آقــاسَـجّــادٌ
📚
#فتح_خون
#قسمت_چهل_سوم
ما را به یقین برسانند و سرُّ آنكه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیزیقین است. اگر تو نیز یقین
کنی که آتش بی اذن خالق آتش نمی سوزاند، بر تو نیز سردو سلامت خواهد شد.
#فصل_هشتم: #غربال_دهر
گفته اند آنگاه که حُر بن یزید ریاحی از لشكریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق الحاق یابد، "مهاجر بن اوس" به او گفت: "چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی؟"... و حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید: "والله در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟"
#راوی
تن چهره ای است که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟
تن چهره جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را می شناختند.
محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهی خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشه مرگ است؛ مرگی پیش از آنكه اجل سر رسد و سایه پر دهشت بال های ملك الموت بر بستر ذلت حُر بیفتد... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملك الموت. پیش چشم سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا، گور تنگی تنگ تر از پوست تن، آن سان که گویی یكایك ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند.
حُر بن یزید، لرزان گفت: "والله که من نفس خویش را درمیان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!"... و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بلا کشید.
#راوی
حُر بن یزید ریاحی تكبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرُّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذین هم علی صالتهم دائمون... و خود جان خویش را گرفت. حُر آن کسی است که حق اذن جان گرفتن را به خود او می سپارد و این اکرم الموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزاده کرامت مند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند.
قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا که مكر لیل و نهار به دارالاماره کوفه بكشاند، اما غربال ابتالئات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز می دهد... مكاری چون ضحاك بن عبدالله نیز نمی تواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود... و فاش باید گفت، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد.
📗 #فتح_خون
🖊 #نویسنده_سیدمرتضی_آوینی
📄 #صفحه_چهل_سوم
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚
#غربزدگی
#قسمت_چهل_سوم
#صفحه_۹۳
و به عنوان آخرین تضادّ ناشی از غربزدگی و خطرناکترین آنها باز هم بسیار سربسته بگویم که ما در نقطهای از عالم قرار گرفتهایم که بیخ شمالی گوشمان اتّفاقات عظیمی رخ میدهد که ما اجباراً از آنها بی خبر میمانیم و اجباراً نیز نباید هیچ تأثیری از آنها بپذیریم و اگر هم بپذیریم، فقط به صورت ظاهر است، برای عقب انداختن واقعه، در حالی که کوبا در حدود سی کیلومتری خود امریکا، از این اتّفاقات تأثیر میپذیرد و آب هم از آب تکان نمیخورد! شاید هم به این علّت است که حصار مرزهای ما اینقدر ضخیم است و دولتهای ما بی توجّه به حکومت باطنی مذهبی(که خود حصاری است در داخل آن حصار و حکومتی است در داخل حکومت) روز به روز قطر این حصار را با تکیه به غربزدگی و اصرار در بندگی از غرب بیشتر میکنند! و شاید گمان میکنند در قبال چنین خطر همجواری، تنها راه چارهی ما، پناه بردن به پیلهی تعصّبها و جمودها و بی خبریها و کینههای قرون وسطایی است و در حالی که امروزه روز، سرنوشت حکومتها و پرچمها و مرزهای جهان بر سر میز مذاکرات دولتهای بزرگ تعیین میشود، دولتهای ما اینجا قناعت کردهاند به اینکه فقط پاسبان مرز کمپانیها باشند؛ و نیز به...
#صفحه_۹۴
همین علّت است که دولتهای ما در عین کوبیدن مذهب و پناه بردن به لامذهبی و فرنگی مآبی – چون محتاج عوام فریبیاند – اغلب با مذهب و روحانیّت کجدار و مریز هم میکنند و با محافل مذهبی و شخصیّتهایش لاس خشکه هم میزنند.
به هر صورت اینها همه حرکت مذبوح است و ما در جوار چنین اتّفاقات عظیم، اگر در داخل تکانی به خودمان ندهیم و جلوی این اختلافات کیفی را از یک جایی نگیریم، هزاری هم که حدود و ثغور ملّیمان مستحکم باشد و هزاری هم که با فریفتن محافل روحانی عالم مذهب را بازداریم، از اینکه از درون، شالودهی آن حصار را بپوساند، عاقبت روزی به علّت قانون بسیار کودکانهی ظروف مرتبط ، سطح آب این مرداب بالا خواهد آمد و همهی کاخهای پوشالیمان را سیل خواهد برد. سخن از ارعاب و تهدید نیست، که در آغاز دفتر آوردهام که مرکز این ارعاب و تهدید به کجا منتقل شدهاست؛ سخن از هماهنگی با جوامع مترقّی بشری است. میبخشید که سربسته میگویم.
📗 #غربزدگی
🖊 #نویسنده_جلال_آل_احمد
📄 #قسمت_چهل_سوم
@shahid_sajad_zebarjady