آقاسجاد..
آبرودار!
شب قدر است ،
به اندازه قدر ما ... نه ...
به ارزش قدر خودت در پیشگاه الهی برایمان دعاکن .
💫👇
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
#شهادت همین است دیگر بہ ناگہ در #شب_قدر پنجرہ ای باز می شود بہ #سمتبهشت فقط کافی است خداوند #متاع
دفاع از حـرم بهانه بود
شوق شوقِ پـرواز بود
و اولین منـــــزلِ
ڪوچ عاشقانۂ ڪبـوتر
شب قـدر ، حریـم یـار ...
#شهیـد_محمدمهدی_فریدونی🕊🕊
#شهـادتت_مبارڪ_فدایی_زینب✌️
💫👇
@shahid_sajad_zebarjady
#سحر_بیستوسوم
✍ از لحظه ای که سیاهی، زمین را خلوت کرده است،
اذن "دعای فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است..
❄️ لیلةالقدری که برترین اعمالش،
دستان منتــ🙏ـظرِ رو به آسمان، است؛
تمام باطن قدر را رو می کند.
و این یعـــــنی ؛
تـــ👈ـو؛ رازِ همه تقدیرهای عظیم، در لیلةالقدری؛ یوسف
نشسته ام اینجــا
در لابلاي جمعیتی که، امتداد نگاهشان، به آغوش تو می رسد،
جمعیتی که قرآن بر سر می گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند،
جمعیتی که بعد از علی، دلخوش به نفس های آخرین دردانه اش هستند، که جایی، همین حوالی، فضای زمین را معطر کرده است.
💢سالهاست که، بیست و سومین سحر رمضان را، گوش به زنگ نشانه ای از تـــو تا صبح، چشم انتظاری می کنیم.
امــــا...
گویی هنوز دلهای زنگار گرفته مان، برای دریافت اجابت آماده نشده اند.
خستــــه ايم؛ از آمد و رفتِ رمضان هايي که به ملاقات چشمانِ دلکش تو، ختم نمی شوند.
خستـــــه ايم؛ از رمضان هايي که نماز عيدش، همچنان بی حضور تو اقامه می شوند.
خستــــه ايم؛ از شلوغی های دنیایی که خالی از خواستن های صادقانه توست.
❄️برای جانهای خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...یوسف
دعای تـــو، حتما راه اجابت را باز خواهد کرد.
❣دعا کن؛ دعاهاي بی رمق مان، تا آسمان بالا روند.
دعـــــا کن
شایـــد اجابــــت شویـــم؛ یوسف زهرا
💫👇
@shahid_sajad_zebarjady
❤️ آقاجان
در #شب_قدر
منتظر شنیدن ندای آسمانی بودیم
ندایی که خبر از آمدن شما دهد
و صد حیف...
که باز هم ما موندیم و یک دنیا #دلتنگی😣
😥میدانیم آقاجان
خودمان میدانیم که کوتاهی از ما بوده، شاید هنوز معنای #اضطرار رو درک نکرده ایم
🔺مهدی فاطمه شرمنده ایم که دائم شرمنده ایم مولاجان😔
🌺 اللهم عجل اولیک الفرج 🌺
💫👇
@shahid_sajad_zebarjady
🎈بسم رب شهدا🎈
🌙| #شهیدانه
در سوریه یک نیروی عالی و ارزشمند برای فرمانده اش محسوب می شد.
به خاطر پر انرژی بودن و بدن رو فرمی که داشت، برای هر فرمانده ای یک سرمایه بود.
همه کاری می کرد.
یک آچار فرانسه ی واقعی بود.
این قابلیت را داشت که بتواند در هر پستی قرار بگیرد و از عهده ی وظیفه اش خوب بربیاید.
سربازی بود که هر فرمانده ای آرزویش را داشت.
💛🍃| نقل از همرزم شهید
بر اساس روایتی از کتاب #ابووصال
#پرانرژی
#آچارفرانسه
#گشاده_رو
#خنده_های_معروفش
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
👇👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
♥️| #هیچ_وقت_نگذاشتند_من_ببینم....
✨| بایادشهدا....
ماه رمضان سال ٧٤ بود که یکی از دوستانمان ما را برای افطاری دعوت کرد.
نیم ساعت به اذان مانده، رسیدیم. بوی آش توی خانه شان پیچیده بود. اذان گفتند، همه دور سفره نشسته بودیم که تلفن زنگ زد....
صاحبخانه گفت:
«معصومه خانم! با شما کار دارند از سرخهست.
با تعجب گفتم:
با من؟ اینجا؟
گوشی را گرفتم.
برادرم بود و پشت سر هم حرف میزد. انگشتهایم از شهد خرمایی که توی دستم بود به هم چسبید.
از خواهرم گفت که همان روز توی سرخه روزنامه خریده بود؛
گفت که شهید آوردند و قرار است تا چند روز دیگر تشییع کنند.
ضعف تمام بدنم را گرفت.
اسم محمد هم بین اسامی شهدا توی روزنامه بوده.
نفس بلندی کشید و گفت:
باید بروید برای شناسایی. اتاق دور سرم چرخید، خرمای له شده را با اکراه گذاشتم توی دهانم و روزه ام را باز کردم.
فردا صبح هر چه اصرار کردم علیاکبر نگذاشت همراهش بروم.
دل توی دلم نبود.
تنها رفت پزشکی قانونی و با گریه برگشت.
محمد را از درشتی استخوانها و سینه ی جلو آمده اش شناخته بود؛
وسط گریه خندهاش گرفت:
«جورابهای کلفتی که از کفش ملی برایش خریدم سالم مانده بود.»
و دوباره مثل بچه ها بلند بلند گریه کرد.
نمی دانم چه دیده بود که هیچ وقت نگذاشتند من ببینم، حتی روز تشییع جنازه هم صورتش را باز نکردند تا ببوسمش؛
تا تلافی از بچگی تا حالایش را دربیاورم.
عید فطر آن سال تمام اتفاقاتی که موقع تشییع اسدالله افتاده بود برایم تکرار شد، فقط عوض شده بود.
بچه ها با ناراحتی کوچه را چراغانی کردند،
همسایه مان نمی گذاشت پرچم سیاه از جلوه پنجره شان رد شود از سایه ی پرچم که چند ساعتی خانه شان را تاریک می کرد، دلش می گرفت....
💛| #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady