🌐🔊
🔹اورژانس گزارش داد: براثر طوفان شب گذشته در مهران، ۱۵ نفر مصدوم شدند.
🔹هواشناسی: در استانهای شمال غرب، غرب و جنوب غرب ایران بارش باران گاهی به شکل رگبار پیشبینی میشود.
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
⚠️ ربوده شدن تعدادی از نیروهای هنگ مرزی میرجاوه 🔰 ١٤نفر از نیروهای بسیجی طرح امنیت و هنگ مرزی میرج
📸 اولین تصویر از ۱۲ مرزبان ایرانی ربوده شده توسط گروهک تروریستی جیش العدل در تاریخ ۲۳مهر۹۷ مرز میرجاوه استان سیستان و بلوچستان
@shahid_sajad_zebarjady
🍃✨❤️
#اُمّةُ_الواحِدَة
#حب_الحسین_یجمعنا
#تمرین_قیام_مهدی_آل_محمد_عج
🏳جمع شدن افرادی ازتمام کره زمین به تمنای عشق بدون مرز حسین(ع)✌️
🏴برمحور عشق حسین(ع)در اتحادیم.✊
@shahid_sajad_zebarjady
#آدرس عربی ایرانی 😳
این روز ها در کشور عراق با پدیدهای روبرو هستیم که زائران ایرانی به زبون عربی صحبت میکنن و مردم عراقی به زبان فارسی 🙄🤔
امروز میخواستم آدرس بگیرم از یه عراقیه
گفتم:《اَین شارع بناتالحسن》
یعنی خیابان بناتالحسن کجاست
عراقیه گفت: مستقیم برو بعد بپیچ سمت چپ. (تازه چ و پ ندارن عربا)
منم گفتم: شکراََ جزیلاََ
اونم گفت: خواهش میکنم 😅
کلا اینجا نصفشون ایرانین
نصف دیگشونم اصالتاََ ایرانین 😉
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
خاطره ای از شهید ابراهیم هادی ❤️🍃
#خاطره
#ابراهیم_دلها ❤️
#شهید_ابراهیم_هادی 🌹
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود.
از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟!گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.
با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود.
به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم.
همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم.
بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.
بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!
با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟
جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشون #حاج_میرزا_اسماعیل_دولابی بودند.
سال ها گذشت تا مردم حاج آقای #دولابی را شناختند. تازه با خواندن #کتاب #طوبی_محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.
@shahid_sajad_zebarjady