✨🌴✨
✨بسم رب الشهداء✨
°• سلام بر ابراهیم°•
#قسمت۱۷۱
#کتاب.سلام.بر.ابراهیم
#پارت.صد.هفتاد.یکم
موضوع :ما تو را دوست داريم
جواد مجلسي
پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم.
اينبار نَقل همه مجالس توســل هاي ابراهيم به حضرت زهرابود. هر جا
ميرفتيم حرف از او بود!
خيلي از بچه ها داستانها و حماســه آفريني هاي او را در عملياتها تعريف
ميكردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره انجام شده بود.
به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر ميزديم از ابراهيم ميخواستند كه
براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرابخواند.
شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي ازگردانها شروع به مداحي كرد.
صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخيكردند و
صدايش را تقليدكردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد.
آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اينها
مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نميكنم!
هــر چه ميگفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را
بكن، اما فايدهاي نداشت.
آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نميكنم!
ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم.
ادامه_دارد...