آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_یکم
#صفحه_۱۲۹
تکنیک و ذوقی بیبهره بوده و به این مناسبت، با آموختن یک زبان شرقی، به خدمت مخفی یا علنی وزارت خارجهی مملکت خود درآمده و بعد به دنبال ماشین ساخت فرنگ، یا به عنوان پیش قراول آن و همراه متخصّصان فنّی به این سوی عالم صادر شده تا ضمن فروش مصنوعات فرنگی، شعری هم دلیدلی بشنود و دل این خریدار وفادار، خوش بشود که «بله دیدی؟ شنیدی؟ فلانی چه فارسی خوب حرف میزد!» اینجوری است که مستشرقها داریم، با کتابها و تتبّعات و حفریّات و شعرشناسیها و موسیقیدانیها... آنوقت در این گرم بازار نیاز به تحوّل ماشینی، یا رأی در بارهی اعتقاد یا عدم اعتقاد به امام عصر میدهد؛ یا در مناقبت شیخ پشم الدین کشکولی، تحقیق میکند. آنوقت به این آرا، نه تنها هر غربزدهای در هر جا استناد میکند، بلکه فراوان شنیدهایم که بر سر منبرها و در مساجد هم(که آخرین حصار در مقابل غرب و غربزدگی انگاشته میشوند) به نقل از «کارلایل» و «گوستاولوبون» و «گوبینو» و «ادوارد براون» و دیگران، آخرین اسناد حقّانیّت فلان کس یا فلان کار یا فلان مذهب داد سخن میدهند.
البتّه بسیار به جاست اگر بگوییم که چون مرد غربی، با وسایل دانشگاهی و تحقیقاتی و با کتابخانههیا پر و پیمانش، حتّی در شناخت زبان یا مذهب یا ادب شرقی نیز روش علمی دارد و دست بازتر دارد و نگاه وسیعتر؛ و ناچار قول و رأیش بر قول و رأی خود شرقیها مرجّح است که نه روش علمی دراند و نه آن وسایل تحقیقاتی را و نیز شاید چون موزهها و کتابخانهها و دانشگاههای...
#صفحه_۱۳۰
... آن سر عالم، با غارت آثار و عتیقهها و کتابخانههای این سر عالم، انباشته شده است. ناچار یک غربی محقّق در زمینهی شناخت مسایل شرقی نیز وسایل بیشتری در دسترش دارد و به این علّت، بیشتر مراجع شرق را نیز باید در غرب جست و شاید چون خود شرقی هنوز به این عوالم نرسیده است، یا چون هنوز در بند کفش و کلاه و نان روزانه است و فرصت بحث در لاهوت و ناسوت را نکرده است... و هزار شاید دیگر؛ و من همهی این شایدها را لابد میگیرم؛ امّا چه میگویید در مواردی که هم شرقی نظر داده است و هم غربی؟ و هر دو با یک روش؛ امّا با دو چشم؛ و دو دید و دو زبان؛ تصدیق نمی کنید که در چشم آدم غربزده، رأی مستشرق، یا محقّق غربی، به هر صورت بر رأی یک متخصّص شرقی مرجّح است؟ ما خود بارها این تجربه را کردهایم.
و به عنوان آخرین نکته، آدم غربزده در این ولایت، اصلاً چیزی به عنوان مسأله نفت را نمیشناسد. از آن دم نمیزند. چون صلاح معاش و معاد او در آن نیست و گرچه گاهی فقط از همین راه نان میخورد؛ امّا هیچوقت سرش را به بوی نفت به درد نمیآورد. نه حرفی، نه سخنی، نه اشارهای و نه امّایی! ابداً. در مقابل نفت تسلیم محض است و اگر پا بدهد، خدمتکاری و دلّالی نفت را هم میکند. برایشان مجلّه هم مینویسد.[۱۱] و فیلم هم میسازد(موج و مرجان و خارا را ببینید)؛ امّا شتر دیدی، ندیدی. آدم غربزده، خیال پرور نیست. ایدهآلیست نیست. با واقعیّت سر و کار دارد و واقعیّت در این ولایت، یعنی گذر بی دردسر نفت.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_یکم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_دوم
#صفحه_۱۳۱
۱۰
#اجتماعی_به_هم_ریخته
امّا جامعهای که این رهبران ادارهاش میکنند - یعنی جامعهی غربزدهی ما – ببینیم چه مشخّصاتی دارد؟ از نظر اقتصادی و اجتماعی.
دیدیم که اجتماعمان چگونه گرفتار سازمانی ناهماهنگ و در هم ریخته است، ملغمهای از اقتصاد شبانی و جامعهی روستایی و شهرنشینی تازه پا، با سلطهی قدرتهای بزرگ اقتصادی خارجی، شبیه «تراست، یا کارتل». همه را با هم داریم. موزهی زندهی تأسیسات نو و کهنه. هنوز دست کم در حدود یک میلیون و نیم نفر از اهالی مملکت ما کوچ نشینند و این آمار رسمی است. یعنی آمار حک و اصلاح شده. باید از وزارت دفاع و ادارهی عشایر وابسته به دربار پرسید که ایلات، از سه میلیون نفر هم چیزی بیشترند[۱] که به زمین...
#صفحه_۱۳۲
وابسته نیستند، امّا عامل تخریب هرچه آبادی هستند که بر سر راهشان است. به چوپانی میگذرانند و نود و پنج درصدشان فقر و فلاکت و در به دری مجسّماند، که یک سال تمام در جست و جوی بدویترین نعمات دنیا، یعنی «آب» سرگردانند. از ییلاق به قشلاق و بالعکس؛ امّا سر نخ همهی تحریکهای سیاسی داخلی و خارجی، در دست رؤسای آنهاست که رسماً محافظ سرحدّاتاند و شاه دوستند و در ازای آن، این همه باج میگیرند؛ امّا در واقع ناامنی را به دنبال خود میکشند و خرابی و وحشت به جا میگذارند. رؤساشان در مراسم تشریفاتی شرکت میکنند و به هر مناسبتی، تلگراف تبریک میفرستند؛ امّا تهدید مداومند برای هر که خیال آبادی را در قلمرو آنها در سر بپزد. خان «باشت» هنوز از کمپانی نفت، سالی فلان قدر باج میگیرد، خان حیات داوودی، مدّعی حکومت بود در واگذاری جزیرهی خارک به کنسرسیوم و حق هم داشت، خان قشقایی، در سوییس به تخت نشسته است و منتظر فرصت است تا برگردد و زمین و زمان را به هم بدوزد(که ما در نوروز ۴۱ دیدیم که در فیروزآباد، کاخ و زندگیشان را حکومتیها چه ویران کرده بودند) و اگر...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_دوم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_سوم
#صفحه_۱۳۳
بختیاریها ساکتند، به این علّت است که خیلیهاشان از سربند مشروطیّت به بعد، به مقرّب الخاقانی رسیدند و سناتوری و ریاست سازمان امنیّت و الخ...
برای شروع به هر کاری در این مملکت، اوّل باید عشایر را اسکان داد؛ و البتّه نه از راهی که تاکنون میکردهایم. هرگز! نه از راه زور و تخته قاپو؛ بکله از راهی دقیق و منطقی و حساب کرده. با تعیین آب و زمین قابل کِشت برای هر سر، و تهیّهی وسایل جدید کشاورزی برای هر دسته و قبیله، به اعتبار خریدن احشام زاید آنها، و واداشتن خود افراد هر قبیله، به شرکت در ساختمان خانههای آتی خود و تأسیس مراکز بهداری و فرهنگی و تعمیرات فنّی، برای هر ده تازه تأسیس یافته...
به هر صورت، تا تیرک چادرهای ایلاتی، به پی خانههای روستایی بدل نشود و مرد و زن ایلی، با کشاورزی آشنایی پیدا نکنند و تا بچّههای ایل، زیر طاق مدارس به درس ننشینند؛ هر قدم اصلاحی در این مملکت، یا دروغی است عوامفریب، یا ادّعایی است کودکانه؛ و آنوقت در چنین وضعی، سیاست حکومتهای ما در بارهی ایلات، عبارت است از اینکه ایشان را به حال خود رها کنیم، تا در فقر و بیماری مزمن خود بپوسند و در مقابل خشکسالیها مدام بلرزند، تا دیگر رمقی در ایشان باقی نماند و در نتیجه اثری از وجودشان! نیز دیدی که شصت هفتاد درصد اهالی غیور، در روستاها به سر میبرند و در چنان روستاهایی که مختصری از احوالشان پیش از این، چه در این دفتر و چه در «اورازان» و «تات نشینهای بلوک زهرا» گذشت. روستاهایی که روز به روز در حال تکیدن و لاغر شدنند، تا شهرهای تازه پا، روز به روز در حال باد کردن و...
#صفحه_۱۳۴
...رشد کردن باشند؛ و گفتم درست به رشد یک غدّهی سرطانی. گسترش شهری را که از هر سوی بیابان مثل قارچ بدود؛ امّا نه آب و برقش و نه کوچه و خیابانش و نه تلفن و فاضلابش از روی نقشهی قبلی باشد، جز به یک رشد سرطانی به چه چیز میتوان تشبیه کرد؟ مردم را از آن دهات میکَنیم و به این شهرها میآوریم و این شهرها در حقیقت با آن دهات هیچ فرقی ندارند؛ جز اینکه در شهر، به ندرت کاری هست، اگر شده کار موسمی و فصلی؛ امّا در ده هیچ نیست. با این تحوّل دروغآمیزی که در ده سال اخیر بازیش را در آوردهاند و دارند به طبقهی خرده مالک میافزایند، کار بدتر از بد هم شده است. طبقهی خرده مالک را اگر دویست سال قبل تقویت کرده بودیم، حالا دست کم یک مشروطیّت حسابی داشتیم؛ امّا حالا دیگر سخن از «کوئوپراتیف» است. دیگر تقسیم املاک به صورت فعلی – با هدف خرده مالک ساختن – کهنه شده است. تقسیم املاک به این صورت، بزرگترین مانع را پیش پای کشاورزی مکانیزه میگذارد. نه ماشین، تحمّل مالکیّت خرده پا را دارد و نه مالکیّت خرده پا، قادر به تهیّهی ابزار ماشینی کشاورزی جدید است. روحیّهی انفرادی و تکروی خاصّی که در ما هست، هرگز نمیتوان باور کرد که اکثریّت روستاییان، به ابتکار خود دور هم جمع بشوند و سرمایه بگذارند و ماشین را واردِ ده کنند...
در این مورد من حرف را کوتاه میکنم و به دوستم حسین ملک میسپارم که در شمارههای مختلف مجلّهی «علم و زندگی» طرح بسیار دقیقی...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_سوم
@shahid_sajad_zebarjay
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_چهارم
#صفحه_۱۳۵
...کشاورزی ریخته است و در موقع خود، در دسترس افکار عمومی گذارده.[۲]
به هر صورت، تا شرّ سربازی از سر دهات کنده نشود و تا وسوسهی شهر در کار است و تا وحشت از گذر ایل باقی است، روستا آباد نخواهد شد و تا جادّه به ده نرسد و برق، خانههای روستا را روشن نکند و هر سی چهل روستا، یک مرکز تعمیرات ماشینهای کشاورزی نداشته باشد، کشاورزی ماشینی نخواهد شد؛ و تا سخن از خرده مالک است و تا در جوار هر مدرسهی دِه، یک کلاس آموزش مکانیک دایر نشده است، ماشین با روستایی غریبهاست و اگر پایش به روستا باز شود، جز عامل تخریب و تحریک و آشوب، چیزی نخواهد بود.
و امّا شهر – این عضوهای سرطانی – که به بیقوارگی و بیاصالتی، روز به روز در حال رویش و گسترشند. روز به روز خوراک بیشتری از مصنوعات غربی را میطلبند و روز به روز در انحطاط و بیریشگی و زشتی، یکدستتر میشوند. هر کدام چهار خیابانی یا مجسّمهای طبق بخشنامه! در وسط میدان، طاق بازارها خراب، محلها دور از هم، بی آب و برق و تلفن، بیخدمات اجتماعی، خالی از مراکز اجتماعات و کتابخانه، مسجدها مخروبه و حسینیهها کوفته و ریخته و تکیهها بی معنی شده و نه حزبی در کار و نه باشگاهی و نه گردشگاهی و دست بالا با یکی دو تا سینما که هر کدام چیزی جز وسیلهای...
#صفحه_۱۳۶
برای تحریک اسافل اعضا نیستند و در آنها فقط وقت میتوان کشت، یا تفنّن بیربط کرد. سینماهای ما نه آموزشی میدهند و نه کمکی به تحوّل فکری اهالی میکند و به جرأت میتوان گفت که در این سوی عالم، هر سینما فقط قلّکی است، تا هر یک از اهالی شهر، هفتهای دو تومان یا سه تومان در آن بریزند، تا سهامداران اصلی «متروگلدین مایر» میلیونر بشوند.[۳] سازندهی فکر اهالی شهرهای ما، یا این سینماها هستند، یا رادیوی حکومتی است و یا رنگیننامهها؛ یعنی همه را سر و ته یک کرباس کردن. خانهها همه مثل هم لباسها همه یک جور و چمدانها و قاب و قدحهای پلاستیک و سر و پزها بدتر از همه طرز تفکّرها؛ و این است بزرگترین خطر شهرنشینی تازه پای ما.
اگر «کنفورمیسم» در فکر و زندگی، در شرایط یک جامعهی مترّقی که ماشین را میسازد، تا آن حدّ خطرناک است که آدمی را به خدمت ماشین میگمارد، برای ما که تنها مصرف کنندهی ماشینیم، دو چندان خطر دارد. ما را به قوّهی دو، بردهی ماشین میکند. یک غربی خدمتکار ماشین است؛ ولی ما که حزب نداریم؛ از اجتماعات مذهبیمان هم که مدارس، روز به روز میکاهند و بعد هم گرفتار حکومتی از نوع عهد دقیانوسیم. پس اگر قرار باشد به...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_چهارم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_پنجم
#صفحه_۱۳۷
...خدمتکاری ماشین هم درآییم و همه سر و ته یک کرباس بشویم، که دیگر واویلا! دیگر نه اصلی میماند و نه فرعی.
در چنین مملکتی، دستگاههای بزرگ سازندهی افکار، نباید در اختیار کمپانیها باشد(مثل تلهویزیون، اینجا که از ممالک پشت پردهی آهنین نیست!) در یک مملکت در حال رشد مثل ما، چنین دستگاههایی باید به نفع جامعه و در اختیار جامعه باشد و به وسیلهی شوراهای انتخابی نویسندگان و روشنفکران و بی هیچ غرض مادّی یا تبلیغاتی خصوصی اداره بشود.
بعد، مدّتی است رسم براین شده که همه از خطر مالکیتهای بزرگ اراضی دم میزنند. از خطر مالکیّتهای بزرگ غیر منقول. غافل از اینکه مالکیّت بزرگ اراضی، دیگر این روزها صرف نمیکند که از شخص اوّل مملکت تا دیگران، همه در فکر تقسیم املاکند و این کار را به غلط، کلید حلّ همهی مشکلات جا زدهاند. آنچه این روزها خطرناک است، مالکیّتهای بزرگ منقول است، پول است، سهام است، اعتبارات بانکی است، و سرمایهای که در بانکهای خارج، به ودیعه گذاشته میشود و قدرتهای فردی که در کار صنایع دست پیدا میکنند. قدرت سهام داران بزرگ و تراستهای وطنی؛ به خصوص آنها که اگر بتوان گفت صنایع فرهنگی را اداره میکنند. در فکر خطر اینها باید بود و طرحی ریخت برای ملّی کردنشان یا «سوسیالیزه» کردنشان. امّا از نظر سیاسی، ما زیر لوای یک حکومت خودکامه و در عین حال بیبند و بار به سر میبریم. با همهی ظواهر نیمبندی که از آزادی در آن هست، به عنوان زینتالمجالسی خودکامه، از این نظر که هیچ مفرّی در مقابلش نیست...
#صفحه_۱۳۸
و هیچ امیدی و هیچ آزادی و حقّی و بیبند و بار، از این نظر که با این همه میتوان نفسکی کشید و بی سر و صدا فریادی در چاه زد، چنین که میبینید. چون هر مرد عادی توی کوچه گرچه به لباس خادم مسلّح حکومت هم درآمده باشد، یا سانسورچی شده باشد، در عمق دلش هنوز همان آدم بیاعتنا و خالی از تعصّب و «این نیز بگذرد»ی است؛ و هنوز به جبر ماشین خشک و متحجّر و پیچ و مهرهی تنها در دست تشکیلات نشده است و وای به روزی که این آخرین رجحان عقبماندگی و بدویّب را نیز از دست بدهیم!
به هر صورت در این ولایت، قُشون بر تمام قضایا مسلّط است و تعیین کنندهی آخر همهی اوضاع است و استفاده برندهی اوّل از تمام مزایای مملکت رسماً و در ظاهر ۳۰ درصد بودجه و باطناً چیزی در حدود ۵۴ درصد از کلّ بودجهی مملکت، صرف نگهداری قوای انتظامی میشود. علاوهبر همهی کمکهای بی عوض خارجی که پیش روی فلاکت عمومی فقط قوای نظامی را میپرورد. بگذریم که قانونگزاری مملکت، سالها پیش از آنکه به فترت فعلی دچار شود، دچار فترت بوده است و قوای قضایی و اجرایی، سخت در کار یک دیگر دخالت میکنند و تشکیلات اداری، هنوز به رخوت دورهی چاپارهای قاطرسوار میگردد.
اینها همه عوارض است، علّت اصلی همان است که این تن ضعیف تحمّل چنین سرِ بزرگ و پر مدّعا و بیمار گونهای را ندارد[۴]، وقتی میپرسیم...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_پنجم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_ششم
#صفحه_۱۳۹
این همه قُشون برای چه؟ میگویند برای دفاع از مرزها و تأمین امنیّت و وحدت قومی؛ امّا باطناً؟ مرزها را که دیدیم چگونه در مقابل کمپانیها سخت نفوذپذیرند و وحدت قومی را نیز دیدیم چگونه از درون پاشیده و اصلاً کدام حمله تا دفاعی در مقابلش لازم باشد؟
از این همه عساکر و اینهمه سلاح، نه در شهریور ۱۳۲۰ کاری برامد و نه در ۲۸ مرداد. تا بن دندان مسلّح نگه داشتن صد و پنجاه هزار نفر (البتّه این عدد رسمی است) از زبدهترین جوانان مملکت و آنها را خوراندن و پروردن تا به اعتبار آنها دوامی و اعتباری به حکومت شخصی دادن.
#صفحه_۱۴۰
این است معنی تمام و کمال سراپای تشکیلات نظامی حکومت ما. غافل از اینکه در این گرم بازار تحوّل و پشته پشتهکار ساختمانی که در پیش است، هرگز صلاح نیست هر سال این همه بازوی کاری را به عنوان خدمت در قُشون، به کارهایی واداشت که به سرمایه گذاری ملّی، کوچکترین مددی نمیدهد. در روزگاری که ما داریم، نباید به عنوان سربازگیری، دهات را این چنین از نیروی زندهی کار خالی کرد که بیایند و در سربازخانهها به آموختن فنّ حرب با دشمن نامعلوم آینده بپردازند. نمیتوان دست روی دست گذاشت و سالی دست کم سیصد هزار بازوی ورزیده را به کشیدن سلاحها و تمرین اعمالی واداشت که از محصرهی هرات به بعد، در هیچ واقعهای به هیچ درد ما نخورده است. آن هم در زمانهای که دفاع دسته جمعی، سرلوحهی برنامهی حتّی دولتهای صنعتی و مترّقی است.
در روزگاری که سرنوشت حکومتها و مرزهای جهان را بر سر میز مذاکرات تعیین میکنند، نه در میدانهای جنگ. در چنین روزگاری، دیگر از بُرد جدید توپهای اهدایی سخن گفتن مسخره است و با تانک، در توپخانه رژه رفتن و دستههای چترباز و کماندو پروردن نیز فقط به درد قلع و قمع تظاهرات جوانان دانشگاه میخورد، یا خواباندن سر و صدای طلّاب مدرسهی فیضیه؛ و برای خواباندن چنین بلواهای کوچکی، هرگز به این همه سلاح و مرد احتیاجی نیست. فارغ از حبّ و بغض، توجّه کنیم به ژاپن و آلمان، که فقط به ازای خلع سلاح اجباری پس از جنگ دوّم، قدرت این را یافتند که اقتصاد از بن ویران شدهی خود را از نو بسازند و چنان هم بسازند که پس از...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_ششم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_هفتم
#صفحه_۱۴۱
...اندکی مانده به بیست سال زنگ خطر رقابت اقتصادیشان با دول فاتح، اکنون بر سر تمام بازارهای جهان به صدا درآمده است. اگر هر یک از این دو دولت، میخواست همچو دورههای پیش از جنگ، قسمت اعظم قدرت انسانی و اقتصادی خود را در راه تسلیحات به هرز بدهد، آیا امروز به چنین تجدید سازمان و تجدید بنایی در اقتصاد و سیاست خود موفّق شده بود؟ در چنین روزگاری که آخرین دوای درد الجزایر پس از هشت سال جنگ و خونریزی، واگذار کردن نفت صحرا و گرفتن استقلال بوده، دیگر سرباز و سلاح به چه درد میخورد، جز برادرکشی؟ فرانسه با آن عظمت و با آن همه چترباز و کماندو، آخر نتوانست ده میلیون الجزایری را سرکوبی کند و آن وقت ما با صد و پنجاه هزار سرباز، با که طرف خواهیم شد؟ صلاح ما در این است که از قوای تأمینی، تنها به پلیس و ژاندارمری اکتفا کنیم و اگر هم نمیتوان فعلاً به چنین طرح جسورانهای تن در داد، حتماً و مؤکّداً باید همهی سربازخانهها را بدل کرد به مراکز آموزش فنون و حرفههایی که روستا را آباد خواهد کرد. برای آشنا کردن سربازان امروز – که روستاییان آیندهاند – به آنچه از فن و تکنیک و تعلیمات عمومی و خصوصی در هر محل لازم است.[۵]
#صفحه_۱۴۲
نکتهی دیگری که در قلمرو امور سیاسی به چشم میخورد، تظاهری است که به دموکراسی غربی میکنیم، یعنی دموکراسی نمایی میکنیم. از خود دموکراسی غربی و شرایط و موجباتش خبری نیست. آزادی گفتار، آزادی ابراز عقیده، آزادی استفاده از وسایل تبلیغاتی که انحصاراً دولتی است، آزادی انتشار آرای مخالف با سلطهی حکومت وقت، هیچ کدام نیست؛ ولی حکومتهای ما دموکراسی نمایی را میکنند و فقط برای بستن دهان این یا آن حریف سیاسی خارجی که باید وام بدهد.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_هفتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_هشتم
#صفحه_۱۴۳
دیدیم که دموکراسی غربی متّکی به احزاب است و احزاب، تابع اقتصاد پیش افتادهاند؛ و گرنه بدل میشوند به دسته بندیهای سیاسی که ما فراوان داریم؛ و این دسته بندیهای حزم مانند ما اگر هم فرمایشی نباشند و چند روزه، یا اگر برای رسیدن به آب و علف درست نشده باشند، حتماً از صورت یک فرقه بیرون نیستند. فرقهای که چون دست گشادهای در عمل و در مبارزهی سیاسی ندارد ( کلوپ نیست، روزنامهی آزاد نیست، اجازهی اجتماعات حزبی و خیابانی نیست) به خفیه بازی قناعت کرده است و به شهید نمایی و این فرقهها چه رنگ مذهبی داشته باشند، چه رنگ سیاسی، جز هستهی مقاومتی نیستند که شاید روزی بهکار آید؛ چون با مردم بریدهاند و دستشان در آتش نیست. راههای ارتباطشان با مردم بستهاست و نالهشان سرد است و حداکثر احتمالی باشند برای فلان سیاست خارجی، که لازم دارد به کار خود زمینهی محلّی و ملّی بدهد. اغلب کودتاها و رفت و آمد تند حکومتها در این گوشهی شرق، به نام همین فرقههاست؛ اگر به دست آن دستهبندیها نباشد امّا در حقیقت به کام فلان سیاست خارجی است.
به هر صورت آنچه مسلّم است، اینکه در چنین اوضاعی ما نمیتوانیم ادای دموکراسی غربی را در آوریم. نه مجاز به این تقلیدیم و نه در صلاحمان است. تظاهر تنها به دموکراسی غربی، خود یکی دیگر از نشانههای غربزدگی است. اگر یک وقتی بود که مالکها از دهات با کامیون و به اجبار، رأی دهندگان را پای صندوق میبرند، در ششم بهمن و انتخابات بعد از آن، دیدیم که صندوقِ رأی شهرها را صاف دم در وزارت خانهها و ادارات گذاشتند و بخش...
#صفحه_۱۴۴
نامه کردند که حقوق ماه بعد با ارائهی تعرفهی انتخابات داده میشود! درست حکایت «تو بار گران را به نزد خر آر.» شده بود و به این طریق چه دعواها دربارهی آزادی انتخابات و کثرت جماعت رأی دهندگان!
فقط وقتی میتوان در این مملکت دم از دموکراسی زد؛ یعنی تنها وقتی رأی و ارادهی مردم ظاهر میتواند بشود که:
الف– از قدرتهای بزرگ محلّی و مالکان اراضی و بقایای خان خانی سلب اختیار و نفوذ شده باشد، که مزاحم اعمال رأی آزاد مردمند.
ب– وسایل انتشاراتی و تبلیغاتی، نه در انحصار حکومتهای وقت؛ بلکه نیز در اختیار مخالفان حکومتهای وقت گذاشته شده باشد.
ج– احزاب به صورت واقعی و نه در لباس دسته بندیهای حقیر سیاسی قدرت عمل پیدا کرده باشد و قلمرو وسیع یافته باشند.
د– از دخالت قوای تأمینی و (سازمان امنیّت) در کارهای کشوری به شدّت جلوگیری شده باشد.
یک وقتی بود که فریاد و انفسای همه از نبودن آزادی بلند بود؛ چون آخرین نفری که رأی مردم را در دست داشت – صرف نظر از کدخدا و ژاندارم و حاکم و مالک و بخشدار – کسی بود که اجرت مدّت بیکار شدن رأی دهنده را میداد، تا او را نصف روزه پای صندوق ببرد و برگرداند؛ امّا حالا که صندوقها را یک جا سازمان امنیّت پر میکند و فهرست نمایندگان را نیز هم او میدهد، چه باید گفت؟ حالا دیگر حتّی فریاد زدن هم فایده ندارد. هرچه روشنفکران مملکت شکست خوردند، سازمان امنیّت فاتح شد و هر چه آنها...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_هشتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_شصت_نهم
#صفحه_۱۴۵
هر چه آنها رشتند، سر نخی شد به دست این مؤسسهی تازه درآمده؛ که با ارعاب و تهدید و تطمیع و حبس و تبعید، ترتیب کار را جوری بدهد که آب از آب تکان نخورد و درست سر موعد دو مجلس باز بشود، عین دو دستهی گل؛ و آخر چرا چنین شده است؟ چون مردم از مفهوم دموکراسی خبر نداشتهاند – و اگر هم داشتهاند از این همه مدّعی آزادی خواهی خیری ندیدهاند که چنین ساکت و آرام اکنون اختیار سرنوشت خود را به دست جانشینان روشنفکری دادهاند – به هر ترتیب، تا مفهوم دموکراسی با یک تعلیم و تربیت مداوم در عمق اجتماع نفوذ نکند و تا مردم به روش حزبی، به معنای صحیح و دقیقش، آشنا نشوند، سخن از دموکراسی در این مملکت گفتن، لایق ریش مجلسی از رجال است که خرشان از پل گذشته است و برای توجیه مقامات خود محتاج به آرای ملّیاند.
#صفحه_۱۴۷
۱۱
#فرهنگ_و_دانشگاه_چه_میکنند؟
اکنون از دریچهی فرهنگ، نگاهی به اجتماع فعلی ایران بیفکنیم. دریچهای که نگاه من همیشه در چهارچوب آن بوده است.
از نظر فرهنگ، ما درست به علف خودرو میمانیم. زمینی باشد و دانهای از جایی دم باد، یا بر منقار پرندهای، بر آن بیفتد و باران هم کمک بدهد تا چیزی بروید. درست همینجور. یک حیات نباتی، آن هم به تصادف رها شده و خودرو. مدرسهای به هر طریق که بدانیم میسازیم، برای بالا بردن قیمت اراضی اطراف مدرسه، یا به قصد تظاهر، یا به عنوان ردّ مظالم، آنچه فلان قُلدر در یک حادثهی سیاسی به یغما برده، یا به کوشش صادق اهالی یک آبادی، یا به وقف ثلث اموال فلان مرحوم. به هر صورت مدرسه که ساخته شد شاخهای از شاخههای شکنندهی تشکیلات فرهنگ به آن میرسد؛ آن هم با چه دوندگیها و دردسرها. هیچ نقشهای از پیش نیست. یا اینکه کجا چه نوع مدرسهای لازم است و چه مدارسی تفنّنی است. توجّه به کمّیّت، هنوز مسلّط بر عقول فرهنگ است و هدف نهایی فرهنگ؟ گفتم غرب زده پروردن. یا
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_شصت_نهم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتادم
#صفحه_۱۴۸
سپردن اوراق غیربهادار، تعیین ارزش استخدامی تحصیلات به دست مردمی که فقط میتوانند خوراک آیندهی تشکیلات اداری باشند و برای ارتقا به هر مقامی، محتاج یک دیپلم اند؛ هماهنگی در کار مدارس نیست. مدارسی که از همه نوعش را داریم: مذهبیاش را و اسلامیاش را و ایتالیاییاش را و آلمانیاش را. مدارسی که نیمچه روحانی میپرورد و طلّاب علوم دینی. مدارس فنّی داریم، و حرفهای داریم و خیلی انواع دیگر؛ امّا هیچ جا ثبت و ضبط نیست که حاصل این همه تنوّع چیست؟ و این همه مدارس چرا هست؟ و چه میپرورد؟ و پروردههای هر کدام، پس از ده سال چه کارهاند؟ نفس تنوّع – اگر به معنی تقسیم کار و جواب دهنده به تنوّع و ذوق و سلیقه و توانایی و درک مردم باشد – بسیار مفید است و خود، آخرین علامت آزادی است؛ امّا تنوّع کار مدارس ما نوعی خودرویی است. همان یک دانه است که در هر زمینی جوری سبز میشود. دولتیها با ملّیها یک دنیا فرق دارند. ولایتیها با تهرانیها، همان برنامه است و مثلاً همان معلّم؛ امّا در این یکی، کلاسها هشتاد نفره است، در آن دیگری بیست و پنج نفره و همین جور و تازه در برنامهی مدارس، هیچ اثری از تکیه به سنّت، هیچ جاپایی از فرهنگ گذشته هیچ مادّهای از موادّ اخلاق یا فلسفه و هیچ خبری در آنها از ادبیّات، هیچ رابطهای میان دیروز و فردا، میان خانه و مدرسه، میان شرق و غرب، میان جمع و فرد! سنّتی که دیدیم چهطور بیجان افتاده، چگونه میتواند در برنامهی مدارس اثر کند؟ و خانهای که اساسش در حال فرو ریختن است چگونه میتواند شالودهای برای مدارس باشد؟ امّا به هر صورت، سالی در...
#صفحه_۱۴۹
حدود بیست هزار دیپلمه داریم و بگرد تا بگردیم... خورک آیندهی همهی ناراحتیها و عقدهها و بحرانها و احتمالاً قیامها، آدمهای بیایمان، خالی از شور و شوق، آلت بیارادهی حکومتها، همه سازش کار و ترسو و بی کاره! شاید به همین دلایل است که مدارس دینی و اسلامی در این ده سالهی اخیر یک مرتبه چنین رونقی گرفته است. چون در این نوع مدرسهها دست کم خطری برای دین و ایمان بچّهها احساس نمیشود که از خانوادههای سخت مذهبی میآیند و هنوز به نفس مسموم غرب زدگی سنگ نشدهاند؛ امّا چه سود که تحجّر محیطهای مذهبی، ایشان را به صورت دیگری سنگواره خواهد کرد؛ و نیز چه فایده که این مشکل مذهب و لامذهبی و فرهنگ و بیفرهنگی، فقط مشکل شهرها است. یا از تفنّنها شهر نشینی و از پنجاه هزار آبادی مملکت، دست کم چهل هزار تایشان هنوز هیچ نوع مدرسهای ندارند و کاش آن ها هم که دارند، نمیداشتند. چون در این صورت، دست کم بلا یکی بود و همه جا هم یکسان بود؛ امّا اکنون بلا هزارتا است و هر جایی به نوعی. مشکلهای کتاب درسی، کمبود معلّم، ازدحام کلاسها، اختلاف سن و هوش و زبان و مذهب شاگردان، آموخته بودن نبودن معلّمها به اصول آموزش و پرورش، دخمه بودن مدارس، بی تکلیفی ورزش و موسیقی در آنها و هزارن مشکل دیگر و مهمتر از همهی اینها، بیهدف بودن فرهنگ و بلبشوی برنامهها هنوز معلوم نیست که دبستان را برای چه باید گذراند و به چه هدف و برای رسیدن به کدام کار آمدیها؟ و دبیرستان را؟ و دانشگاه را؟ و امان از این دانشگاه! که باید مرکز زندهترین و برجستهترین تحقیقات علمی و فنّی و ادبی باشد. اجازه بدهید کمی به کار این دانشگاه برسیم.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتادم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_یکم
#صفحه_۱۵۰
دانشگاه تهران داریم، دانشگاه ملّی داریم و دانشگاه شیراز داریم و مال خراسان و مال جندی شاپور و همینجور... دانشگاه ملّی که یک دکّان است برای آن دسته از روشنفکران غرب زده که از فرنگ و امریکا برگشتهاند و در زمینهی سنّتهای به همین زودی متحجّر شدهی دانشگاه تهران، به آن حد اَه و پیف شنیدهاند که رفتهاند و با تکیه به مقامات بالاتر، دکّانی برای خودشان باز کردهاند. من حتّی به زحمت میتوانم اسم این مؤسّسه را دانشگاه بگذارم امّا دانشکدهها یا دانشگاههای ولایات. یک وقتی بود که پیشهوری در آذربایجان، دانشگاه تبریز درست کرد، به عنوان نشانهی استقلال یا نشانهی خودمختاری آن ولایت، در حدود قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی (که دیگر هیچ خبری و اثری از آن نیست) و بعد که غایلهی آذربایجان خوابید، دیدند که این تنها میراث آن دستگاه را نمیتوان مثل دیگر مواریث، به طعن و لعن بست و نمیشود هم که نگهش داشت. چون هرچه بود الباقی بساط «دموکرات فرقهی سی» بود. پس چه کنیم؟ بیاییم و در دیگر ولایات هم دانشگاه درست کنیم... همینجوری بود که حالا این همه دانشگاه داریم و البتّه که چه خوب. دست کم کاری پیدا شده است برای این همه کاندیدای استادی که از فرنگ برمیگردد؛ ولی کار هر کدامشان چیست؟ این را هنوز کسی نمیداند و تخصّص هر کدام در چه رشته است؟ و آب و هوای هر ولایت برای چه نوع رشتههای تخصّصی جان میدهد؟ و کدامِ آنها بهتر از دیگران کار میکنند؟ و محصول کارشان چیست؟... اینها همه سؤالهایی است که جوابشان را خدا عالم است کی باید گرفت.
#صفحه_۱۵۱
امّا دانشگاه تهران، با همهی سابقه و اهمّیّتش و با همهی سنن از بین رفته و استقلال در هم خرد شدهاش، هر چه هست گویا باید چنان که گذشت مرکز زندهترین و برجستهترین و عالیترین تحقیقات باشد؛ ولی آیا همینطور است؟ آن قسمت از رشتههای دانشگاهی که سر و کارش با تکنیک و فن و ماشین است (دانشکده های علوم فنّی) در آخرین مراحل تحصیلی، فقط تعمیر کنندگان خوبی میسازد برای مصنوعات غربی، نه تحقیق تازهای، نه کشفی، نه اختراعی، نه حلّ مشکلی نه هیچ. همان مرمّت کنندگان، یا به کاربرندگان، یا راهاندازندگان ماشین و مصنوعات غربی و حساب کنندگان مقاومت مصالح و از این خُزعبلات... و اگر مختصر تحقیقی و تتبّعی علمی در کار هست، در کار مؤسّسهی رازی است و انستیتوی پاستور، که من نمیدانم به دانشگاه و دانشکدهی کشاورزی وابستهشان بدانم، یا به وزارت بهداری، یا به مرکز انستیتوی پاستور در پاریس. شاید بتوان گفت که دانشکدهی طبّ نیز در سطح بینالمللی، چندان دست کمی از دیگر دانشکدههای طبّ ندارد؛ ولی فوراً بیفزایم که این رجحان خود، مدیون نسبت بسیار بالای مرگ و میر در این ولایت است.
دوست طبیبی دارم که در فرانسه درس میخوانده و موقع بحث در آثار بیماری بومی سالک، استادش با تمام وردستها، هر چه گشتهاند، نتوانستهاند یک بیمار سالک گرفته پیدا کنند، تا عاقبت خود آن دوست، اثر سالک را روی صورت خودوش نشان میدهد و به عنوان شناسایی این بیماری بومی، به دیدن اثرش روی پوست صورت او بسنده میکنند؛ امّا اینجا زیر دست هر...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتادم_یکم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتادم_دوم
#صفحه_۱۵۲
دانشجوی طبّ، خدا عالم است چند لاشهی بی صاحب افتاده است و به این ترتیب، من حتم دارم که یک دانشجوی طبّ، در تهران یا شیراز یا هر شهر دیگر ایران، بسیار تجربه آموختهتر و جرّاحی کردهتر و کالبد شکافی کردهتر در میآید، از مثلاً دانشجویان طبّ فرنگ یا امریکا و این خود نقطهی قوّتی است برای دانشجویان طبّ ایرانی، که بر نقطهی ضعفی پایه گذاری شده است که عبارت باشد از نسبت بالاتر از معمول مرگ و میر.
امّا آن قسمت از رشتههای دانشگاهی که با تکنیک و فن سر و کار ندارد، یا با هنر سر و کار دارد و ادبیّات، مثل دانشکدهی هنرهای زیبا و دانشکدههای ادبیّات (تهران و ولایات) یا با معارف اسلامی و فرهنگ ایرانی و تحقیق و تتبّع در آنها. یک یک بشمارم:
دانشکدهی هنرهای زیبا، تنها با دو رشتهی نقّاشی و معماری، تنها مؤسسهی دانشگاهی است که فیالجمله هنرمند میپرورد. اگر بتوان هنرمند را پرورد؛ امّا یک نگاه سرسری به در و دیوار نمایشگاههای نقّاشی که این روزها کمکم دارد باب میشود و نیز با گذر سریع از هر کوچه و خیابانی، محصول کار این هنرمندان را میتوان دید زد. منهای چند استثنا، نتیجهی کار اغلب آنها مصرف کردن رنگ و بوم و شیشه و آهن است. باز یعنی مصرف کردن مصنوعات غرب. به ندرت در میان نقّاشان و معماران ایرانی، کسانی را میشود یافت که مقلّد غربیان نباشند و در کارشان آن مشخّصهای باشد که اصالت و نوآوری هنری است و به مجموعهای باشد که اصالت و نوآوری هنری است و به مجموعهی کوشش هنری دنیا چیزی میافزاید. حتّی کار به جایی کشیده...
#صفحه_۱۵۳
...است که برای قضاوت در کار نقّاشان، قاضی و منتقد از فرنگ وارد میکنیم.[۱]
امّا دانشکدههای ادبیّات. چنین که برمیآید، در این دانشکدهها نه تنها سخنی از ادبیّات به معنی واقعی و دنیاییاش نیست، بلکه حتّی ادبیّات معاصر فارسی در آنجا ندیده میماند و نشناخته؛ و هنوز طرز فکر مرحوم عبّاس اقبال بر این دانشکدهها مسلّط است که خداش بیامرزد، میفرمود تا صد سال پیش را میتوان دید و شناخت و قضاوت کرد؛ امّا از آن به بعد را، ابداً[۲] و نتیجهی چنین برخوردی با ادبیّات اینکه فقط نبش قبرکُن میپروریم و به این مناسبت، دانشکدههای ادبیّات را نیز باید جزو آن دسته از دانشکدهها شمرد که سر و کارشان با حقوق و معارف اسلامی و فرهنگ ایران و تتبّع و تحقیق در آنها است؛ یعنی دانشکدههای حقوق و معقول و منقول.
درست همچون مدارس اسلامی که ذکرشان گذشت و دیدیم که گمان کردهاند تنها با تدریس و تبلیغ دین و اصول دینی میتوان از خطر بیدینی که تنها یکی از عوارض غربزدگی است، جلو گرفت. دانشکدههای ادبیّات و حقوق و معقول و منقول ما نیز گمان کردهاند که با پناه بردن به عربیّت و ادبیّت و عنعنات و سنن، جلوی همین خطر را میتوان گرفت. این است که مثلاً دانشکدههای ادبیّات، با همهی فضلا و استادانش تمام همّ و غم خود را...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتادم_دوم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتادم_سوم
#صفحه_۱۵۴
مصروف نبشقبر میکند و غور در گذشتهها و به تحقیق در عنالفلان و الفلان. در این نوع دانشکدهها از طرفی عکسالعمل مستقیم غربزدگی را در این گریز به متنهای کهن و مردان کهن و افتخارات مردهی ادبی و رها کردن روز حی و حاضر میتوان دید و از طرف دیگر، بزرگترین نشانهی زشت غربزدگی را در استنادی که استادانش به اقوال شرق شناسان میکنند که ذکر خیرشان گذشت.
مرد سنّت دیده و درس خوانده و دلسوزی که استاد این نوع دانشکدهها است و مشغلهی ذهنیاش، رشتههای ادبی و حقوقی و معارف اسلامی و ایرانی است، وقتی میبیند که هجوم غرب و صنایع و فنون غربی چگونه دارد همه چیز را میروبد و میبرد – به عنوان دفاعی و عرض وجودی – گمان میکند هر چه بیشتر آدم کلیله و دمنهای بسازد بهتر. این است که محصول بیست – سی سال اخیر تمام این نوع دانشکدهها، چنین در اجتماع بی اثر مانده و چنین در قبال از فرنگ برگشتهها جازده و وامانده است و خدا عمر بدهد به حضرات مستشرقان، که از هر «الهینامه»ای، دایرةالمعارفی ساختهاند و از هر «ریشنامه»ای، فرهنگی! تا این آدمهای کلیله و دمنهای را سرگرم نگه دارد به بحث در ماهیّت و عرض، یا در حدوث و قدم، یا در اصل برائت و غیر آن... به استثنای بسیار ناچیزی، محصول بیست – سی سال اخیر این دانشکدهها فحول علمایی است که همه لغت شناسند؛ همه مختصری از علم رجال میدانند، همه وسواسیاند و حاشیه نویسند بر کتب دیگران، همه کشف کنندهی قبرهای بی صاحبند، یا شناسندهی صاحبان بیقبر، همه بر ملا
#صفحه_۱۵۵
کنندهی اسرار «نحل» و سرقت و اقتباس زید از عمروند. منتها در هزار سال پیش و رسالهنویسان دربارهی شعرای قرن دهم هجریاند که تعدادشان از انگشتهای دو دست، تجاوز نمیکند و بدتر از همه، بیشترشان دبیران ادبیّاتند، یا ادارهکنندگان فرهنگ یا قضات دادگستری؛ و باز صد رحمت به این آخریها که اس و قسی به وزارت عدلیه دادهاند و معنایی به استقلال قضات و اگر زمانه مجالشان بدهد، حق را از باطل خوب میشناسند. امّا آن دیگران؟ آخر چه خبر و برکتی از ایشان دیدهایم؟ جز فرو رفتن بیشتر در غربزدگی؟ هر کدام از آن استادان و دست پروردگانشان، با سنگینی گوش اصحاب کهف چنان در غار متون و نسخه بدلها و اقوال «شاذ» و «ندر» فرو رفتهاند، که حتّی بوق ماشین هم بیدارشان نخواهد کرد – که هیچ – حتّی برای نشنیدن انکرالاصوات این بوق، به همان نسخ خطّی، سوراخ گوشهای خود را بستهاند. سلطهی زبانهای بیگانه روز به روز دارد جای اهمّیّت و احتیاج به زبان مادری را میگیرد، رشتههای فنّی و علمی دارد روز به روز از علاقهمندان به این نوع رشتهها میکاهد و میبرد و اصلاً اخلاق و ادب و معارف ایرانی و اسلامی چنان که در سراسر دفتر دیدیم، دارد روز به روز بیارجتر و دورماندهتر میشود و آن وقت در چنین وضعی که مرکز ادبیّات و حقوق و معارف مملکت یعنی دانشکدههای ادبیّات و حقوق و معقول و منقول، درست همچون روحانیّت که در قبال هجوم غرب به پیلهی تعصّب و تحجّر پناه برده است، به پیلهی متون کهن پناه برده و ملّا نقطهای پروردن قناعت کرده. این روزها درست همچنان که روحانیّت، در بند شکّ میان دو و سه و توضیح طهارات و ...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_سوم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_چهارم
#صفحه_۱۵۶
نجاسات درمانده است، این نوع مراکز ادب و حقوق و معرفت ایرانی و شرقی و اسلامی نیز دربند بای زینت ماندهاند، که باید بچسبد یا نه و «واو» معدوله که باید حذف شود یا نه. حق هم همین است. وقتی آدمی را از عالم کلّیّات اخراج کردند، به دامن جزییّات در خواهد آویخت. بله! وقتی خانه را سیلی برد، یا به زلزله فرو ریخت، زیر آوارش دنبال لنگهی دری میگردی تا جسد پوسیدهی عزیزی را بر آن به گورستان حمل کنی.
در زمینهی مسایل فرهنگی و دانشگاهی یک مسألهی بزرگ دیگر مشکل خیل فرنگ رفتگان است، یا از امریکا برگشتگان. که هر یک دستکم کاندید وزارتی بازگشتهاند و بیخ ریش تشکیلات مملکت ماندهاند. شک نیست که وجود هر کدام از این نوع تحصیل کردگان غنیمتی است؛ لنگه کفشی است در بیابانی. امّا دقّت کنید و ببینید که هر کدام از این غنیمتها پس از بازگشتن و جایی در تشکیلات باز کردن و پایی به جایی بند کردن، به صورت چه تفالهای در میآیند! چرا که نه قلمرو کار دارند و نه برش دارند و نه دست باز و نه دلگرم و نه اغلب حتّی دلسوخته. به خصوص که حتّی ایندسته نیز خود را و رأی خود را در مقابل مشاور و مستشار غربی که مسلهط بر اوضاع است، هیچ میبینند.
برخلاف آنچه شهرت دارد و به گمان من هرچه خیل این از فرنگ برگشتگان بیشتر، قدرت عملشان کمتر؛ و درماندگی و ناهماهنگی دستگاههایی که نفوذ فرنگ رفتهها را پذیرفتهاند بیشتر. چون از طرفی هرگز نقشهای نبوده است در فرستادن این جوانان به کجا و برای چه تخصّص و چه حرفه و چه فنّی. این نوع جوانان هریک به اختیار خود به ابتکار و سلیقهی...
#صفحه_۱۵۷
خود، به گوشهای از دنیا رفتهاند و چیزی خواندهاند و تجربهای کردهاند، کاملاً متفاوت و متباین با تجربهی دیگری و اکنون که برگشتهاند و هرکدام باید فردی از دستهای در تشکیلاتی باشند، یا در سازمانی از سازمانهای مملکت آن وقت معلوم میشود که چگونه ناهماهنگاند و چگونه در اجرای هرکاری درماندهاند. آنکه تربیت فرانسوی دیده، با آنکه تربیت انگلیسی یا آلمانی یا امریکایی یافته، هرکدام ساز را جور دیگری کوک میکنند و جور دیگری مینوازند؛ امّا این نکته را نیز همینجا بیفزایم که اگر من به آیندهی روشنفکری در ایران امیدوارم، یکی هم به دلیل همین تنوّع در روش تحصیلی و در ریشه و سرزمین تحصیلاتی فرنگ رفتگان ما است. غنای محیط روشنفکران ایران از همینجا سرچشمه میگیرد. محیط روشنفکری هند را بنگرید که با دستهی اعظم آکسفورد، دیدگانش چگونه انگلیسی مآب درآمده! به هر صورت دربارهی این از فرنگ برگشتهها و امریکا دیدهها، نکات فراوان هست. بهتر است یکیک بشمارم:
نکتهی اوّل اینکه در شرایط فعلی مملکت، این جوانان اغلب به این لالههای زیبا و نرگس و سنبلها میمانند که پیازشان را از هلند میآوریم و در گلخانههای تهران، بزرگ میکنیم و بعد که گل کردند، یک گلدانش را به قیمت گزاف میخریم و برای این دوست یا آن آشنا به هدیه میبریم و با اینکه آن دوست در اتاقی گرم و برابر آفتاب هم مینهدشان، یک هفته بیشتر دوام نمیکنند. این گلهای سرسبد اجتماع نیز در هوای این ولایت میپژمرند و اگر هم پژمرده نشوند، در اغلب موارد، همرنگ جماعت میشوند. برخلاف این...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_چهارم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_پنجم
#صفحه_۱۵۸
همه تبلیغاتی که برای برگرداندن دانشجویان فرنگ رفته میشود، من گمان نمیکنم تا وقتی که محیطی آمادهی کار آتی آنها در آن ولایت فراهم نشدهاست، در بازگشت آنها به وطن، امید به خدمتی باشد و تازه این سؤال پیش میآید که پس این محیط را که باید آماده کند؟ میبینید که مسایل بسیار است. به گمان من محیط را در این زمهریر، کسانی میتوانند آماده کنند که هم در این کوره قوام آمدهاند و به آب و هوای این سردخانه آموختهاند.
نکتهی دوم اینکه اغلب این جوانان تا در فرنگ یا امریکا به سر میبرند به تبعیّت از محیطها و اجتماعات آزاد با نسبتهای مختلف، کمابیش خبری از آزادی دارند و جنب و جوشی در اتّحادیههای دانشجویی خود میکنند و اغلب داغند و پرجوش و خروشند و حرفی و فعّالیّتی و تظاهراتی و انتشاراتی امّا همچو که برگشتند و دستشان در اینجا به دم گاوی بند شد، همهی آن عوالم فراموش میشودو. بله شاید گذشتن سنین جوانی که شور و التهاب را به همراه دارد، خودی یکی از علل این فراموشی باشد؛ ولی گمان نمیکنید که چون اینجا حکومتها آن حرف و سخنها را نمیطلبند و جوازی برای چنان آزادیهایی نیست، چنین بازگشتی رخ میدهد؟ علّت هرچه باشد، به هر صورت، من خود یک دوره تسبیح از این جوانان سراغ دارم که پس از بازگشت، هرکدام از گوشهای فرا رفتهاند و به هرچه از این خوان یغما به ایشان رسیده، رضایت دادهاند و انگار نه انگار که روزی شوری هم بوده است و آزادگیهایی. زن و زندگی و فرزندان هم که همیشه بهانههای حاضر و آمادهاند؛ به خصوص که زن هم فرنگی باشد.
#صفحه_۱۵۹
و نکتهی سوم، خود همین قضیّه است. همین که عدّهی قابل بوجّهی از این نوع جوانان، با زن و نکتهی سوم، خود همین قضیّه است. همین که عدّهی قابل بوجّهی از این نوع جوانان، با زن فرنگی یا امریکایی برمیگردند و گمان نمیکنید که این نیز خود مشکلی بر همهی مشکلات افزوده است؟ وقتی اساس خانوادهی ایرانی با زن و مرد همخون و دمخور و آشنا در حال پاشیدن است، البتّه که تکلیف این نوع خانوادههای ناهمرنگ روشن است. کبوتر دو برجه، یعنی همین جوانان با خانوادهشان. محصولات انسانی دست اوّل غربزدگی، حلّ مشکلات داخلی این نوع خانوادهها خود به اندازهی کافی، امر قابل توجّهی هست که این دسته از جوانان دیگر توانی و حوصلهای برای حلّ مشکلات خارجی، یعنی اجتماعی نداشته باشند. این نوع جوانان از دو سه دسته بیرون نیستند:
الف – آنهایی که از خانوادههای فقیر برخاستهاند و به زحمت خود را به فرنگ رساندهاند و درسی خواندهاند. برای این دسته زن یا مرد فرنگی یا امریکایی داشتن، وسیلهی بریدن با اصل و نسب است که دیگر محیط تنفّس یک حضرت از فرنگ برگشته نیست و نردبانی است تا خود را از مدارج آن، به طبقات برتر اجتماعی بالا بکشند. عواقب وخیم چنین نوع ازدواجهایی از روز روشنتر است.[۳]
ب – آنهایی که به علّت قیود و مقرّرات متحجّر و کمرشکن ازدواج در...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_پنجم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_ششم
#صفحه_۱۶۰
ایران، به زن یا مرد فرنگی رضایت دادهاند و حالا که با داشتن معلومات دیپلمها و دانستن زبانهای فرنگی برگشتهاند، میبینند همهی آن قیود شکسته و گویا بیهوده زن یا مرد فرنگی به سوغات آوردهاند. عواقب چنین وضعی با مقایسههایی که بعد برایشان پیش میآید، نیز معلوم است.
ج – آنهایی که (چه دختر و چه پسر) بکارتشان در فرنگ و امریکا برداشته میشود و زنشناسی یا مردشناسی را با زن و مرد فرنگی شروع میکنند و بعد که با زوج خارجی برمیگردند، یا دیگر هیچ خدایی را بنده نیستند و هیچ آدمی را قابل نمیدانند و یا متوجّه میشوند که چه گهی خوردهاند و این این قبیل...
به هر یک از این صُوَر، یا دیگر صورتها، وقتی یک جوان تحصیل کردهی ایرانی، با یک فرنگی یا امریکایی ازدواج میکند، جوابی به این دو سه نکته داده:
یا به این دلیل با خارجی ازدواج کرده که محیط آن خارجی، یا آن محیط خارجی، او را پذیرفته (به علّت کمبود مرد، مثلاً در آلمان بعد از جنگ. به همین مناسبت، نسبت زنهای آلمانی به ایرانی شوهر کرده بیش از همهی زنهای خارجی است) و این پذیرفته شدن در یک محیط خارجی و به وسیلهی زن خارجی، آیا در حقیقت مساوی با کنده شدن از محیط بومی نیست؟ و آیا این خود موجب نوعی فقدان مزمن نیروی انسانی برای ما نخواهد شد؟ آن هم نیروی انسانی پرورده و فرهنگ دیده؟ و به صورت این فقدان در مورد دخترانی که شوهر خارجی میکنند، کمتر استثنا دارد. یا به
#صفحه_۱۶۱
این دلیل که جوان ایرانی تحصیلکرده، در فرنگ یا امریکا خواسته جبران کند درد حقارتی را که در مقایسهی همه جانبهی ایران با فرنگ و امریکا در خود سراغ دیده و در محیط خود و در آداب خود و الخ... سربسته بگویم و بگذرم.[۴]
با این تفاصیل، گمان نمیکنید که زوج یا زوجهی فرنگی گرفتن، خود یکی از حادترین صورتهای بروز غربزدگی باشد؟ و اگر چنین باشد، به گمان من اکنون دیگر رسیده است وقت آنکه برای تحصیلات عالی، با یک نقشهی مرتّب و مناسب، با احتیاجات فنّی و علمی مملکت، برای یک مدّت مثلاً بیست ساله، شاگرد فقط به هند یا ژاپن بفرستیم و نه به هیچ جای دیگر از فرنگ یا امریکا و اگر فقط به این دو مملکت میگویم، به این دلیل است تا بدانیم که آخر آنها با ماشین چگونه کنار آمدند؛ و چگونه تکنولوژی را اخذ کردند؛ (به خصوص ژاپن) و چگونه با مشکلاتی که ما فعلاً دچارش هستیم...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_ششم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_هفتم
#صفحه_۱۶۲
کنار آمدند؟ به گمان من فقط در صورتی که چنین طرحی عملی بشود، یا طرحهایی از این قبیل، ممکن است با ایجاد توازنی میان شرقزدگی(!) آسیادیدگان آتی و غربزدگی از فرنگ برگشتگان فعلی، به آیندهی فرهنگ، امیدوار بود.
#صفحه_۱۶۳
۱۲
#کمی_هم_از_ماشینزدگی
عوامل مهمّی که یک دورهی برزخ اجتماعی را با بحرانهای خاصّ آن مشخّص میکند، از یک طرف پیشرفت علم است و از طرف دیگر، تحوّل تکنیک و فن و ماشین و از یک طرف دیگر امکان بحث دربارهی دموکراسیهای غربی؛[۱] و ما با آنچه گذشت، از این هر سه عامل (پیشرفت علم، تحوّل تکنیک، امکان بحث دربارهی آزادی) فقط ما به ازایی در ظاهر داریم. نمونهای داریم برای خودنمایی و اگر قرار باشد که سرعت تحوّل ماشین و تکنیک از نظر کمّی، مولّد بحرانهای اجتماعی بشود[۱]، ما که در این زمینه در خم کوچهی اوّلیم و پس از این حتّی مجبور به پیمودن گامهای دویست سالهایم، کارمان سخت خرابتر از آن است که میپنداریم و تب هذایانی بحرانهامان سخت مداومتر و نومید کنندهتر خواهد بود، از آنچه در ممالک مشابه پیش آمده است.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_هفتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_هشتم
#صفحه_۱۶۴
با این همه آمدیم و همین فردا صبح ما نیز شدیم همچو سوییس، یا سوئد، یا فرانسه، یا امریکا – فرض محال که محال نیست – ببینیم آنوقت چگونهایم؟ آیا تازه دچار مشکلاتی نخواهیم شد که در غرب، مدّتها است به آن رسیدهاند؟ و با این مشکلات اشاره کنم، بیفزایم که غرض از این همه، آن است تا بدانیم که چه مشکلاتی به قوّهی دو داریم و چه راه درازی برای پیمودن و چه گودال عمیقی برای پر کردن.
یک مشکل اساسی تمدّن غرب – در خود ممالک غربی – هشداری است که باید در متن لیبرالیسم قرن نوزدهمی دایماً در مقابل نطفههای فاشیسم بدهد. در فرانسه که حضرت دوگل را داریم و مشکل الجزایر را پیش پای او[۲]. افراطیون دست راست نظامی و غیر نظامی را هم داریم، به سرکردگی بخو بریدههای «لژیون اترانژر» که هر روز کوچههای پاریس و الجزایر را به خون طرفداران حلّ مشکل الجزایر رنگین میکنند و در ایتالیا و آلمان، باقی ماندههای پیراهن قهوهایها را داریم و در امریکا، تشکیلات جدید «پرچ سوسایتی» را که حتّی حضرت آیزنهاور را کمونیست میدانند و در انگلستان نهضت استقلالطلبی اسکاتلند را. و در هر جای دیگر، کرمی از خود درخت و درست به همان قدّ و قامت و این «لژیون اترانژر» خودش یکی از همین نوع مشکلات اروپایی است.
میدانیم که هر قدّارهبند و جانی و تبعید شده و دستکم هر ماجراجویی...
#صفحه_۱۶۵
که اهالی اروپا، وقتی عرصه برش تنگ شد و دیگر نتوانست در زاد و بوم خود بماند، اجباراً میرود و داوطلب «لژیون» میشود. البتّه اگر نرود کارمند فلان کمپانی طلا و عاج و الماس نشود و در جنگلهای افریقا.(مراجعه کنید به «سفر آخر شب» به قلم لویی فردینان سلین، نویسندهی معاصر و فقید فرانسوی)[۳] به این طریق بندر عبّاس بلژیکیها، کنگو بوده است و جزیرهی قشم فرانسویها، الجزایر یا جیبوتی و ماداگاسکار و مال ایتالیاییها، سومالی و لیبی، و مال پرتقالیها، آنگولا و موزامبیک. و مال هلندیها(بویرهایی که مسلّط بر افریقای جنوبیاند و در اصل هلندی بودهاند) افریقای جنوبی یا اندونزی و این لژیون مگر چیست؟ چیزی شبیه عساکر مزدور عهود باستان(Mercenaire). و کارش سرکوبی آزادی در هرجا که لازم باشد، خدمت به کمپانیهای نفت و طلا در هرجا که زبان اهالی دراز شده باشد و چاقوکشی موتوریزه(!) به نفع هر قلدری که پول بیشتر بدهد. از اسپانیا گرفته در ۱۹۳۶ تا الجزایر و کنگو و آنگولا و همین اواخر، همهی صحنههای ترکتازی همین نوع حضرات بوده است و همه، زیر چکمهی این قالتاقهای فرنگی خونین و مالین شدهاند و آن وقت مسأله تنها این نیست که اروپا همراه صدور ماشین، قّدارهبند هم صادر میکند[۴]، بلکه مهمتر این است که به قیمت سلب آزادی از...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_هشتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هفتاد_نهم
#صفحه_۱۶۶
دولتهای مستعمره و عقب افتاده است که اروپا امنیّت و سلامت شهرها و موزهها و تآترهای خود را حفظ میکند و حالا که ملل مستعمره، یکی بعد از دیگری دارند آزاد میشوند، ببینیم اروپا با این مال بدی که بیخ ریش صاحبش خواهد چسبید، چه خواهد کرد؟ ناچار باید منتظر نابسامانیهای فراوان در داخلهی اروپا بود؛ ولی این طور که از وجنات امر پیداست، گویا هنوز «آنگولا» و «موزامبیک» و «افریقای جنوبی»، تکیهگاه و پایگاه اصلی این نوع «لژیون اترانژر»ایها است و بعد هم تصوّر نمیکنید که حضرات، لباس عوض خواهند...
#صفحه_۱۶۷
کرد و به صورت مشاور و مستشار و کارشناس بغل دست شیخ کویت خواهند نشست و یا وزیر شیخ قطر خواهند شد و حتّی در ولایت خودما. ... بگذرم. و چرا چنین است؟ چرا در متن تمدّن غربی، چنین مشکلاتی هر روز سنگی پیش پای هر تحوّلی است؟ به گمان من برای اینکه ماجراجویی و عصیان علیه مردم و قوانین و انواع قدّارهبندیهای فکری و عملی، خود محصولات دست دوم به صف کشیده شدن مردم (رژیمانتاسیون) پای ماشین است. محصولات دست اوّل مصنوعات غربی است و محصولات دست دوم اینها و این «رژیمانته» کردن مردم، خود یکی از ملزومات ماشین هم هست. عامل و معمول با هم. متّحدالشکل بودن در قبال ماشین و به صف کشیده شدن در کارخانه و سر ساعت رفتن و آمدن و یک عمر، یک نوع کار کسالت آور کردن، عادت ثانوی میشود برای همهی آدمهایی که با ماشین سر و کار دارند. حضور در حزب و در اتّحادیه که لباس و ادا و سلام و فکر واحد میخواهد نیز عادت ثالثی است تابع همان ماشین. پس متّحدالشکل بودن در کارخانه منجر به متّحدالشکل شدن در حزب و اتّحادیه میشود و این نیز منجر میشود به متّحدالشکل بودن در سربازخانه. یعنی پای ماشین جنگ! چه فرق میکند؟ ماشین، ماشین است. منتها یکی بطری شیر میسازد برای بچّهها و دیگری خمپاره میریزد برای کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر؛ و این اتّحاد شکل و لباس و فکر، در خدمت گزاری به ماشین (که چارلی چاپلین آن را سخت کوبیده است و اگر ارزش برای او قایلیم، برای این است که زودتر از همه، او به خطر گوسفندوار به سلّاخخانهی ماشین رفتن، پی برد) بعد در اتّحادیه و کلوپ و...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هفتاد_نهم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتادم
#صفحه_۱۶۸
حزب و بعد در سربازخانه است که به اتّحاد شکل و فکر و لباس پیراهن سیاهان و پیراهن قهوهایها میکشد که هر بیست سال یک بار، همان ممالک غرب را چنان که دیدهایم، به خون میکشاند و دنیا را به جنگ میخواند و این همه عواقب از خود به یادگار میگذارد، صریحتر بگویم جنگطلبی – صرف نظر از اینکه دنبالهی توسعهی صنعتی شدید و در جست و جوی بازارهای جدید برای صدور کالا به ظهور میرسد – اصلاً آداب و رسوم خود را از ماشین اخذ میکند. از ماشین که خود محصول «پراگماتیسم» و «سیانتیسم» و «پوزیتیویسم» و ایسمهای دیگر، از این دست است.
این روزها حتّی بچّهها هم میداند که ماشین، وقتی به مرحلهی اضافه تولید رسید و قدرت صادر کردن مصنوعات خود را یافت، آن وقت صاحبان ماشین (کمپانیها) بر سر کسب انحصار بازارهای صادرات، با رقبای خود از در مخامصه در میآیند.[۵]
#صفحه_۱۶۹
علاوه بر اینها توجّه کنیم به این نکته که احزاب در یک اجتماع دموکرات غربی، منبرهایی هستند برای ارضای عواطف مالیخولیایی آدمهای نامتعادل و بیمارگونه – از نظر روحی – که به صف کشیده شدن روزانه پای ماشین و سر ساعت برخاستن و سر کار به موقع رسیدن و تراموای را از دست ندادن، فرصت هر نوع تظاهر ارادهی فردی را از آنان گرفته است؛ و نیز به خصوص اگر توجّه کنیم که احزاب فاشیست و انواع دیگر دستههای غلو کننده در اصول و تعصّبورز در فروع، نهایت درجهی دقّت را میکنند، در ارضای بیماریهای همین آدمها، از رنگی که سرخ سرخ برای پرچمهاشان انتخاب میکنند، تا علامتها و نشانهها و سمبلهایی که دارند، از عقاب و شیر و ببر که همه در حقیقت «توتم»های توحّش قرن بیستمیاند! و آدابی که هبرای ورود به جرگهی خود و اخراج از آن دارند و رسومی که به جا میآورند؛ آن وقت متوجّه علّتالعلل این بیماریها و طرز مداوای آنها یا مزمن نگه داشتن آنها میشویم.
اینها هر کدام مشکلی از مشکلات غرب و اجتماعات مترقّی ماشینزده است که حلّ آن با خود عقلای آن اقوام!
ولی ما؛ این مایی که نه از دموکراسی خبری دارد و نه از ماشین، تا از «رژیمانتاسیون» اجباری آن درکی واقعی داشته باشد. خوش مزه این است که این ما، حزت و اجتماع فرمایشی هم دارد! ما به جای اینکه از راه ماشین به صف کشیده بشویم و بعد به حزب و اجتماع (دموکراسی) سوق داده بشویم و بعد همان صفها را در سربازخانهها بیاراییم. درست از ته، شروع کردهایم: یعنی اوّل از راه سربازخانهها (که تازه هرگز به کار جنگ نمیآیند، مگر...
📚 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتادم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_یکم
#صفحه_۱۷۰
جنگهای خیابانی) به صف بستن و صف کشیدن و متّحدالشکل بودن عادت میکنیم، تا ماشین که رسید کارمان لنگ نماند، یعنی ماشین لنگ نماند؛ و این نجیبانهترین توضیحی است که من از واقعیّت روزگارمان میدهم. در غرب از ماشین و تکنولوژی به «رژیمانتاسیون» و حزب و سربازخانه و جنگ رسیدند و ما اینجا درست برعکس. از سربازخانه و تمرین جنگهای خیابانی به صف بستن، بعد به حزبی بودن و شدن و بعد به خدمتکاری ماشین میرسیم؛ یعنی میخواهیم برسیم. سر بسته بگویم و بگذرم.
نکتهی دیگر از مشکلات ممالک و اجتماعات غربی، اینکه غرب در اوان برخورد استعماری خود با شرق و آسیا و افریقا و امریکای جنوبی، وضع و موقعیّتی دیگر داشت و امروز وضعی دیگر. مرد غربی قرن نوزدهمی که به دنبال اوّلین مصنوعات ماشینی به این سوی عالم میآمد، فعّال مایشاء بود وردست خان و امیر و حاکم بود؛ مشیر و مشار بود. سفارشات خانهاش به طرفداران مشروطه پناه میداد در تهران؛ و بیرقش بر بام هر خانهای که در «شیراز» افراشته میشد، آن خانه «بست» بود و در امان؛ در بلوای قوام و قشقاییها؛ امّا حالا که حتّی مرد بدوی کنگویی، از ملّی شدن نفت و کانال سوئز و کمپانیهای شکر کوبا، درسها آموخته و دیگر یاد گرفته است که خارجی را در هر لباس بشناسد و نه چندان به مهمان نوازی بدرقه کند، حالا دیگر مرد غربی، پوست عوض کرده است، شکلک تازهای بر صورت گذاشته تا شناخته نشود. اگر مرد غربی به شرق و آسیا آمده – در آن اوایل امر، ارباب بود یا «صاحب» و زنش «مم صاحب» – امروز مستشار است و مشاور است و وابستهی...
#صفحه_۱۷۱
یونسکو است. و گر چه به همان مأموریتها آمده است، یا شبیه آنها؛ امّا به هر صورت، لباس مقبولتری پوشیده و دیگر کلاه آفتابی مستعمراتی (کولونیال) به سر نمیگذارد و حفظ ظاهر میکند... امّا خود ما شرقیها و آسیاییها هنوز به این نکته پی نبردهایم که مرد غربی فهمیده است که در نیمهی دوم قرن بیستم، دیگر نمیتوان دویست سال به عقب برگشت. ما هنوز نفهمیدهایم که آن مولوی قرن نوزدهمی، همان دیگ به سر بود که پیش از این دیدیم. گذشته از اینها غربی مستعمره طلب، در کاروان خود گاه گداری «گوگن» نقّاش را هم داشته است، یا «ژوزف کنراد» نویسنده را، یا «ژرار دونروال» و «پیرلوییس» را؛ و در همین اواخر «آندره ژید» را و «آلبر کامو» را... اینها هر کدام دلی به گوشهای از زیباییها و بکارتهای شرق بستند و در بندی ماندند که اساس ملاکهای قضاوت غربی را در زندگی و هنر و سیاست لرزاند. «گوگن» عصارهی آفتاب و رنگ را در تابلوهای خود به فرنگ برد و چنان تکانی به نقّاشی تیره و تار «فلاماند» داد، که امروز دیگر اداهای «پیکاسو» و «الی» هم کهنه شده است و ژید در ۱۹۴۳ با سفرنامههای کنگو، رسوایی کمپانیهای عاج و طلا را بر سرِ بازار جهان کوفت و «مالرو» خبر از تمدّنهای جنوب شرقی آسیا (خمرز) داد که بسی دیرزیتر و کهنهتر از چهارتا ستون «فوروم» رم، یا «آکروپول» آتن هستند... و دیگرانی که هر یک با جستن راه و رسم زندگی دیگری در شرق و آسیا یا امریکای جنوبی به عوالمی پی بردند که در چهار دیواری اروپا و غرب، از آن بیخبر بودند. بگذریم از موسیقی جاز که خود داستان دیگری دارد و بوق دیگری؛ یعنی در این قضیّه، اکنون سیاه افریقایی...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_یکم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_دوم
#صفحه_۱۷۲
...است که دارد زیر آسمان نیویورک نعره میکشد. همان سیاهی که روزگاری از افریقا به غلامی رفت، تا برای اشرافیّت تازه به دوران رسیدهی امریکا و برای کمپانیهای غربیتر در «نیوجرزی» و «میسیسیپی» پنبه بکارد و اکنون طاق «کارنگی هال» را از شیپور و طبل خود به لرزه در آورده است و چیزی نمانده که به زیر سقف کلیساهای گوتیک نیز راه بیابد که تا پیش از جنگ دوم بین الملل، جز به «باخ» و «مندلسون» جواز ورود نمیدادند.
میخواهم بگویم، درست است که غرب در آغاز امر استعمار، فقط به صورت زالویی، خون شرق را میمکید که عاج بود و نفت و ابریشم و ادویه و دیگر کالاهای مادّی؛ امّا بعد کمکم دریافت که شرق، سوای کالاهای مادّی و آنچه موزه ها و کارخانهها را راه میبرد، از معنویات هم کالای فراوان دارد. آنچه دانشگاهها و آزمایشگاهها را به کار میاندازد؛ و اینچنین بود که دیدیم اساس مردمشناسی و اساطیرشناسی و لهجهشناسی و هزار فلانشناسی دیگر، براساس گردآوردههای همین سوی عالم، در آن سو نهاده شده و اکنون علاوه بر این همه، کالای معنوی شرق و آسیا و افریقا و امریکای جنوبی، دارد مشغلهی ذهنی مرد غربی فهمیده و درس خوانده میشود، که در مجسّمهسازی به بدویّت (پری میتیف) افریقا پناه میبرد و در موسیقی، به جازش، و در ادب، به «اوپانیشاد» و «تاگور» و «تائوئیسم» و «ذن Zen» بودا؛ و مگر یک «توماس مان» کیست؟ با یک «هرمان هسه»؟ یا مگر اگزیستانسیالیسم چه میگوید؟ باغ ژاپنی ساختن و غذای هندی بر سر سفره داشتن و چای به سبک چینی خوردن که دیگر تفنّن هر جوان سر از تخم درآوردهی غربی است.
#صفحه_۱۷۳
این پناه بردن مرد غربی به ملاکهای شرقی و افریقایی، در هنر و ادب و در زندگی و اخلاق (که از طرفی نمودار بیزاری و دستکم خستگی مرد غربی است از محیط خود و آداب خود و هنر خود؛ و از طرف دیگر، نمودار دنیاگیر شدن هنر و ادب فرهنگ است، از هر جا که میخواهد باشد و البتّه که نمودار بسیار زیبایی نیز هست) دارد کمکم به قلمرو سیاست نیز میکشد و آیا به این طریق، فکر نمیکنید که پس از توجّه غرب به هنر شرقی، اکنون مرحلهی توجّه غرب به سیاست شرق رسیده باشد؟ بله. فرار از ماشینزدگی چنین میطلبد. ترس از جنگ اتمی چنین حکم میکند؛ و آن وقت ما غربزدگان درست در همین روزگار است که موسیقی خودمان را نشناخته رها میکنیم و آن را «زرزر» بیهوده میدانیم و دم از «سمفونی» و «راپسودی» میزنیم و نقّاشی ایرانی را در شمایلسازی و مینیاتور اصلاً نمیشناسیم و به تقلید از «بیانال» و نیز حتّی «فوویسم» و «کوبیسم» را هم کهنه شده میپنداریم و معماری ایرانی را کنار گذاشتهایم، با قرینهسازیهایش، و حوض و فوّارهاش؛ و... درِ زورخانه را بستهایم و چوگان را فراموش کردهایم و با چهار تا کشتیگیر، به المپیاد میرویم که اساسش بر دوش دوی «ماراتون»[۶] است که خود، کنایهای است به...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_دوم
@shahid_sajad_zebarjady
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_سوم
#صفحه_۱۷۴
...شکست نطر بوقی در عهد دقیانوس، که آخر معلوم نشد چرا از این سوی عالم به آن سو لشکر کشید؟!... و آخر چرا ملل شرق نباید به دارایی خویش بیدار و بینا شوند؟ و چرا فقط به این عنوان که ماشین غربی است و ما از اقتباسش ناچاریم، تمام دیگر ملاکهای زندگی غربی را نیز بگیرند و جانشین ملاکهای زندگی و ادب و هنر خود کنند؟ چرا علامت اختصاری یونسکو، باید به شکل ستونهای یونانی آکروپول باشد؟ و نه مثلاً به صورت گاو بالدار آشوری یا ستون معابد «کارناک» و «ابوسنبل» مصر؟ یا چرا نباید ملل شرقی، آداب خود را بر مجابع بینالمللی عرضه کنند؟ مثلاً بازیهای ملّی خود را در المپیادها؛ مثل رقص و تیراندازی و ریاضت (به آن معنی که در «یوگا» هست)... بگذرم.
مشکل دیگر از مشکلات اجتماعات غربی، اینکه علاوه بر آدمهای سر به زیر و پا به راه که میسازد – به قصد خدمتکاری ماشین – آدمهای نوع جدیدی هم میسازد که میتوان «قهرمانهای از پیش ساخته» به ایشان گفت، عین خانههای از پیش ساخته. در وجود ذی جود ستارگان سینما، یا در سرنشینان موشکهای فضانورد و این البتّه منطقی هم هست. وقتی همهی مردم را سر و ته یک کرباس کردی که هیچ کدام، هیچ سر و گردنی از دیگران برتری ندارند چارهای نیست جز اینکه گاهبهگاه، با یک قهرمان از پیش ساخته این یک دستی در ابتذال بشری را بشکنی و نمونهای بدهی تا نومیدی یک سره نباشد.
#صفحه_۱۷۵
...این است که در عین حال که مثلاً کمپانی «فورد» به فلان دانشکدهی امریکایی سفارش سالی فلان قدر نفر متخصّص برق و مکانیک میدهد، با فلان مشخّصات فلان کارخانهی فیلمبرداری هم کار خودش را میکند؛ یعنی قهرمانسازی طبق نقشهاش را. اگر یک وقتی بود که فلان شجاعت معیّن (که به قول افلاطون یکی از فضیلتهای چهارگانه بود) و نه با قرار قبلی از کسی سر میزد و آن کس قهرمان میشد و شاعران در مدحش سخن میراندند؛ حالا فلان کمپانی فیلمبردار، کسی را میخواند که ادای فلان شجاعت تاریخی یا افسانهای را برای فلان فیلم دربیاورد و بیا و ببین که روزنامهها چه داد سخن میدهند و رادیوها و تلهویزیونها و کمپانی که به هر صورت تجارتش را میکند، چه پولها خرج تبلیغات میکند و برای قهرمانان خود چه واقعه تراشیها میکند و ازدواج و طلاقشان را و دزدیدن بچّهشان را و شرکتشان را در مبارزهی سیاه و سفید و رقصیدنشان را در فلان شب با فلان ملکهی مطلقه و الخ... از یکی دو سال پیش از اینکه فیلم آماده بشود، مدام در روزنامه و رادیو و تلهویزیون میگذارد و میگذارد تا به حدّی که خبرش از مسیر «رویتر» و «آسوشیتدپرس»، حتّی به گوش وسایل انتشاراتی تهران و سنگاپور و خرطوم هم میرسد. آنوقت نوبت استفاده است و فیلم با ابّهت و جبروت و شب افتتاح واحد در پانزده پایتخت جهان و شرکت رجال و غیرهه بر پرده میافتد. و نتیجه؟ یک قهرمان دیگر به صف قهرمانان روی پرده افزوده شده است؛ یعنی در حقیقت، از یک قهرمان تاریخی و افسانهای دیگر سلب حیثیّت و اعتبار شده است.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_سوم
@shahid_sajad_zebarjady
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_چهارم
#صفحه_۱۷۶
...نمونهی دیگر این آدمسازی نوع جدید – یعنی از آدم عادی، قهرمان روی پرده ساختن – سرنشینان موشکهای فضاپیما هستند که تا دیروز زنهاشان هم جدّی نمیگرفتندشان، یا حتّی شوهر هم نکرده بودند؛ امّا امروز شهرهی آفاقاند؛ و در چه حال؟ در حالیکه دانشمندان سازندهی خود موشکها و کشف کنندگان اصلی سوختهای جدید، برای فضاپیمایی در گمنامی صِرف به سر میبرند. هم در روسیه، هم در امریکا. و چرا؟ چون اسم و رسم سازندگان موشکها، حتّی وجود بشری ایشان از اسرار نظامی است و فاش کردنی نیست؛ امّا آنکه موشک را سوار میشود؛ البتّه که از اسرار نیست، بلکه وسیلهی تحمیق خلایق است. شکافی است در یک جایی در این پهنهی یک دست و مبتذل که سرنوشت تودههای وسیع است، تا امیدی در دل ایشان بیفروزد که بله تو هم میتوانستهای سرنشین موشک باشی و الخ... و آن وقت چه عکس و تفصیلها، چه تمبرها، چه پیامها و چه پیزرها! و با چه مقدّماتی و چه تمهیداتی! غافل از اینکه او هم آدمی است مثل همهی آدمها با اندکی شجاعت بیشتر، یا اندکی شانس بیشتر. چون از سرنوشت آنها که در فضا سر به نیست شدهاند، بیخبریم. آخر از اسرار نظامی است! و به هر صورت، آیا گمان نمیکنید که فلان فضانورد، در عین حال که آدمی است مثل همهی آدمها و با تمام حقوق آدمی در این تجربهی فضانوردی چیزی یا شییی شده است در حدود یک خرگوش آزمایشگاه؛ این است کاهش بشری! خود حضرات هم پوشیده نمیکننند که بله فلان فضانورد چنین و چنان شجاعت و الخ و «آمادهی اینکه جان خود را در راه بشریّت فدا کند!» و من میگویم در راه ترقّی...
#صفحه_۱۷۷
تکنیک! آخر یک وقتی بود و حضرت ابراهیم که پسرش را به قصد قربانی در راه حق میبرد؛ امّا امروز آدمی را به قصد قربانی در راه تکنیک و ماشین فدا میکنند و پز هم میدهند! و با چنان بوق و کرنایی که برای فضانوردان، از دو سمت زدهاند، فراوان میبینی در هر ده کورهای از سیبری یا آلاسکا، آدمهایی را که به قصد این فداکاری نامنویسی میکنند، یا کردهاند و آیا این خود، نوعی فرار از ابتذالی نیست که ماشین به آدمی تحمیل کرده است؟ به هر صورت این است آخرین دستدرازی ماشین به حوزهی بشریّت!
در اوایل کار، موشکهای فضاپیما به مسخره، مطالبی نوشتند و خواندیم که بله، مسیح را به خاطر یک سوزن در آسمان چهارم نگه داشتند و اکنون موشکها، هفت آسمان را در مینوردند و از این قبیل... و این مسخرگی میخواست این حقیقت را بپوشاند که دیگر آسمانها نیز جای ملکوت نیست و همه ناسوت است. ناسوتی که اگر به خدمت ماشین درآمد، از فلک نیز برتر خواهد رفت و دیگر تبلیغات؛ امّا غافل از اینکه در این گردش لاهوتی، سگها و میمونها بر این بشریّت کاهش یافته، فضل سبق داشتند.
به هر صورت میبینید که در ممالک صنعتی، دیگر تنها بحث از این نیست که ماشین، آدمهای سر به زیر و پا به راه میخواهد، با فلان نوع مشخّصات؛ بلکه بحث از این است که به خرج چنین قربانیهای بشری ماشین دارد آدم نوع تازهای میسازد. در فرمانبرداری، همدوش چهارپایان؛ یعنی از آدمیّت سلب حیثیّت میکند و من در متن این خبر که «فلان علیا مخدّرهی موشکپیما، با فلان جوان رعنای ایضاً موشکپیما، ازدواج کرد» و خبر بعدی: ...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_چهارم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_پنجم
#صفحه_۱۷۸
...«علیا مخدّره اکنون حامله است و ...» و خبر بعدی: «زن و شوی فضاپیما صاحب فرزند شدند» نفس بشریّت را به بازی گرفته شده میبینم. «پراگماتیسم» و «سیانتیسم» تا آن حد پیش رفته که دو موجود بشری با مثل دو موش، به تجربههای سخت میگذارند و بعد به لقاح و بعد به زاد و ولد و ... تا چه؟ تا ثابت شود که آدمی در ورای جو، نیز میتواند بزید و زاد و ولد کند و آنوقت که چه؟ سؤال اینجا است!... بگذرم.
به هر صورت اینها مشکلات جامعههای پیش افتاده است. همین که بدانیم کافی است؛ ولی ما، که نه ماشین داریم و نه جامعهای مترقّی هستیم و نه باید دچار این عواقب باشیم که بر شمردم و نه اجباری در ساختن آدمهای سر به زیر و پا به راه و یک جور داریم و نه احتیاجی به قهرمان از پیش ساخته شده، بیا و ببین که چها که نمیکنیم؟ همان ادای قهرمانسازی را در کار برندگان جوایز در میآوردیم؛ یا در کار انتخاب نمایندگان مجلسین، یا در کار انتخاب فلان دهاتی که باید در فلان مراسم شعر بخواند و از این قبیل... و بدتر از همه اینکه بر نخستین صفحهی هر برنامهای از برنامههای مدوّن فرهنگ می خواندم، همان آدم متعادل پروردن را و دیگر اباطیل را... البتّه داد میزند که این هم یکی دیگر از علامات غربزدگی است؛ امّا آیا کافی است که فقط روی درد، اسم بگذاریم؟ من دربارهی این خطرناکترین اثر ماشینزدگی که در فرهنگ رخ داده است، اندکی به تفصیل سخن خواهم گفت.
اگر بتوان نقشی برای فرهنگ ما قایل شد، کشف شخصیّتهای برجسته است که بتوانند در این نابسامانی اجتماعی ناشی از بحران غربزدگی، عاقبت...
#صفحه_۱۷۹
این کاروان را به جایی برسانند. هدف فرهنگ ما چنین که هست نباید و نمیتواند هم دست کردن و همسان کردن و سر و ته یک کرباس کردن آدمها باشد، تا همه وضع موجود را تحمّل کنند و با آن کنار بیایند. به خصوص برای ما که در این روزگار تحوّل و بحران به سر میبریم و در چنین دورهای از برزخ اجتماعی که ما میگذرانیم، فقط به کمک آدمهای فداکار و از جان گذشته و اصولی (که در عرف عوامانهی روانشناسی ایشان را ناسازگار، کلّهشق نامتعادل میخوانند) میتوان بار این همه تحوّل و بحران را کشید و سامانی به این درهم ریختگی اجتماعی داد که در این دفتر دیدیم.
اگر روزگاری بود که در مملکت ما و با تعلیم و تربیت اشرافیاش، فقط رهبر برای مملکت میساختند، همچون دورهی صفوی، یا قاجار، یا پیش از آنها؛ و تعلیم و تربیت درست به نسبت دستگاه رهبری جمع و جور بود و گسترده نبود و معدودی بدان راه داشتند[۷]... امروز که رهبری مملکت بر خلاف انتظار زمانه، هنوز به سبک عهد شاه و زوزک در اختیار خاندانهای معدود فئودالها و اشراف و غمکردگان دربار و آن دویست فامیل است و این رهبری، خود زایدهی اعوری است از قدرتهای بزرگ سیاسی و اقتصادی بیگانی، و از طرف دیگر، تعلیم و تربیت وسعت عظیم یافته و در طبقات گسترده و قشرهای عمیقتری از اجتماع رسوخ کرده است و محصول بیشتری میدهد و فقط پشتمیزنشین هم میدهد؛ یعنی ناچار کاندیداهای بیشمارتری برای...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_پنجم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_ششم
#صفحه_۱۸۰
رهبری میسازد. در چنین وضعی، تعلیم و تربیت ما هر مشخّصهی احتمالی دیگری که داشته باشد و هر حسن و عیب دیگری، این یک مشخّصه را حتماً دارد که روزبهروز، بر خیل ناراضیها خواهد افزود که به قصد کارمندی و رهبری اداری، درس خواندهاند و خواندهاند تا پشت دیوار رهبری رسیدهاند امّا راهی به رهبری مملکت ندارند. چون نه به قدرتهای مالی و سیاسی وابستهاند و نه از آن دویست خانوارند، نه مالک عمدهی اموال منقول.
در وضع فعلی که ما در فرهنگ داریم، از طرفی صف تربیتشدگان در مدارس و دانشگاه و فرنگ با همهی عیوبی که ممکن است داشته باشند روزبهروز درازتر میشود؛ یعنی امکان ایجاد محیط گستردهی روشنفکری بیشتر میشود و از طرف دیگر، دستگاه رهبری مملکت، روزبهروز محدودتر و بستهتر و منحصرتر میشود و غربال سازمان امنیّت، سختگیرتر. با این تضاد چه میکنیم؟ میبینید که زمانهی ما، زمانهی تشدید اختلافات اجتماعی است و دی چنین شرایطی، آدم متعادل و سر به زیر پروردن و ترمز کردن قدرتهای تند و سرکش انسانی، خطرناکترین و خفهکنندهترین قدمی است که میتوان برداشت و این قدم را فرهنگ، به کمک سازمان امنیّت و ارتش دارد بر میدارد. با این سپاه دانش فعلی و سپاه بهداشت آتی!
وظیفهی فرهنگ و سیاست مملکت در این روزگار، کمک دادن است به مشخّص شدن اختلافها و تضادها. به اختلاف میان نسلها، میان طبقات میان طرز تفکّرها. تا بتوان دست کم دانست که چه مشکلاتی در راه است و مشکلات که روشن شد، البتّه که راه حلها نیز یافته خواهد شد. وظیفهی...
#صفحه_۱۸۱
فرهنگ، به خصوص مدد دادن است به شکستن دیوار هر مانعی که مرکز فرماندهی و رهبری مملکت را در حصار گرفته است و آن را انحصاری کرده است. غرضم «دموکراتیزه» کردن رهبری مملکت است؛ یعنی آن را از انحصار این و آن کس یا خانواده درآوردن. بیش از این نمیتوان صراحت داشت. وظیفهی فرهنگ، ریختن و شکستن هر دیواری است که پیش پای ترقّی و تکامل افراشته و مدد دادن است به آن طرف معادلههای ذهنی و واقعی و انسانی که از آینده است؛ نه به آن طرفی که در حال زوال است و درخور روزگار ما نیست. فرهنگ و سیاست ما باید از قدرتهای جوان و تند و محرّک، به عنوان اهرمی استفاده کنند که تأسیسات کهن را به همهی سنگین باریشان به طُرْفَةالعینی از جا برکند و از آنها همچون مصالحی برای ساختن دنیایی دیگر استفاده کند.
در این دوران تحوّل، ما محتاج به آدمهایی هستیم با شخصیّت و متخصّص و تندرو و اصولی. نه به آدمهایی غربزده، از آن نوع که برشمردم. نه به آدمهایی که انبان معلومات بشریاند، یا همه کارهاند و هیچکاره، یا تنها مرد نیکند و آدم خوب، یا سر به زیر و پا به راه، یا آدمهای سازشکار و آرام، یا جنّت مکان و حرف شنو! این آدمها بودهاند که تاریخ ما را تاکنون چنین نوشتهاند دیگر بسمان است.
خوشبختی غرب در این است که از وقتی دایرةالمعارفنویسانش کار خود را تمام کردند، دیگر احتیاجی به وجود این نوع حشرات که برشمردم ندارد یعنی دیگر نیازی ندارد به وجود عقلکلها و معلّم اوّلها و انبانهای متحرّک...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_ششم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_هفتم
#صفحه_۱۸۲
...معلومات بشری. هم به این مناسبت بود که در آنجا تقسیم کار پیش آمد و آن وقت متخصّصها پیدا شدند؛ امّا تخصّصی که غربی میپرورد، شخصیّت به همراه ندارد و ما درست از همینجا باید شروع کنیم. یعنی از اینجا که متخصّص با شخصیّت بپروریم. آیا فرهنگ ما قادر به تربیت چنین آدمهایی هست؟ و اگر نیست چرا؟ و عیب کار از کجاست؟ همان را باید جست و برطرف کرد.
به این طریق اگر در غرب به اجبار تکنولوژی (و سرمایهداری) یعنی بر اثر ماشینزدگی، تخصّص را جانشین شخصیّت کردهاند، ما به اجبار غربزدگی به جای شخصیّت و تخصّص هردو، هُرهُری مآبی را گذاشتهایم و غربزده پروردن را. تکرار میکنم که مدارس ما و فرهنگ و دانشگاه، ما یا به عمد یا به جبر، ناآگاه زمانه همین نوع آدمها را میپرورند و تحویل رهبری مملکت میدهند. آدمهای غربزدهی پا در هوایی که به هر مبنای ایمانی، بیایمانند. نه حزب دارند، نه آمال بشری و نه سنن و نه اساطیر. پناه برنده به یک نوع ابیقوری مآبی عوامانه و منحرف و خنگ شده به لذّات جسمی و چشمی دوخته به اسافل اعضا و به ظواهر گذرا. نه در بند فردا و همه دربند امروز؛ و همهی اینها به کمک رادیو و مطبوعات و کتب درسی و لابراتوارهای دربسته و غربزدگی رهبران و کجفکری از فرنگ برگشتهها و کلیله و دمنه مآبی ادبیّات دیدههای نبش قبرکُن! و آن وقت حکومتهای ما که حتّی به کمک تمام قدرت خود، نمیتوانند آرایشی حتّی در ظاهر به این وضع بدهند، هر روز برای ایجاد غفلت و به خواب کردن مردم به ملم تازهای دست میزنند. و این ملمها هرچه باشد، از سه نوع خارج نیست؛ یعنی از سه مالیخولیای زیر به در نیست:
#صفحه_۱۸۳
اوّل مالیخولیای بزرگنمایی. چون هر مرد کوچکی، بزرگی خود را در بزرگیهایی که به دروغ به او نسبت میدهند، میبیند. در بزرگی تظاهرات ملّی و جشنهای ولخرج و طاق نصرتهای پرپری و جواهرات بانک ملّی و سر و لباس و زین و یراق سواران! و منگولهی فرماندهان نظامی و ساختمانهای عظیم و سدهای عظیمتر که خیلی حرف و سخنها دربارهی اسراف سرمایهی ملّی در ساختن آنها میگویند... و خلاصه در آنچه چشم پرکن است. چشم آدم کوچک را پرکن، تا خودش را بزرگ بپندارد!
دوم مالیخولیای افتخار به گذشتههای باستانی! گرچه این نیز دنبالهی مالیخولیای بزرگنمایی است؛ ولی چون بیشتر با گوش کار دارد، جدا آوردمش. این نوع مالیخولیا را بیشتر میشنوی: لاف در غربت زدن، تفاخرات تخرخرانگیز کوروش و داریوش، من آنم که رستم یلی بود در سیستان، و آنچه تمام رادیوهای مملکت را پر میکند و از آن راه مطبوعات را. این مالیخولیا نیز گوش پرکن است: کارگر جوان خستهای را دیدهاید که شبی تاریک از کوچهای خلوت میگذرد؟ لابد شنیدهاید که اغلب آواز میخواند؟ و میدانید چرا؟ چون تنهایی میترسد. با صدای خودش، گوش خودش را پر میکند و از این را، ترس را میراند و نمیدانم توجّه کردهاید یا نه که رادیو، درست همین نقش را دارد. رادیو همه جا باز است، فقط برای اینکه صدایی بکند. گوش را پرکند.
سوم مالیخولیای تعاقب مداوم است. اینکه هر روز دشمنی تازه و خیالی برای مردم بیگناه بسازی و مطبوعات و رادیو را از آنها بینباری، تا مردم را...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_هفتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_هشتم
#صفحه_۱۸۴
...بترسانی و بیشتر از پیش، سر در گریبان فروشان کنی و واداریشان که به آنچه دارند، شکر کنند. این تعاقب مداوم، صُوَر گوناگون دارد. یک روز کشف شبکهی حزب توده بود، روز دیگر مبارزه با تریاک، بعد مبارزه با هرویین، یعد قضیّهی بحرین، یا دعوای با عراق، سر شطّالعرب[۸]، بعد داستان آدمهای بچّه دزد، بعد همین رُعبی که از سازمان امنیّت در دلها افکندهاند...
#صفحه_۱۸۵
۱۳
#اقتَرَبَت_السَاعَه
اکنون دیگر نوبت قلم در کشیدن است. پس به ذکر خیری از بزرگان تمام کنم و به پیشگویی مانندی که پیشگویی نیست، بلکه نقطهی ختام متحتم راهی است که ما را و بشریّت را در آن میبرند.
«آلبرکامو» نویسندهی فقید فرانسوی کتابی دارد به اسم «طاعون» شاید شاهکارش باشد. داستان شهری است در شمال افریقا که معلوم نیست چرا و از کجا طاعون در آن رخنه میکند. درست همچو چیزی شبیه به تقدیر. شاید هم از خود آسمان. اوّل موشهای بیمار وحشتزده از سوراخهای خود بیرون میریزند و در کوچهها و راهروها و خیابانها آفتابی میشوند و یک روزه هر زبالهدانی از اجساد کوچک آنها، با لکّهی سرخی بر کنار دهان هر کدام انباشته میشود و بعد مردم میگیرند و میگیرند و میگیرند و بعد میمیرند و میمیرند و میمیرند؛ تا آنجا که زنگ ماشینهای نعشکش، یک دم فرو نمینشیند و نعش مردگان را برای آهک سود کردن، باید به زور سرنیزه از بازماندگانشان گرفت و به گورستان برد. ناچار شهربندان میکنند و در درون...
#صفحه_۱۸۶
آن حصار طاعونزده، هر یک از اهالی شهر، برای خود تکاپویی دارد: یکی در جست و جوی چارهی سرطان است؛ یکی در جست و جوی مفرّی است؛ یکی در جست و جوی مخدّرات است و یکی هم به دنبال بازار آشفته میگردد. در چنان شهری، گذشته از سلطهی مرگ و کوشش نومیدانهی بشری، برای فرار از آن و غمی که هم چو غباری در فضا است، آنچه بیش از همه به چشم میآید، این است که حضور طاعون – این عفریت بوار – فقط ضربان گام هر کس را در هر راهی که پیش از آن میرفته، سریعتر کرده است. اگر به حق بوده یا نا به حق و اگر اخلاقی بوده یا ضدّ اخلاق – حضور طاعون هیچکس را از راهی که تاکنون میرفته، باز نداشته که هیچ – او را در همان راه به دور افکنده است... عین ما که به طاعون غربزدگی دچاریم و فقط ضربان فسادمان تندتر شده است. کتاب طاعون که درآمد، کسانی از منقّدان (دست راستیهاشان) گفتند که کامو شهر طاعونزده را رمزی از اجتماع شوروی گرفته است. دیگران (دست چپیهاشان) گفتند که در آن کتاب نطفهی نهضت الجزایر را نشانده است و دیگران بسی حرفهای دیگر زدند که نه به یادم مانده و نه اینجا مناسبتی دارد... امّا خود من – نه به علّت این اشارهها که برای کشف حرف اصلی نویسنده – دست به ترجمهاش زدم و کار ترجمه به یک سوم که رسید فهمیدم؛ یعنی دیدم حرف نویسنده را؛ و مطلب که روشن شد، ترجمه را رها کردم. دیدم که «طاعون» از نظر آلبرکامو «ماشینیسم» است. این کشندهی زیباییها و شعر و بشریّت و آسمان.
این قضایا بود و بود تا نمایش نامهی «اوژن یونسکو» فرانسوی درآمد. به...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_هشتم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_هشتاد_نهم
#صفحه_۱۸۷
...اسم «کرگدن» باز شهری است و مردمش و همه بیخیال همان زندگی عادیشان را میکنند؛ ولی یک مرتبه مرضی در شهر شایع میشود. متوجّه باشید که مثل طاعون (و مثل غربزدگی = وبازدگی)، باز هم سخن از یک بیماری مسری است و چه باشد این مرض؟، کرگدن شدن! اوّل تب میآید، بعد صدا برمیگردد و کلفت و نخراشیده میشود، بعد شاخی روی پیشانی در میآید و بعد قدرت تکلّم بدل میشود، به قدرت نعرههای حیوانی کشیدن و بعد پوست کلفت میشود و الخ... و همه میگیرند. خانم خانه دار، بقّال سرگذر، رییس بانک، معشوقهی فلانی و همینجور و همه سر به خیابان میگذارند و شهر را و تمدّن را و زیبایی را لگدکوب میکنند. البتّه برای فهمیدن حرف این نویسنده، دیگر احتیاجی نبود به اینکه کتابش را ترجمه کنم؛[۱] امّا همیشه در این خیال بودهام که روزی این نمایشنامه را به فارسی درآورم و در حاشیهاش گُله به گُله، نشان بدهم که هم شهریهای محترم ما نیز چهطوری روز به روز دارند به طرف کرگدن شدن میروند؛ که آخرین راه حلّ مقاومت در برابر ماشین است.
و باز این قضایا بود و بود تا در این اواخر (سال ۱۳۴۰) فیلم «مهر هفتم» را در تهران دیدیم. اثر «اینگمار برگمن» سوئدی. فیلمسازی از منتهاالیه شمالی دنیای غرب. آدمی درست از جوار شبهای قطبی. داستان فیلم، در قرون...
#صفحه_۱۸۸
وسطا میگذرد. در سرزمینی باز هم طاعونزده. شوالیهای خسته و شکست خورده و وازده از جنگهای صلیبی برگشته که در آن هرگز به جستن حقیقت دست نیافته است؛ چون در اراضی قدس، همان چیزهایی را دیده است که امروز بازماندگان فرنگی او، در دنیای استعمار زدهی شرق و افریقا میبینند؛ و این شوالیه برخلاف فرنگیان امروز، در سفر خود به شرق، به جست و جوی نفت و ادویه و ابریشم نیامده است، به جست و جوی حق آمده. آن هم حقّ الیقین. یعنی میخواسته در اراضی مقدّس فلسطین، خدا را ببیند و لمس کند. درست همچو حواریون مسیح که چون گمان کردند خدا را دیدهاند، کرنای بشارت مسیحی را در چهارگوشهی عالم زدند. این شوالیهی سوئدی هم که از جوار شبهای دراز قطبی، تا متن روشنایی خیره کنندهی آفتاب شرق آمده است، خدا را میجوید، امّا به جای او، هر دم شیطان پیش پای اوست. گاهی در لباس حریف شطرنج، گاهی در لباس مردم کلیسایی و همیشه در سیمای عزراییل که تخم طاعون را در آن سرزمین پاشیده و اکنون دروکنندهی جان آدمیان است و در متن چنین روزگاری که شوالیهی ما خسته از جست و جوی حق بازگشته، کلیسا آیهی عذاب میخواند و وعید روز قیامت را میدهد و نزدیک شدن ساعت را. اشاره به اینکه زمانهی ایمان که سرآمد، دورهی عذاب است. زمانهی اعتقاد که به سررسید، دوران تجربه است و تجربه هم به بمب اتم میکشد. اینها اشارات او است؛ یا دریافت من از اشارات او.
و اکنون منِ کمترین – نه به عنوان یک شرقی – بلکه درست به عنوان یک...
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_هشتاد_نهم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_نودم
#صفحه_۱۸۹
...مسلمانان صدر اوّل که به وحی آسمانی معتقد بود و گمان میکرد که پیش از مرگ خود در صحرای محشر، ناظر بر رستاخیز عالمیان خواهد بود، میبینم که «آلبرکامو» و «اوژن یونسکو» و «اینگماربرگمن» و بسی دیگر از هنرمندان و همه از خود عالم غرب، مبشّر همین رستاخیزند. همه دل شسته از عاقبت کار بشریّتاند. «اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه، هفتتیر میکشد و قهرمان «نابوکوف» رو به مردم، ماشین میراند و «مورسو»ی بیگانه، فقط به علّت شدّت سوزش آفتاب، آدم میکشد؛ و این عاقبتهای داستانی، همه برگردانیاند از عاقبت واقعی بشریّت، بشریّتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتماً در پوست کرگدن برود و من میبینم که همهی این عاقبتهای داستانی، وعید ساعت آخر را میدهند که به دست دیو ماشین (اگر مهارش نکنیم و جانش را در شیشه نکنیم) در پایان راه بشریّت، بمب ئیدروژن نهاده است!
به همین مناسبت، قلم خود را به این آیه، تطهیر میکنم که فرمود: «اقتربت الساعة و انشق القمر...»
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_نودم
[ #پایان✖️]
@shahid_sajad_zebarjady