هدایت شده از baghdad0120
✨
📌خاطرهای ناب از نماز متفاوت حاج قاسم در یک کاخ
ـــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
✍زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!»نگاهش کردم. ـ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.ـ حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد.
حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به #نماز. همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ #قاسم_سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
📚خبرگزاری شبستان به نقل از #کتاب "سلیمانی عزیز"، راوی: ابراهیم شهریاری، دوست و همرزم #حاج_قاسم
#قاسم_بن_الحسن
eitaa.com/baghdad0120
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#جانباز_شهید سرافراز
# حاج میرزا محمد _ سلگی
#تولد:🗓1335/1/1🗓
#محل تولد : روستای هادی آباد بخش فیروزان نهاوند، استان همدان
#وضعیت تاهل : متاهل
#عروج:🗓1399/1/14🗓
#کتاب نوشته شده : «آب هرگز نمیمیرد» «عشق هرگز نمیمیرد»
#مزار_شهید
#گلزارشهدای نهاوند
#مهربانم
#_آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
✨🌴✨
✨بسم رب الشهداء✨
°• سلام بر ابراهیم°•
#قسمت۱۷۱
#کتاب.سلام.بر.ابراهیم
#پارت.صد.هفتاد.یکم
موضوع :ما تو را دوست داريم
جواد مجلسي
پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم.
اينبار نَقل همه مجالس توســل هاي ابراهيم به حضرت زهرابود. هر جا
ميرفتيم حرف از او بود!
خيلي از بچه ها داستانها و حماســه آفريني هاي او را در عملياتها تعريف
ميكردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره انجام شده بود.
به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر ميزديم از ابراهيم ميخواستند كه
براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرابخواند.
شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي ازگردانها شروع به مداحي كرد.
صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخيكردند و
صدايش را تقليدكردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد.
آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اينها
مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نميكنم!
هــر چه ميگفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را
بكن، اما فايدهاي نداشت.
آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نميكنم!
ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم.
ادامه_دارد...
✨🌴✨
✨بسم رب الشهداء✨
°• سلام بر ابراهیم°•
#قسمت۲۱۳
#کتاب.سلام.بر.ابراهیم
من هم با بچه هاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه
ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کنار
برادر بروجردي آمدند!
خيلي خوشحال شدم. ميخواستم به ســمت آنها بروم، اما ديدم که برادر
بروجردي، برگه اي در دست دارد و مثل زمان عمليات، مشغول تقسيم نيروها
در مناطق مختلف تهران است!
او همه نيروهايــش از جمله ابراهيم را در مناطق مختلف اطراف دانشــگاه
تهران پخش کرد!
صبح روز بعد خيلي به اين رويا فکر کردم. يعني چه تعبيري داشت؟!
تا اينکه رفقاي ما تماس گرفتند و خبر درگيري در اطراف دانشگاه تهران و
حادثه کوي دانشگاه را اعلام کردند!
تا اين خبر را شنيدم، بلافاصله به ياد روياي شب قبل خودم افتادم.
فتنه 78 خيلي سريع به پايان رسيد. مردم با يک تجمع مردمي در 23 تيرماه،
خط بطلانی بر همه فتنه گرها کشيدند.
در آن روز بــود کــه علي نصرالله را ديدم. با آن حــال خراب آمده بود در
راهپيمائي شركت كند.
گفتم: حاج علي، تمام اين فتنه را شهدا جمع کردند.
حاج علي برگشــت و گفت: مگه غير از اينه؟! مطمئن باش کار خود شهداست
ادامه_دارد...