eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
538 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌸| هادی باغبانی در سال ۱۳۶۲ در یکی از روستاهای شهرستان بابلسر به دنیا آمد. پدر هادی کارمند راه‌آه
🌸🍃| در دومین سفر به سوریه برای ساخت مستند در ۲۸ مرداد ۹۲، در آخرین جنایت گروه‌های تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیری‌های مناطق حاشیه‌ای دمشق توسط جبهه النصره کشته شد. در تاریخ ۱۱ مرداد سال ۹۲، وی در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم بابلسر به  خاک سپرده شد. فرماندار بابلسر، رئیس هیئت‌مدیره و مدیرعامل انجمن سینمای جوانان،  سازمان بسیج مستضعفین و رهبربزرگوار جمهوری اسلامی ایران، از جمله کسانی هستند که برای درگذشت وی پیام داده‌اند.... 💙| ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @shahid_sajad_zebarjady
🍁🎈| از این که نگذاشتید خون باباهای ما پایمال شود متشکریم... نامه رضوانه باغبانی، دختر ۷ ساله #شهیدمدافع_حرم_هادی_باغبانی برای #سردارسلیمانی... ♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی 👇👇👇 🆔 @shahid_sajad_zebarjady
💚🍁| مثل #شهید باشـ زمینے امّا از جنس آسمون.... 🎈| #شهیدمحمدحسین_محمدخانی 💙| #هرروزباشهدا ♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
💚🍁| مثل #شهید باشـ زمینے امّا از جنس آسمون.... 🎈| #شهیدمحمدحسین_محمدخانی 💙| #هرروزباشهدا ♥️| کان
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِدیقین....💠 خاطرات شهیدمدافع حرم 🎈| مرام‌های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود : محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی وگرنه ... قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد. همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهادت محمد عبدی میگفت ؛ وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان عمارعبدی است اصلا جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد : تا در طلب گوهر کانی کانی تا در هوش لقمه نانی نانی این نکته ی رمز اگر بدانی دانی هرچیز که در جستن آنی،آنی ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
🌸🍃| بخشی از کتاب ،   زندگی‌نامۀ  ، نوشته محمدعلی جعفری را منتشر کرد: صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بی‌سیم را می‌شنیدیم، فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطه‌ای می‌خواهند به این محور نفوذ کنند، اگر آنجا سقوط کند محور ما هم آسیب می‌بیند. او با این که شناختی از آن زمین و آن منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش می‌گفت: متنفرم از این که توی زمینی که نمی‌شناسم عملیات کنم. این بار را به دوش کشید به خاطر این که زحمات چند روز گذشته بچه‌ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطۀ مسئولیت او نبود. چهار، پنج نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی. صبح عملیات درگیر شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش، هفت صبح بود که حاج عمار شهید شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بی‌سیم می‌گفتند «حاج عمار استشهد.» سریع از اتاق عملیات گفتیم: حاج عمار شهید نشده، حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره. گفتیم مجروح شده که شیرازۀ کار از هم نپاشد. این نیروها دو، سه سال بود که با حاج عمار کار می‌کردند. نمی‌خواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بی‌سیم گفتیم: فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همۀ نیروها متوجه شوند و روحیه‌شان را از دست بدهند. از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیروها بجوشد. واقعاً کسی را نداشتیم. حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار گفت «کمرم شکست.» دوستانی که جنازۀ عمار را دیده بودند می‌گفتند مثل کسی بوده که روزها و شب‌های متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده. ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🌸🍃| بخشی از کتاب #عمارحلب،   زندگی‌نامۀ  #شهیدمحمدحسین_محمدخانی، نوشته محمدعلی جعفری را منتشر کرد:
💚| #عمارحلب 🎈| #شهیدمحمدحسین_محمدخانی 💛| #مدافعان_حرم ♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
🌸🍃| سه سال بود که تو عراق و سوریه به دفاع از حریم حرم اهل بیت پیامبر (ص) مشغول بود. اسم مستعارش تو سوریه بود و همه صداش میکردن شجاع و نترس بود و محبوب دلها وقتی ازش میپرسیدیم تو سوریه چکار میکنی؟ میگفت: سربازی. روز تشییع پیکرش وقتی فرماندهان نظامی رو دیدم ازشون پرسیدم: مگه محمدحسین اونجا چکاره بود؟ سردار گفت: فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا(ع) !!! سالها بعد از دفاع مقدس اومد تو میدون. بعد از ما اومد و قبل از ما رفت... محمدحسین زود بارش رو بست... سردار میگفت و میسوخت و غبطه میخورد... 💙| ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
🎈💚| یڪ سلامم را اگر پاسخ #بگویے مےروم لذتش را با تمام شهـر قسمت مےڪنم... 🍃| #شهیدمحمدحسین_محمدخانی ♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی 👇👇👇 🆔 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🎈💚| یڪ سلامم را اگر پاسخ #بگویے مےروم لذتش را با تمام شهـر قسمت مےڪنم... 🍃| #شهیدمحمدحسین_محمد
🍃💙| دست نوشته ای از : یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) به نام حضرت عشق که موجودیت کل کونین را وابسته ومتصل به موجودیت عاشق ترین کرد و او را نقطه پرگار وسبب خلقت حبیب و ولی و زمین وآسمان وکونین گردانید. هم او که عاشق عاشق بود ودر راهش از ازل تا ابد پایدار ومستدام ماند. پا به هستی چو نهادم همه ی هستی من وقف دلبر شد وخود نقطه ی پرگار شد از خدا می خواهم که این عبد حقیر سر تا پا تقصیر را در روز حشر از متصلان به رشته‌ی چادرش قرار دهد. ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
🍃🍁| متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جهه ها به یاد نداشت. مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست. اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفتا تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند. هر چند دفاع را فقط در جنگ و اسلحه نمی دید، او سال های متمادی در اردوهای جهادی در مناطقی همچون بشاگرد، جور دیگری دفاع را در خدمت به مردم محروم آنجا تجربه و تمرین کرده بود. مرد عمل بود و شجاع. مرید امام حسین (ع) بود و به قول مادرش اصلا مدافع حرم به دنیا آمده بود. آخرین بار که آمد فروردین ماه امسال بود، بعد از آن رفت و وقتی برگشت تنها لبخندی از رضایت بر لب داشت. محمد حسین محمد خانی حالا دیگر آرام گرفته بود.... ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🍁| #زندگینامه #شهید_محمدحسین_محمدخانی #قسمت_اول متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه
🍃🍁| محمدحسين با جهاد انس داشت قرارمان اين بود كه دوستان شهيد محمدخاني قبل از نماز مغرب در مسجد صاحب‌الزمان(عج)جمع شوند. قاسم كارگر، مسئول بسيج دانش‌آموزي مسجد صاحب‌الزمان(عج) نخستين فردي است كه سراغش مي‌رويم. او مدت‌ها به‌عنوان مربي بسيج با محمدحسين در ارتباط بود. كارگر از روزهاي ورود شهيد محمدخاني به بسيج مي‌گويد: حدود سال ۷۴ بود كه محمدحسين براي ثبت‌نام در بسيج سراغم آمد. آن روزها اوكلاس پنجم بود. ورود شهيد به بسيج با اجراي برنامه‌هاي ويژه بسيج محله‌اش همراه شد. كارگر سخنانش را اين‌گونه ادامه مي‌دهد و مي‌گويد: محمدحسين جزو بچه‌هايي بود كه خيلي راحت در دل همه جا باز مي‌كرد. قرار بود تابستان آن سال با دانش‌آموزان ممتاز مدارس، كلاس‌هاي فوق برنامه داشته باشيم. محمدحسين هم جزو دانش‌آموزان درسخوان بود و سعي مي‌كرد در همه كارها پيشقدم باشد. دوره راهنمايي‌اش را در مدرسه امام موسي صدر واقع در خيابان تفرش غربي در محله مهرآبادجنوبي سپري كرد. مسئول بسيج دانش‌آموزي مسجدصاحب‌الزمان(عج) به خاطره‌اي كه از شهيد دارد اشاره مي‌كند و مي‌گويد: ‌تابستان آن سال به‌عنوان برنامه اختتاميه فعاليت بسيج دانش‌آموزي بچه‌ها را براي اردو به بهشت زهرا برديم. محمدحسين برخلاف بقيه دوستانش با محيط بهشت زهرا(س) و قطعه شهدا به خوبي آشنا بود. وقتي بر مزار شهدا حاضر مي‌شديم محمدحسين زندگینامه آن شهيد را براي‌مان تعريف مي‌كرد. اين كودك ۱۲ساله برخلاف بسياري از افراد به خوبي با شهدا آشنا بود. حضور در كنار پدري رزمنده و ايثارگر باعث شده بود تا شهيد محمدخاني به خوبي با مضمون جهاد و ايثار آشنايي داشته باشد. كارگر با اشاره به اين موضوع مي‌گويد: وقتي خبر شهادت محمدحسين را شنيدم تعجب نكردم. او هميشه آرزوي شهادت داشت. هروقت من را مي‌ديد، دستم را در دستش مي‌گرفت و مي‌گفت حاجي حلالم كن. تو مسجد آمدن را به من ياد دادي. مسئول بسيج دانش‌آموزي مسجد صاحب‌الزمان(عج) درباره آخرين خاطره‌اي كه از شهيد دارد مي‌گويد: مدت‌ها بود كه محمدحسين را نديده بودم. ايام فاطميه بود كه براي ديدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجي من در مسجد هستم و مي‌خواهم ببينمت. گفتم كمي دير مي‌رسم. در پاسخم گفت حاجي برايم دعا كن كه شهيد شوم. وقتي خبر شهادت محمدحسين را شنيدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعي شد كه چقدر محمدحسين عاشق شهادت بود... ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🍁| #زندگینامه #شهید_محمدحسین_محمدخانی #قسمت_دوم محمدحسين با جهاد انس داشت قرارمان اين بود كه دوس
🍁🍃| دوست و هم اتاقي دوران دانشگاه شهيد محمدخاني جواد باقري، يكي از دوستان نزديك شهيد محمدخاني است. او خاطراتش با شهيد را براي‌مان بازگو مي‌كند. او از دوره راهنمايي به دليل حضور در بسيج مسجد محله‌اش با محمدخاني ارتباط داشت. باقري مي‌گويد: از دوره راهنمايي محمدحسين را مي‌شناختم. محمدحسين در رشته مهندسي عمران شهر يزد قبول شد و به اين شهر آمد و با من هم اتاقي شد. از سال ۸۲ زندگي در يك خانه باعث شد، ارتباط نزديكي با شهيد داشته باشم. او ديگر برايم يك دوست نبود بلكه برادر كوچكم بود كه با ما در يك‌جا زندگي مي‌كرد. باقري در ادامه به روزي كه براي نخستين بار شهيد محمدخاني را در يزد ديد، اشاره مي‌كند و مي‌گويد: در دانشگاه يزد عضو بسيج بوديم. ۸شهيد گمنام در اين دانشگاه دفن هستند. هر سال در سال روز ورود اين شهدا و تدفین‌شان در دانشگاه برنامه ويژه‌اي با نام گنكره آسماني عروج ازسوي بسيج دانشگاه برگزار مي‌شد. مهرماه سال ۸۲ در حال آماده‌سازي اين برنامه در حوزه بسيج دانشگاه بوديم كه محمدحسين را آنجا ديدم. وقتي دليل حضورش را پرسيدم، گفت كه در دانشگاه پذيرفته شده است. اوايل حضورش در يزد در خانه خاله‌اش اقامت داشت. دوست نداشت براي كسي مزاحمت ايجاد كند. در همه مواقع رعايت حال اطرافيان را مي‌كرد، با وجود اصرار خاله‌اش براي ماندن تصميم مي‌گيرد با دوستانش در خانه‌اي كه آنها گرفته بودند، هم اتاقي‌شان شود. باقري با اشاره به اين موضوع مي‌گويد: مدتي از حضور محمدحسين در منزل خاله‌اش مي‌گذشت يك روز او را در حياط دانشگاه ديدم، گفت مي‌خواهم از خانه خاله‌ام بروم. پيشنهاد من را براي هم اتاقي شدن پذيرفت و پيش ما آمد و با ما هم اتاقي شد. روابط‌عمومي بالاي شهيد محمدخاني باعث شد خيلي زود در دل دانشجويان و دوستانش جا باز كند. باقري مي‌گويد: با ما در برنامه‌هاي بسيج دانشگاه شركت میکرد خيلي زود توانست با مسئولان صميمي شود. در كارهايش مصمم بود و ‌كاري كه به او سپرده مي‌شد به خوبي انجام مي‌داد. قضات‌لو، ابراهيمي و رسولي هم اتاقي‌هايش از او يكي، دو سالي بزرگ‌تر بودند. اگرچه از همه دوستانش كوچك‌تر بود، اما كارها و رفتارهايش بزرگ‌تر از سن‌اش بود. هم اتاقي و دوست شهيد مي‌گويد: رفتارش به گونه‌اي بود كه هيچ‌گاه احساس نمي‌كرديم از ما كوچك‌تر باشد. همراه با دوستانش هيئت انصارالحسين(ع) را در يزد راه‌اندازي كرد. همچنين آنها با هم هر هفته دوشنبه‌ها در معراج شهدا برنامه اجرا مي‌كردند. شهيد محمدخاني اوايل حضورش در هيئت همراه با قضات لو به‌عنوان مياندار در هيئت مي‌ايستاد. باقري با بيان اين مطالب می‌گوید: محمدحسين گاهي اوقات مداحي مي‌كرد و معمولاً مداحي هيئت به عهده او بود. ۲،۳ سالي از حضورم در يزد مي‌گذشت که يك روز در هيئت انصار ولايت يزد (يكي از هيئت‌هاي بزرگ شهر يزد) محمدحسين را ديدم. او خيلي زود توانسته بود در اين هيئت براي خود جايي باز كند. باقري در ادامه به خاطره‌اي كه از شهيد محمدخاني دارد، اشاره مي‌كند و مي‌گويد: علاقه‌اش به شهدا باعث شده بود محمدحسين هر سال در برنامه كنگره آسماني عروج شركت كند. گاهي اوقات شب‌ها ما كار را تعطيل مي‌كرديم و به خانه مي‌رفتيم. صبح وقتي بر مي‌گشتيم مي‌ديديم محمدحسين در كنار مزار شهدا از فرط خستگي به خواب رفته است.... ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @shahid_sajad_zebarjady