آقــاسَـجّــادٌ
💚🍃| دلـم گرفته از آشـوب شهـر ... اینجا، آدمها غریبه اند ... اخلاص و صفا و گذشت... دلم یڪ جـُــرعه سا
💠بِسمِ الله رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِدیقین💠
💙| #شهیدسعیدسیاح
سیاح طاهری در سال ۱۳۳۶ در شهرستان آبادان به دنیا آمد.
دوران نوجوانی او مصادف با اوجگیری مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی بود.
وی پس از انقلاب نیز در عرصههای مختلف دفاع از کشور، از جمله غائله ضدانقلاب در کردستان، خط التقاط و فتنه منافقین و بنیصدر مشارکتی فعال داشت.
سیاح طاهری بعد از تشکیل بسیج به فرمان خمینی، در زمان فرماندهی
حمید قبادینیا به عضویت بسیج آبادان درآمد و در آغاز جنگ تحمیلی، از آبادان دفاع کرد.
وی در سال ۶۰ به عضویت سپاه آبادان درآمد و پس از قبادینیا، فرماندهی سپاه آبادان را عهدهدار شد، در آذر ماه سال ۶۰ نیز طی یک عملیاتی مجروح شد و یکی از انگشتان دستش را از دست داد، چندی بعد دوباره به جبهه آبادان بازگشت و همواره پرتلاش و در اغلب عملیاتها حضور مستمر داشت.
وی در پنجم آذرماه سال ۶۵ در خلال عملیات کربلای ۵، دچار مجروحیت شدیدی شد که منجر به از دست دادن چشم راست و شنوایی گوش چپ شد، همچنین عصب دست چپ وی نیز در این عملیات منقطع شد.
پیش از آن نیز وی در عملیاتهای فتح المبین و آزادسازی خرمشهر حضور داشت.
با شروع جنگ سوریه، سعید به طور داوطلبانه برای حضور در این نبرد و آموزش نیروهای جوان سوری و لبنانی اعلام آمادگی کرد و موفق به اخذ اجازه جهت حضور در سوریه شد.
وی در آنجا وارد تیپ سیدالشهدا شده و کار خود را با آموزش تخصصی موشکهای هدایت شونده تاو، کورنت و مالیوتکا در رزم زمینی آغاز کرد.
وی همچنین در مقطعی آموزش موشکی نیروهای پاکستانی و افغانستانی واقع در منطقه حلب را برعهده داشت که در نهایت ظهر روز ۲۳ دی ماه ۱۳۹۴ در حالیکه جهت بازدید منطقه خان طومان به همراه جابر زهیری عازم شده بود
با گلوله خمپاره معارضین سوری مورد هدف قرار گرفت و هردو کشته شدند....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
💚| #شهیدسعیدسیاح 🍁| #هرروزباشهدا ♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی 👇👇👇 🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
💙| مجروحیت شدید در کربلای ۵
وی در پنجم آذرماه سال ۶۵ در خلال عملیات کربلای۵، دچار مجروحیت شدیدی شد که منجر به از دست دادن چشم راست و شنوایی گوش چپ شد، همچنین عصب دست چپ شهید سیاح طاهری نیز در این عملیات منقطع شد.
طاهری در توصیف نحوه مجروحیت خود عنوان کرده بود که گلوله توپی با فاصله بین من و دوستانم منفجر شد، من به شدت به چیزی برخورد کردم و بر زمین افتادم، دوستانم که کمی از من جلوتر بودند، تقریباً همگی شهید شدند، ولی من و «حسن هاشمی» به شدت مجروح شدیم که هاشمی گاه به خاطر وجود ترکش در سرش، دچار سردردهایی شدید میشد.
پیش از آن نیز وی در عملیاتهای فتح المبین و آزادسازی خرمشهر و همگام با همرزمانش در این فتوحات حضور مستمر و پر تلاش داشت.
در این دوران سخت، فداکاریهای همسر و خانواده وی باعث شد حاج سعید به دوران سلامتی نسبی دست یابد و پس از گذران دوران نقاهت دوباره لباس رزم پوشید و راهی جبهه غرب شد و تا پایان جنگ در کنار سایر همرزمانش در عملیاتهای مهمی همچون والفجر هشت، فکه و.. حضور داشت.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
💙| مجروحیت شدید در کربلای ۵ وی در پنجم آذرماه سال ۶۵ در خلال عملیات کربلای۵، دچار مجروحیت شدیدی شد
💚| پایان جنگ و حضور در سپاه تهران
حاج سعید سیاحطاهری
پس از پایان دوران دفاع مقدس و خاموش شدن ناقوس جنگ، به سپاه تهران رفت و در آنجا مشغول به کار شد، وی به دلیل اینکه شخصی منظم و از یک مدیریت کمنقص برخوردار بود به عنوان پاسدار نمونه نیز معرفی شد.
وی توجه زیادی به مسائل شرعی داشت و همیشه به حلال و حرام مقید بود، حاج سعید همیشه به دیگران توصیه میکرد هیچگاه از مقام و منزلت خود سوءاستفاده نکنند.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
و باز خاطره اے تلخ دوباره دستــــ و طنابــــ و باز روضــہ مــادر دوباره قلبــــ ڪبابـــــ 🎈|
حسن و صادق و مادر چه شباهت دارند؟!
هر سه شان خاطره از کوچه و دشمن دارند...
💔| #غریب_مدینه
◼️| #عزادار_امام_صادقیم
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
پاےحسین عليه السلام و ڪربلا ڪ در میان باشد! حبیب باشے ... یا قاسم ... چه فرقےمےڪند؟! 🎈| #سردارشهید
💠بسم رب الشهداء و الصديقين💠
💚| #سردارشهیدمدافع_حرم_هادی_کجباف
کنار قدمهای جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستونهای این جاده را ما به شوق حرم میشماریم؛
واكس كفشهاى زوار امام حسين عليه السلام ...
#اربعین تو راه کربلا، محور #نجف به #کربلا بودیم. با چندتا از رفقا در مورد حاج #هادی_کجباف صحبت میکردیم.
میگفتیم الان خونهست.
آخه حاجی تو #سوریه چهارتا تیر خورده بود و فقط یک هفته گذشته بود.
#ترکش هم که از قبل تو بدنش بود.
کمی جلوتر که رفتیم دیدیم چندتا مرد نشستند، دارند کفشهای #زوار رو #واکس میزنند.
رفتم کفشامو تمیز کنم.
دیدم #حاج_هادی داره کفشهای زوار رو واکس میزنه....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
💙🍃|
#همسرشهید
#سردارشهیدمدافع_حرم_هادی_کجباف
همسر من مدافع حرم حضرت زینب س بود و من هم در عمل به ایشان اقتدا کردم.
من از پیکر ایشان گذشتم و آن را به خدا سپردم با اینکه شنیدم بعد از مخالفت ما با پرداخت پول، پیکر ایشان را به رگبار بستند و به جنازه ایشان جسارت کردند و در شبکههای اجتماعی هم گذاشتند.
برای بازگشت پیکر همسر شهیدم حاضر نیستیم یک ریال به تکفیریها پرداخت شود.
ما پیکر عزیزمان را در راه خدا دادهایم و آنچه را که در این راه دادیم پس نمیگیریم...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
💚| #همسرشهید
🍃| #سردارشهیدمدافع_حرم_هادی_کجباف
🍁| #قسمت_اول
شاهزاده احمدی زادهمدافع حرم هستم، همسر شهید هادی کجبافزاده.
هر دویمان شوشتری هستیم.
من بزرگ شده اهوازم و ایشان در خود شوشتر بزرگ شده اند.
من و هادی با هم فامیل بودیم.
ایشان پسر عمه من هستند.
مهرماه ۶۱ هم با هم ازدواج کردیم.
هم سن هستیم، متولد ۱۳۴۰. ولی از نظر شناسنامه و مدرسه ایشان یکسال بزرگتر از من هستند.
در زمان ازدواجمان مربی پرورشی مدرسه بودم.
داستان ازدواج و آشنایی ما مفصل است.
جنگ که شروع شد ایشان سرباز بودند.
محل خدمتشان هم سوسنگرد بود.
اوایل جنگ که نیروهای عراقی سوسنگرد را محاصره می کنند مجبور به ترک شهر می شوند.
می آیند اهواز تا تابستان سال ۶۱که در عملیاتی در فکه به شدت مجروح میشوند.
از ناحیه لگن، شکم، بازو، ساق پا و کمر.
آن موقع جوانی ۲۱ ساله بود.
برای درمان اعزام شد مشهد.
بعد هم تهران.
بعد از سه ماه از بیمارستان ژاندارمری تهران مرخص شد اما هنوز نمیتوانست سرپا بایستد، چون از ناحیه لگن مجروحیتش خیلی شدید بود و با عصا راه میرفت.
آن زمان ما ساکن تهران بودیم.
پدرم به خاطر بحث جنگ و بمباران اهواز خرداد ماه سال ۶۰ خانوادهمان را از اهواز به تهران آورد.
این شد که هادی بعد از مرخصی از بیمارستان به منزل ما در تهران آمد.
چون با برادرم هم که آن موقع رزمنده بود خیلی رفیق بود.
برادرم هم خیلی بهش میرسید.
زخمهایش را پانسمان میکرد.
خلاصه دو سه ماهی را منزل ما بود و آن آشنایی اولیه بین هادی و من اینجا شکل گرفت.
هادی هنوز پایش به اهواز نرسیده مادرش را راهی تهران کرد تا از من خواستگاری کند.
من رضایت داشتم اما خانوادهام با این ازدواج مخالف بودند.
نه اینکه هادی آدم بدی باشد.
شرایط جسمانیاش بهگونهای بود که نمیتوانست روی پا بایستد و راه برود.
هادی مجبور بود با عصا باشد و همین علت اصلی مخالفت خانواده من با این ازدواج بود.
اما من برای ازدواج با هادی خیلی اصرار کردم.
در طول مدتی که هادی در منزل ما زندگی میکرد همیشه سرش پایین بود، من یکبار هم چشمچرانی از ایشان ندیدم.
جوان بسیار مودب و باوقار.
به خاطر مجروحیتش نشستن و ایستادن برایش سخت بود ولی در طول این مدت حتی ندیدم یکبار هم نمازش را نشسته بخواند.
روزنامه و کتاب خواندنش ترک نمیشد.
در همان زمان تحلیل بسیار قوی از شرایط و مقتضیات روز داشت.
عاشق امام(ره) بود.
جانش را برای حرف امام می گذاشت.
من هم به این مسایل خیلی علاقه داشتم.
خودم آن موقع دیپلمم را گرفته بودم و در پشت جبههها در کارهای پشتیبانی جنگ فعالیت میکردم.
من از همان سال ۵۶ که در دبیرستان درس میخواندم مبارزات علیه رژیم شاه را شروع کرده بودم.
خانوادهام هم به گونهای بودند که اعتقادات دینی برایشان خیلی مهم بود.
در آن دوران خفقان رژیم شاه و ممنوعیت حجاب برای دانش آموزان، من از کلاس سوم ابتدایی با روسری و چادر به مدرسه میرفتم.
دیدم که هادی درست در جهت اعتقادات دینی و فکری و مبارزاتی من قدم بر میدارد و همین شد که واقعا دوستش داشتم و برای ازدواج با او به خانوادهام اصرار کردم....
ادامه دارد....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
💚| #همسرشهید 🍃| #سردارشهیدمدافع_حرم_هادی_کجباف 🍁| #قسمت_اول شاهزاده احمدی زادهمدافع حرم هستم، هم
💚| #همسرشهید
❤️| #سردارشهیدمدافع_حرم_هادی_کجباف
🍁| #قسمت_دوم
زندگی مان را خیلی ساده و بیتکلف بود.
اصلا آنموقع همه ازدواجها ساده بود.
مردم توقعاتشان کم بود.
من هم با اینکه دختر جوانی بودم خیلی چیزها مد نظرم نبود، به جهیزیه آنچنانی، آرایشگاه و لباس عروس و ... حتی فکر هم نمیکردم.
از تهران آمدم و در شوشتر زندگیمان را شروع کردیم.
چون خانوداه ایشان شوشتر بودند.
مهریه من یک سفر حج بود که هادی بعدها مرا به حج فرستاد.
چون وسع مالیش نمیرسید.
از طرفی چون احساس دین میکرد که حتما باید مهریه مرا بپردازد من را تنها به حج فرستاد.
۱دختر و ۲پسر.
اولین فرزندم فاطمه ۱۲ بهمن سال ۶۲ بدنیا آمد.
۱۸ بمهن ۶۳ خدا سجاد را بهمان داد.
۲۵ اردیبهشت ۶۵ هم محمد بدنیا آمد.
این را بگویم که هادی بعد از ازدواجمان یا در جبهه و منطقه بود یا روی تخت بیمارستان.
چندین بار هم مجروح شد.
حتی دو بار هم شیمیایی.
در لشکر ۷ولیعصر اهواز بود.
معاون و بعدها فرمانده گردان مالک اشتر شد.
اواخر جنگ معاون تیپ هم شده بود.
من و فرزندانم خیلی کم و دیر به دیر ایشان را می دیدیم.
گاه گاهی یک نامه برایمان می فرستاد.
آن هم کوتاه که فقط بگویند زنده است و همین برای ما کافی بود.
همیشه چشمم به تصاویر تلویزیون و گوشم به اخبار رادیو بود تا شاید رد و اثری از او بگیرم.
او عاشق شهادت بود اما من همیشه بهش می گفتم دعا می کنم که شهید نشوی چون دوری تو برایم خیلی سخت است و او هم دلگیر میشد.
من او را خیلی دوست داشتم.
بعضی وقتها بهش میگفتم فکر نمیکنم هیچ زنی به اندازه من شوهرش را دوست داشتهباشد.
هادی حتی بعد از پایان یافتن جنگ هم دو سال تمام برای بحث تفحص در منطقه بود.
هادی روحیه حماسهطلبی و شجاعت خاصی داشت.
توی همه حوادث و اتفاقات جهان اسلام بخصوص منطقه به شدت احساس مسئولیت میکرد.
اینطور نبود که بگوید بازنشسته شده و دیگر هیچ دینی بر گردنش نیست.
اخبار تهدید داعش به حرم حضرت زینب س و حضرت رقیه س در سوریه را که میشنید برایش قابل هضم نبود.
نمیتوانست بیاحترامی داعش را به حرمین تحمل کند.
تصاویرش را که از تلویزیون میدید اشک از چشمانش جاری بود.
من خودم میدیدیم که از فکر سوریه شبها حتی خوابش نمیبرد.
ادامه دارد...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady