جواب دادم: “بله، قطعاً!” 🔴سرش را با اندوه تکان داد و گفت: “به نظر می‌رسد که آن‌طور که باید، در تأمل نکرده‌ای… چگونه می‌توانی از سقوط ارزش پول کشوری که است، خوشحال باشی؟ کشوری که مردمش بهای ها و دشمنی‌ها را به دلیل ایستادگی در برابر ﷼استکبار و می‌پردازند؟” 🔴لحظه‌ای سکوت کردم، سپس پرسیدم: “این چه ارتباطی با دارد؟” 🔴او با اندوه لبخند زد و گفت: “مگر در زیارت امام حسین (ع) نمی‌گویی: (من با کسانی که با شما در صلح‌اند، در هستم و با کسانی که با شما در جنگ‌اند، در هستم)؟ پس چگونه از ضعف اقتصادی کشوری که در کنار ایستاده، خوشحال می‌شوی؟ کشوری که خون فرزندانش در ، ، و برای دفاع از عقیده و مقدسات جاری شده است؟ آیا خون فرمانده را فراموش کرده‌ای، کسی که جانش را فدا کرد تا سرزمین‌های ما مورد قرار نگیرد و محفوظ بماند؟” 🔴سکوتی سنگین بین همه حاکم شد، گویی کلماتش ما را از بیدار کرده بود. سپس با صدایی پر از یقین ادامه داد: 🔴“من فقط کالای می‌خرم و از حمایت اقتصاد کشورهایی که به سوی سازش رفته‌اند، خودداری می‌کنم. زیرا هر که به آنها برسد، به گلوله‌ای تبدیل می‌شود که بر سر کودکان یمن، سوریه و عراق فرود می‌آید.” سرم را پایین انداختم و از شادی‌ای که بی‌معنا بود، شدم… تومان سقوط نکرد، بلکه ما در سقوط کردیم، و تومان ما را شرمنده کرد!