آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_چهاردهم
مسلم چون صدای پا و شیهه اسبان را شنید، دانست که چه روی داده است و خود شمشیر کشیده بیرون آمد تا اهل خانه را از گزند سپاهیان ابن زیاد در امان دارد و چون پای بیرون گذاشت و دید کوفیان را که از فراز بام ها، با سنگ و رسته هایی آتش زده از نی بر او حمله ور شده اند، با خود گفت: "آیا این هنگامه برای ریختن خون فرزند عقیل بر پا شده است؟ اگراینچنین است، پس ای نفس بیرون شو به سوی مرگی که از او گریزگاهی نیست..."
مسلم را به بام قصر بردند و گردن زدند و بدنش را به زیر افكندند. هانی بن عروه را نیز... دست بسته به بازار بردند و به قتل رساندند، در حالی که می گفت: "الی الله المنقلب و المعاد اللهم الی رحمتك و رضوانك ـ بازگشت به سوی خداست .. معبودا، اینك به سوی رحمت و رضوان تو بال می گشایم."
بعد از آن، به فرمان ابن زیاد،"عبدالاعلی کلبی" و "عارۀ بن صلخت ازدی" را نیز که از یاوران مسلم در قیام کوفه و از شجاعان شهر بودند، به قتل رساندند. آنگاه جنازه مطهر مسلم و هانی را در کوچه و بازار بر زمین کشاندند و در محله گوسفند فروشان به دار کشیدند...
قیام مسلم در کوفه در روز هشتم ذی الحجه بود، که آن را "یوم الترویه" گویند، و شهادتش در روز عرفه، چهارشنبه نهم ذی الحجه... امام اکنون در راه کوفه است و دوتن از فرزندان مسلم بن عقیل (عبدالله و محمد)نیز با او همراهند. آه! نزدیك بود که فراموش کنم؛ اگر روایت "اعثم کوفی" درست باشد، اکنون دختر سیزده ساله مسلم نیز در راحله عشق همسفر دختران امام حسین(ع) است.
📗 #کتاب_فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_چهاردهم
@shahid_sajad_zebarjady