🍃🌹
#رفیقِ_خوب...
تنها نشسته بود روی نیمکت پارک و زل زده بود به سنگ فرش زیرپاش😞
رفتم کنارش نشستم. سلام کردم جواب داد، گفتم چقدر هوا سرده...😷
انگار در دلشو باز کرده باشم یه آه غلیضی کشید و گفت: آره هوا سرده و من تو این سرما دوساعته نشستم تا رفیقم بیاد و از تنهایی درم بیاره ، مثلا قرار بود حرفامو بشنوه و کمکم کنه... 😔
بهش گفتم:خب لابد رفیقت رفیق نیست
نگام کرد و گفت رفیق! مگه پیدا هم میشه! آدم مجبوره با همین نارفیقا دمخور شه😞
اینبار من دلم سنگین شد، آه حسرتی کشیدم و گفتم: آره خب رفیق، رفیق هم باید مثل حاج احمد غلامی باشه😔
تا دلت بهش قرص باشه که حتی اگه دست دشمن هم گیر افتادی بیاد و با جونش نجاتت بده😭
این رفیقای امروزی که نه بوی حاج احمد ها رو میدن و نه اصلا رفاقت بلدن
نگام کرد و گفت چی میگی تو؟😕
گوشیمو باز کردم، کلیپ لحظه شهادت حاج احمد آوردم و دادم دستش
گفتم ببین این حاج احمده یه رفیق واقعیِ خوب...
سه بار فیلمو زد اولش و دوباره دید
اشکاش سرازیر شده بود و دلش سبک😭💚
نگام کرد و گفت ممنونتم، رفیق خوبی بهم معرفی کردی... رفیق یعنی حاج احمد غلامی...
_______✨
بچه ها! برای خودتون #رفیقِ_خوب انتخاب کنین
رفیقی که بدرد دنیا و آخرتتون بخوره
رفیقی مثل حاج احمد غلامی...
#شهید_احمد_غلامی 🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🌹 #رفیقِ_خوب... تنها نشسته بود روی نیمکت پارک و زل زده بود به سنگ فرش زیرپاش😞 رفتم کنارش نشستم.
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽
#لحظه_شهادت
#شهید_حاج_احمد_غلامی 🌹🍃
- حاج احمد کجا میری حاج احمد؟
+ میرم رفیقمو بیارم رفیقم جا مونده...😭
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
⚡️#تلنگر
نامه امام زمان(عج) به شیخ مفید:
👈 اگر می بینی این همه تاخیر افتاده و من حبس شده ام دلیلش خود آنها هستند کارهایی که میکنند خبرش می رسد کارهایی که توقعش را از آنها ندارم.
📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج...
@shahid_sajad_zebarjady
🍃✨❤️
#کریم_آل_طه
صد و هجده دفعه گفتم
الهی به حسن (ع) ...♡
پاسخ آمد که فقط
یک حسنش کافی بود💖...
#دوشنبه_های_امام_حسنی
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_سی_ششم
#صفحه_۷۹
کپیه میکنند! و آنوقت خوراک این همه آدم از کجا باید بیاید؟ از روستا و روستا که خالی شده است و گاوها را که سر بریدهاند و قناتها که خوابیده و پیچ نمرهی پنج موتور چاه عمیق هم که شکسته و خیش تراکتور هم که زنگ زده و پوسیده و کمپانی، سفارش هم که بدهد، یدکیها، زودتر از یک سال دیگر وارد نخواهد شد... و آخر همهی اهالی یک شهر را که نمیشود با شیر خشک اهدایی امریکا سیر کرد، یا با گندمهای استرالیا!
یک تضادّ دیگر: شهرنشینی امنیّت میخواهد؛ چه در شهر و چه در ده. دیدیم که علاوه بر اینکه دهات خالی میشوند، اغلب همین دهات و بسیاری از شهرها معبر کوچ ایلاتاند. کوچ ایل که مزرعه را میکوبد و میچرد و جویبار را خراب میکند و سگ مرده در قنات میافکند و مرغ میدزدد و ناامنی را با خود میکشد و تنها به این علّت هم که شده، ما حتّی در شهرهای کوچکمان در امان نیستیم، چه برسد که در دهات؛ و به همین دلیل است که مردم این دیار، بیهیچ اعتمادی به دیگران و با «تقیّه» و دورویی در پس دیوارهای بلند کاه گلی یا سیمانی از شرّ آفات زمانه پنهانند. اگر روزگاری بود که حصار بلند دور شهرها نیاز به دیوار بلند دور هر خانه را برطرف میکرد، امروز که حصار و دروازهی شهرها را خراب کردهایم، همچو جوازی برای بریدن خیابانها، معبر بولدوزرها و تراکتورها و کامیونها، ناچار هر خانهای به دور خود حصاری دارد؛ و چه دیوارهای بلندی! مملکت ما مملکت کویرهای لوت و دیوارهای بلند است. دیوارگلی در دهات و آجری و سیمانی در شهرها؛ و این تنها در عالم خارج نیست. در درون هر آدمی نیز چنین دیوارها، سر به فلک کشیده است. هر آدمی...
#صفحه_۸۰
بستنشسته در حصاری است از بدبینی و کجاندیشی و بیاعتمادی و تکروی.
از طرف دیگر اشاره کردم که یک شهری یا یک روستایی ساکن در یک آبادی، یا از ارباب گریخته است، یا از ایل فرار کرده، یا خود را از معبر هر سالهی ایل که هجوم و غارتی مخفی با خود دارد، به کناری کشیده، تا در شهر یا فلان آبادی، جای امنی برای خود دست و پا کند. غافل از آنکه همان خان ایل، ده سال دیگر که به حکومت رسید و سلسلهی اتابکان فلان را بنا نهاد(مراجعه کنید به حکومت ایلها نه آلها) تمام آبادی یا شهری را که او در آن پناهنده شده است، یا فلان روستا را که قناتش تازه دایر شده است، به تیول فلان خان میدهد و روز از نو، روزی از نو. آخرین تقسیمبندی تیولها را ما در زمان مشروطیّت داشتیم و با این خان خانی و ایلات سرگردان که هنوز داریم؛ خدا عالم است که تا کی دچار عواقب آنکه ناامنی و دربهدری و بدبینی و نومیدی از فرداست، باشیم؛ و تازه در چه دورهای؟ در دورهای که ماشین، خود نه تنها بزرگترین خان است و بر مسند خان خانان نشسته، بلکه امنیّت و بی مرزی و بی دیواری را میطلبد و سادگی را (و بهتر است بگوییم ساده لوحی را) و فرمانبرداری را و اعتماد به دیگری را و اطمینان به فردا را.
یک تضادّ دیگر: ماشین که آمد و در شهرها و دهات مستقر شد، چه یک آسیاب موتوری، چه یک کارخانهی پارچه بافی، کارگر صنایع محلّی را بی کار میکند. آسیاب ده را میخواباند. چرخ ریسهها را بی مصرف میکند. قالی بافی و گلیم بافی و نمد مالی را میخواباند؛ و آنوقت ما که به ازای همین صنایع دستی و ملّی، به ازای قالی و گلیم و کاشی و قلمکار و گیوه، بازارکی داشتهایم...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_سی_ششم
@shahid_sajad_zebarjady