ستـاد استهلال رژیم صهیونیستی
فردا را در شهرهای تلاویو و حیفا
عید فطر اعلام کرد🌙😁
#ماه_مبارک_رمضان
#القدس_اقرب
🆔 @shahid_sardar_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرحسین احمدی نژاد‼️
احمدی نژاد : در صورت رد صلاحیت انتخابات را تایید نمیکنم و به هیچ وجه در آن شرکت نخواهم کرد
میرحسین آسوده بخواب که جماعت فتنه گر بهاری بیدارن...
#انتخابات
🆔 @shahid_sardar_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲
امــام خــامـــنـه اــی
جمــــهوری اســـلامی
تــل آویـــو را با خــاک
یکـــسان خواهــد کرد😎👊🏻
#به_وقت_شام
#القدس_اقرب
🆔 @shahid_sardar_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و سرانجام قیام سلطان محمود✌️
البته از درهای وزارت کشور😁
در حاشیه حضور امروز احمدی نژاد در وزارت کشور جهت ثبت نام #انتخابات
🆔 @shahid_sardar_soleimani
🌺عید سعید فطر مبارک🌺
🔸دفتر رهبر معظم انقلاب اعلام کرد فردا ۲۳ اردیبهشت روز اول شوال المکرم و #عید_فطر است
🆔 @shahid_sardar_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دیروز صندلی نرم حسن روحانی
🔻امــروز تخـت نرم حسن روحانی
استاد حسن عباسی حدود ۲۰ سال پیش نسبت به خوی اشرافی حسن روحانی هشدار داده بود!
امروز نماینده مجلس در تلویزیون گوشه ای از ریخت و پاش های حسن روحانی و دولتش را افشا کرد!
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#انتخابات
🆔 @shahid_sardar_soleimani
مداحی آنلاین - نماهنگ دعوت - صابر خراسانی.mp3
6.36M
🌼🌸✨
🌸🌟
✨
تو خدای من شدی
تا دستهایم را بگیری...
🎙صابرخراسانی
🌿#عید_فطر
🌾#ماه_شوال
🆔 @shahid_sardar_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افزایش سطح تدابیر امنیتی در اطراف وزارت کشور
#انتخابات
🆔 @shahid_sardar_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند تو را چند صباحیست ندیدم
🔸انتشار به مناسبت سالگرد حضور حاج قاسم در نماز #عید_فطر
🆔 @shahid_sardar_soleimani
+ ما گفتیم ۲۵ سال ولی شما ۱۰ ساله جمعش کنید بره
_ چشم آقا
#القدس_لنا
#القدس_اقرب
🆔 @shahid_sardar_soleimani
🚩 یادگاه شهید قاسم سلیمانی
📚 مستند داستانی #یک_و_بیست مستند داستانی "یک و بیست" به قلم علیرضا سکاکی برای اولین بار به وقایع چ
💣مستند داستانی یک و بیست💣
#قسمت1
#مستند_یک_و_بیست
<<فصیح>>
[سوریه - ساعت دوازده و نیم شب]
نگاهی به چپ و راستم میاندازم و بعد از اینکه از امن بودن فضا اطمینان حاصل کردم، از ماشین پیاده میشوم. زنگ خانه را میزنم و پس از باز شدن درب خانه، نگاهی به داخل حیاط میاندازم. سپس درب عقب ماشین را باز میکنم تا آقا غیاث پیاده شوند.
امشب تولد شش سالگی دخترم ریحانه سادات است؛ اما به دلیل جلسهی فوری آقا غیاث و میهمان مهمی که قرار است فردا ساعت هشت صبح به سالن جلسات گردان بیاید مجبور شدم تا زن و بچهام را به منزل آقا غیاث بیاورم و به بهانهی میهمانی سرشان را گرم کنم تا کمتر بهانهی نبودنهایم را بگیرند.
با اینکه دختر عزیزم ریحانه سادات از چند روز قبل تاکید کرده بود که حق ندارم به هیچ بهانهای در جشن روز تولدش غایب باشم؛ اما وجدان کاریام اجازه نمیداد تا در این شرایط حساس آقا غیاث را تنها راهی کنم.
چند سال است که بعد از تشکیل گردانهای مختلف از افغانستان، پاکستان، لبنان و ایران در سوریه تشکلهای نظامی ما شکل رسمیتری به خود گرفته است و با کمک حضرت ولیعصر(عج) و تلاش شبانه روزی بچههای محور مقاومت دشمن چند سال است که در ترور فرماندهان ناکام مانده و خبرهای رسیده از قلب شهرکهای صهیونیست نشین حاکی از این است که آنها به دنبال رقم زدن اتفاق بزرگی هستند.
در شرایط حساس کنونی من به عنوان محافظ نفر دوم گردان نمیتوانم به خاطر یک جشن تولد ساده پا به روی عقایدم بگذارم و اجازه بدهم تا خطری به بزرگی ترور، آقا غیاث را تهدید کند.
هوا ابری است و ماه از میان ابرهای خاکستری به زمین میتابد.
خانومم با همان چادر مشکی و پوشیهای که به صورت زده از راه پله وارد حیاط میشود و سلام و علیکی با آقا غیاث میکند. ریحانه سادات نیز با کمی تاخیر نسبت به مادرش وارد حیاط میشود و بدون آن که بخواهد واکنشی به حضور من نشان دهد، خودش را به آقا غیاث میرساند و با همان لحن کودکانهاش میگوید:
-عمو؟ شما هم موقع تولد دخترتون خونه نیستی؟
بلافاصله اخم میکنم و تشر میزنم:
-اول باید سلام کنی ریحانه!
نگاهی با اکراه به من میاندازد و سپس رو به آقا غیاث میگوید:
-سلام عمو.
آقا غیاث با مهربانی دستی به روی سرش میکشد و میگوید:
-علیک سلام دختر خوشگلم.
سپس با حوصله جواب میدهد:
-صبر کن ببینم، کی گفته که بابات برای جشن تولد شما خونه نبوده؟
ریحانه سادات نفسی میکشد تا جواب بدهد که ناگهان آقا غیاث یک جعبهی کادو پیچ شده را از داخل جیب کتش بیرون میآورد و میگوید:
-بابات امشب فقط یه کوچولو دیر کرد تا بتونه همون گردنبندی که دوست داشتی رو بخره.
ریحانه سادات با چشمهایی گرد شده نگاهی به من و جعبهی کوچکی که در دست آقا غیاث است، میاندازد. سپس توی بغلم میپرد و بعد از بوسهای محکم، میگوید:
-مرسی بابا جونم.
نمیدانم در آن لحظه باید چه کار کنم. لبخندی میزنم و میگویم:
-باید از آقا غیاث تشکر کنی دخترم.
ریحانه سادات تشکری میکند و برای اینکه از خجالت آب نشود، به سمت ماشینی که بیرون حیاط منتظرمان است، میدود.
از آقا غیاث بابت این فداکاریاش تشکر میکنم و او نیز بعد از تبریک مجدد تولد ریحانه سادات تاکید میکند تا فردا راس ساعت هفت جلوی درب خانه منتظرش باشم تا به کارهای باقی مانده برسیم و خودمان را آمادهی پذیرایی از مهمان مهم و عزیزمان کنیم.
نویسنده : #علیرضا_سکاکی
👤 @RomanAmniyati
❌ کپی تنها با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است ❌
🆔 @shahid_sardar_soleimani