آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_سی_چهارم
#راوی
الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است، سخت تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممكن است... و ای دل! تو را نیز از این سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بالا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است.
نافع بن هلال خود را به پاهای امام انداخت و گفت: "مادرم بر من بگرید! من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام، آن اسب را نیز به هزار درهم دیگر. قسم به آن خدایی که با حب شما برمن منت نهاده است، بین من و شما جدایی نخواهد افتاد مگر آنوقت که این شمشیر کُند شود و آن اسب خسته."
از نافع بن هلال روایت کرده اند که گفته است: "آنگاه امام بازگشت و به خیمه زینب کبری رفت و من نگاهبانی می دادم و شنیدم که زینب کبری می گوید: برادر، آیا اصحاب خویش را آزموده ای! مبادا هنگام دشواری دست از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند! ... و امام در پاسخ او فرمود: والله آنان را آزموده ام و نیافتم در آنان جز جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه من آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش." امام عشق، خود یارانش را اینچنین ستوده است: "جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه حق آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش."
#راوی
صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یك یا لیتنی کنت معكم ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیك در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی، و اگر نه ... دیگر به جای آنكه با زبان "زیارت عاشورا" بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو. "ضحاك بن عبدالله مشرقی" را که می شناسی! عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنكه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود.خوف، فرزند شك است و شك، زاییده شرك و این هرسه، خوف و شك و شرك، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ انس نگیری، خوف، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بال رها خواهی کرد.
شب هر چه در خویش عمیق ترمی شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این، سرالاسرار شب زنده داران است. اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم؟
حضرت علی اکبر با پنجاه تن از یاران برای آخرین بار راه فرات را گشودند و با چند مشكی آب بازگشتند.
یاران غسل شهادت کردند و وضو ساختند و به نماز وداع ایستادند.
#راوی
و آن خیمه و خرگاه، کهكشانی شد که از آن پس، آن را "مطاف عشق" می خوانند.
📗 #فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_سی_چهارم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_سی_چهارم
#صفحه_۷۵
که مراقب کارشان باشد و نه افقِ بازی هست و نه زمینِ وسیعی تا بتوان ازشان کاری کشید و نه جادّهای هست که بتوان برای تعمیر به شهرشان آورد؛ و با این همه اهالی یک روستا، دست کم سه ماه از سال بی کار بی کار! و گرفتار سرما و سیل و بی آبی و خشکسالی و ملخ. آخر اینها را کی باید حل کرد؟
اگر خوراک اهالی یک مملکت صنعتی و پیش پا افتاده را عدّهای در حدود ۹ تا ۱۵ درصد اهالی آن مملکت تهیّه میکنند، ما ۶۰ درصد اهالی مملکت را به خدمت شکم خود گماشتهایم و تازه هر سال، گندم از امریکا وارد میکنیم و شکر از فرمز. ما که در مملکتی به اصطلاح فلاحتی به سر میبریم و تازه آن نُه ماه سال که اهالی غیور روستا کار میکنند؛ مگر چه میکنند؟ علفچینی، تاپاله آفتاب کردن، گاو و گوسفند را لب جو بردن؛ یا برگزاری نماز باران. و «آخر اینکه نشد کار! ترانزیستور میگوید که در شهرها پول پارو میکنند. چهارشنبهها. پس راه بیفتیم!» و این جوری میشود که خیل خیل از دهات به شهرها میگریزند. به شهرهایی که قبلاً جوانان کار آمد ده را، به سربازی و مصدری و بیگاری به آن بردهاند. به شهرهایی که ۲۵ درصد باقی اهالی غیور را زیر سقفهای گِلی خود و پشت دیوارهای بلند و قطور، از آفات دهر مصون داشتهاند. به شهرهایی که اغلب ده کورههای باد کردهای هستند، یا به قول دوستم حسین ملک، هر کدام گرهی هستند که در یکجا به باریکهی ریسمان جادّهای خوردهاند و آنوقت این شهرها هر کدام خود بازار مکّارهای برای مصنوعات فرنگی. محصول دوچرخهی دستکم پنجاه سال کارخانهی «رالهی» انگلستان را یکجا در یزد میبینی و محصول یک ماه...
#صفحه_۷۶
کارخانههای «میتسوبیشی» را در تربت حیدریه و محصول ده سال «فورد» و «شورلت» و «فیات» را در تهران؛ و آنوقت در شهر کرمان کره گیر نمیآوری و در تبریز باید کنسرو استرالیایی بخوری. همهی اینها را من تجربه کردهام. بله از آن دهات به این شهرها میگریزیم. به جنگل تُنُک شهرها و به چه کاری؟ به ماشین پایی، به فروش دسته چک خوشبختی(!) یا خیلی که کاری باشیم، به کار گل؛ و مزد چهقدر؟ ناهار بازار ساختمان که باشد، روزی هفت تا ده تومن. مزدی که در ممالک صنعتی به یک ساعت کارگل میدهند.
درست است که این جوری شهرنشینی به هر صورت دارد وسعت مییابد امّا در کدام عهد شنیده اید که شهر بی روستا بتواند دوام بیاورد؟ اینطور که ماییم، به زودی در سراسر مملکت به جای شهرها یا روستاها، انبارهای قراضهای از ماشین خواهیم داشت. هر کدام درست شبیه «جنک یارد[۲]»های امریکایی و به بزرگی تهران! و آخر ماشین را که نمیشود مثل توپ کوهستانی روی کول قاطر گذاشت و همراه ایل که کوچ میکند، برای حفاظت و امنیّت به این کوه و آن تپّه برد. حتّی اگر یک «پژو» خریده باشی، ناچاری شب برایش جانپناهی دست و پا کنی وگرنه سرما «رادیاتور» را میترکاند و آن وقت قسطها را چه جور خواهی داد؟ به این طریق است که رانندههای فراوان داریم در شهرها که شب در مسافرخانه میخوابند، به تختی دو تومن و تاکسیشان در فلان «توقّفگاه» میخوابد به شبی یک تومن. با این آب و هوایی که ما داریم.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_سی_چهارم
@shahid_sajad_zebarjady