eitaa logo
آقــاسَـجّــادٌ
539 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
981 ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی(عج) ولادت: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷ محل شهادت:جنوب حلب مزار #شهید_سجاد_زبرجدے💛: گلزار شهدای تهران، قطعه۵۰ ردیف۱۱۷ شماره۱۴ "تنها کانال رسـمی شهید سجاد زبرجدی در پیام رسان ایتا"
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــاسَـجّــادٌ
📚 روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد. رو در رویی، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاك افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: "تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی. خداوند حق شكر بر استقامت و مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاك افتاده بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا." حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت: "چه دشوار است بر من به خاك افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری..." و مسلم جواب گفت: "با این همه، وصیتی دارم" و با دو دست به حسین (ع) اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سالم گفتند: سالم علیكم بما صبرتم. دومین شهیدی که برخاك افتاد "عبدالله بن عمیر کلبی" بوده است؛ آن جوان بلند بالای گندم گون و فراخ سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. "مُزاحم بن حُرَیث" در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند. "عمروبن حجاج" که امیر لشكر راست بود عربده کشید: "ای ابلهان آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی در جنگ هستید؟ شما اکنون با یكه سواران دلاور کوفه رو در رویید، با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باك ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین خواهند رفت." عمرسعد این اندیشه را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند. افراد تحت فرماندهی شمربن ذی الجوشن نافع بن هلال را محاصره کردند و بر سرش ریختند. با این همه، نافع تا هنگامی که بازوانش نشكسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد عمرسعد بردند. عمرسعد و اطرافیانش می انگاشتند که می توانند او را به ذلت بكشانند و سخنانی در ملامت او گفتند. نافع بن هلال گفت: "والله من جهد خویش را به تمامی کرده ام. جز آنان که با شمشیر من جراحت برداشته اند، دوازده تن از شما را کشته ... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
📚 ۹۷ وقتی مرکب ما اسب بود، چراگاه‌ها داشتیم و مرتع‌ها، همه خوش و سبز و همیشه بهار. که زیباترین اسب‌ها را در آن می‌پروردیم و از نجیب‌ترین نژادها و بعد داغگاه‌ها داشتیم که بر اسب‌ها نشان بزنیم، نشان تملّک و تصاحب بشری را و بعد اسطبل‌ها داشتیم تا اسب‌ها در آن بیارامند و بپرورند و زند و زا کنند و بعد کاروانسراها داشتیم تا چارپاهامان در آن‌ها یدک بگیرند و بعد مسابقه‌ها داشتیم؛ مثلاً «سبق و رمایه» تا عضلات حیوان ورزیده شود و مگر ماشین به جز اسبی است دست‌آموز بشریّت و به قصد خدمت او؟ و اگر در ترکیب جنینی اسب و تشکّل اصلی هیکل او، ما را که آدمی زاده‌ایم، دستی نبود، جنین ماشین را بشر خود در درون «سیلندر» و «پیستون» نهفته است. به این طریق ما را نخست اقتصادی در خور ساخت و پرداخت ماشین بایست. یعنی اقتصادی مستقل و بعد آموزشی و کلاسی و روشی؛ و بعد کوره‌ای تا فلز را نرم کند و نقش اراده‌ی بشری را بر آن بزند؛ و بعد کارگران متخصّص که آن را به صورت‌های گوناگون درآرند؛ و بعد مدارس که این تخصّص‌ها را عملاً بیاموزند؛ و بعد کارخانه‌‌ها که این فلز با بدل به ماشین کنند و دیگر مصنوعات و بعد بازاری از شهرها و دهات تا ماشین و دیگر مصنوعات را در دسترس مردم بنهند... دیگر از من نخواهید که وارد جزییات بشوم که نه من این کاره‌ام و نه این صفحات، مأمور به چنین امری است. برای مسلّط شدن بر ماشین، باید آن‌را ساخت، ساخته‌ی دست دیگری، حتّی اگر یک تعویذ باشد، یا طلسم چشم‌بند حسد، حتماً با خود چیزی از مجهولات دارد و از عوالم غیب. از عوالم ترس‌آور و بیرون از دسترس بشری و رمزی در خود نهفته دارد. و دارنده‌ی آن طلسم یا... ۹۸ تعویذ مالک آن نیست؛ بلکه به نوعی مملوک طلسم است؛ چرا که در ظلّ حمایتش به سر می‌برد و به آن پناه می‌برد و همیشه در این رعب و وحشت است که مبادا به طلسم، بی‌احترامی شده باشد! مبادا آسمان رنگش را دیده باشد! مبادا پایین پا مانده باشد!... امّا کودکی که همان طلسم را به او آویخته‌اند، اگر بزرگ‌تر شد و به کنجکاوی روزی بازش کرد و دید که چیست و به خصوص اگر توانست بخواند که بر ورقه‌ی روغنی آن چه مثلّث‌ها و مربّع‌ها و ستاره‌ها و مفهوم اعداد آن پی برد – یا به نامفهومی و بی معنایی آن‌ها – آیا دیگر حرمتی یا ترسی یا رعبی از آن در دلش باقی خواهد ماند؟ و ماشین، طلسم است برای ما غرب‌زدگان که خود را در ظلّ حمایتش می‌بریم و در پناهش خود را از شرّ آفات دهر مصون می‌دانیم. غافل از این‌که این طلسمی است که دیگران به سینه‌ی زندگی ما آویخته‌اند تا بترسانندمان و بدوشندمان. کنجکاو بشویم – کمی بزرگ بشویم – و عاقبت این طلسم را بگشاییم. و رازش را به‌دست آوریم. البتّه می‌توان پرسید که اگر کار به همین سادگی است، پس چرا تا کنون به عقل عقلای قوم نرسیده است؟ و یا اگر رسیده است، چرا گشایش این طلسم، تاکنون از اندیشه، به عمل در نیامده است؟ در جواب این دو سؤال، به بیان دو علّت اکتفا می‌کنم. باقی را خودتان حدس بزنید. نخست این‌که رعب و حرمت، هنوز در دل ماست. می‌دانیم که «حرام» و «تحریم» از ریشه‌ی «حرمت» و «احترام» است. رعب از ماشین، درست هم‌چون رعب از طلسم؛ اگر برای ما حرام است به طلسم دست زدن و آن را... 📗 🖊 📄 @shahid_sajad_zebarjady