شهیدانه
🕋این رسول خداست که ندا میدهد: آی مردم، شهر خدا با (دستانی پر از) برکت و رحمت و مغفرت به شما رو کرده است...👌
🕋شهرها همه در ظرف مکان جای ندارند. خداوند مهربان در عالم شهری دارد، که در ظرف زمان قرار یافته است. شهر خدا که در زمانی معلوم و با گنجایشی نا محدود، همه ساله محل اقامت مهمانان خدای بزرگ میشود، همان خانه ی ملکوتی خداست و ضیافت خانه ی ملک پادشاهی پروردگار رحمان است، که با عظمت بی نظیری، مانند قلعه ای با برج و باروهای بلند بر روی تپه ای از باغستان بهشت بنا شده است. شهری که در آن این بار ملائکه به دور ساکنان خانه ی خدا طواف میکنند، و برای پذیرایی از مهمانان خدا محرم می شوند...🌺
🕋نگهبانان شهر، شیطان👿 و قبیله اش را که به آدم حسادت کرده بودند، به این مهمانی بزرگ راه نمیدهند، تا اهالی شهر در خلوتی بی مانند، با خدای خود تنها بمانند، و در نهایت آسودگی از شر شیاطین با آرامش تمام در آغوش پر مهر خداوند پناه بگیرند. محافظان شهر، روز و شب از تک تک ساکنان مراقبت می کنند و با انوار خود هر گونه کدورت و کراهتی را از آنان می زدایند.☺️
🕋در بیرون شهر پیداست که ملائک دستان ابلیس را بسته اند و دشمنان انسان را از تازیانه های خود خسته اند. بی هیچ مزاحمتی از مهمانان خدا محافظت می کنند و تا بارگاه نورانی پروردگار در تمام مسیرها مهمانان را همراهی می نمایند...🌺
🕋بعضی ها طبق معمول با خدا فاصله ای ندارند. ولی بعضی ها چند کوچه آن طرف تر همسایه ی خدا هستند. به هر حال در درون همه ی خانه ها، همیشه و بیش از همه ی اوقات دنیا، حضور خدا احساس می شود. دست ها را به سوی خدا دراز می کنند، ولی خدا را نزدیکتر از همیشه در آغوش مناجات خود می یابند و مدهوش ملاقاتش میشوند...🌈
🕋باید روی ماه رمضان را بوسید و گل نازنین وجودش را بویید🌺.
🕋باید شب وجود را با نور او روشن کرد و در مهتابی نورش راه های آسمان را پیدا کرد. باید با وضو وارد شهر خدا شد و با تمام وجود به خاکش سجود کرد. شهر خدا را باید مانند خانه ی خدا گرامی داشت و برای ورود به آن باید محرم شد. شهر پر مهری که مهد معرفت است و ماه خوب رویان عالم.🌙
#شهر_خدا
#ماه_مبارک_رمضان
حجت_الاسلام_پناهیان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🕋《 به هر حال اهالی این شهر از بس قيامت را باور دارند، با آنکه کسی آنها را سرپا نگه نداشته است، گویی دائم ایستاده زندگی می کنند، گویی دائم ایستاده زندگی میکنند و روز و شب ایام صیام را در قیام به سر می برند. همه خود به حساب خود می رسند....》
🕋یا 《 یکی از مشخصات مناجات هاشان در این شهر این هست که هیچگاه درست نمی فهمی که بالاخره از محبت خدا حرف می زنند و گریه می کنند یا از سر خوف و خشیت او است که ناله می کنند یا آنکه از او می ترسند.
🕋 هیچ گاه از او فرار نمی کنند و با اینکه همیشه به سوی او می روند و به او هم می رسند، اما این رسیدن هیچ گاه به پایان نمی رسد. 》
#شهر_خدا
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه مبارک رمضان🌙
خــــداۍمـــن!
سینہامتنگشده...
ونمیدانم
باچهدواییگناهانمرادرمانکنم...
#ماه_مبارک_رمضان
#رمضان
#بهار_قرآن
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋کم کم صدای تیر اندازی ها بیشتر و بیشتر می شد!!
ساختمان می لرزید!!
صدای شلیک آر پی جی و رگبار سلاح های سنگین برای ما که صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم، خیلی غیر منتظره بود و البته سوال برانگیز؛ یعنی چه اتفاقی دارد می افتد!!؟
🦋سیم کارت عربی ای را که حسین بهم داده بود، انداختم توی گوشیم و روشنش گردم اما تماس نگرفتم.
🦋هنوز نمی دانستم کوچه ای که ساختمان محل سکونت ما در آن قرار دارد، از چند طرف محاصره ی مسلحین قرار گرفته است اما دلم شور می زد......
# خداحافظ_سالار
#شهید_حسین_همدانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋زمستان نفس های آخرش رو می کشید که حسین آمد.
دم نزدم و از کمبودها و سختی های زندگی، گلایه نکردم.
🦋گفت: 《 پروانه جان، ساکت را ببند. بچه ها را حاضر کن، بریم یه خونه دیگه. 》
گفتم: 《 از در به دری و خونه به دوشی خسته شدم. همین امسال آمدیم توی این خونه، کجا بریم؟ 》
گفت: 《 خونه ای که به جای چند ماه یه بار، حداقل هفته ای یه بار به شما سر می زنم، خونه ای نزدیک جبهه ی سر پل ذهاب. 》
دید که رفتم تو فکر، پرسید: 《 هستی؟! 》
محکم گفتم: 《 آره هر جا که بخوای با تو میام. 》
دستش را به شانه ام زد و گفت: 《 سالار حسین یعنی همین. 》
🦋ساک را بستم و کلی لباس پشمی و زمستانی، حسین خندید: 《 اینجا زمستونه و سرپل ذهاب بهار، خبری از برف و یخ نیست. هوا اون قدر لطیفه که فکر می کنی آخر اردیبهشت و توی باغ های فخر آباد قدم می زنی. 》
🦋اسم قدم را که آورد، یاد همسایه تو کوچه مان 《 قدم خیر خانم 》افتادم.همسر یکی از فرمانده گردان ها به اسم ستار ابراهیمی. چند روز پیش شنیده بودم که همسرش بهش گفته بود که می خواهد او را سر پل ذهاب ببرد. از این موضوع چیزی به حسین نگفتم و پرسیدم:《 فقط ما می ریم؟ 》
گفت: فعلاً بله. من باید از خودم و خانواده ام شروع کنم تا از بقیه هم بخواهم خونواده ها شون را به منطقه جنگی بیارن. 》
🦋خندیدم و خنده ام کش آمد: 《 پس چنان باغ و بوستان نیست. منطقه جنگی یعنی توپ و تانک و بمباران. 》
پرسید:《 پس نیستی؟ 》
گفتم: 《 ساکم را بستم. فقط پوتین نپوشیدم. 》
#خداحافظ_سالار
#شهید_حسین_همدانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
🦋کتاب " خداحافظ سالار "شاید بی نظیر ترین کتاب در حوزه ادبیات شهدای مدافع حرم، همین کتاب خداحافظ سالار باشد. روایتی بی بدیل از رشادت های سردار رشید اسلام شهید حاج حسین همدانی.
🦋 روایت با اعزام پروانه خانم به قلب درگیری های دمشق شروع میشود، حاج حسین همسر و دو دختر خود را جایی اسکان میدهد که در محاصره داعش است، داستان به حدی زیبا روایت شده که باید خواننده خط به خط با حاج حسین، پروانه و دو شیر دخترهای حاج حسین از فرودگاه دمشق تا درگیری های نفر به نفر داعش همسفر شود ...
🦋مولف کتاب خداحافظ سالار حمید حسام هست و ناشر کتاب، مرکز مطالعات پژوهشی 27 بعثت می باشد.
🦋این کتاب زیبا، خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، قافله سالار مدافعان حرم است، که به زندگی و فراز و نشیب های این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتاً به شهادت سردار همدانی در سال ١٣٩٤ ختم می شود.
🦋شروع کتاب از سال 90 و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز می شود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه 40 ادامه می یابد.
این کتاب حاصل 44 ساعت مصاحبه با همسر شهید است که نوع روایت داستانی است و هیچ دخل تصرفی را در آن وارد نشده است.
🦋سردار شهید حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۱۳۵۹ در دفاع مقدس شرکت داشت. وی همچنین از فرماندهان منطقه عملیاتی «بازی دراز» در جبههٔ کرمانشاه بود و مدتی فرمانده لشکر انصار الحسین(ع) همدان شد. شهید همدانی همچنین جانشین قرارگاه امام حسین(ع) و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بوده است. دست آخر نیز در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسید.
#خداحافظ_سالار
#شهید_همدانی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋رفته بود امّا خانه پر از او بود. به هر جا نگاه می کردم، می دیدمش و صدایش را می شنیدم که می گفت: 《 سالار شدی برای این روزها. 》
گفته بود، دو سه روزه برمی گردم. امّا حالا برای او و من، همه پرده ها کنار رفته و می دانستم که سالها منتظر همین دو سه روز بوده است.
🦋از همان روز که می گفت:《 همه کار من به زینبِ(س) حسین (ع) گره خورده تا من امتحانی حسینی بدهم و تو امتحانی زینبی. از همان روز که خواب دید از یه معبر تنگ و تاریک به سختی می گذرد و به یک کانون نور می رسد.
🦋دلم داشت طوفانی می شد. قرآنی را که سید حسن نصرالله به سارا هدیه داده بود، باز کردم و سوره یاسین را خواندم. قلبم آرام تر شد.
🦋عقربه ها ساعت نه را نشان می دادند. یعنی وقت پرواز تهران، دمشق. که از گوشی ام صدای دریافت پیامک آمد. اسم بابا حسین بود. با این پیامک: 《 خداحافظ. 》
#خداحافظ_سالار
#سردار_شهید_همدانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋ساعت هشت بدون هیچ اثری از خستگی و بی خوابی راهی بیت رهبر شد. وقتی برگشت سر از پا نمی شناخت. گفت:《 حاج خانوم نمیخوای ساکم راببندی؟ 》
گفتم: 《 به روی چشم حاج آقا، اما شما انگار توشه ات رو برداشتی. 》
🦋لبخندی آمیخته با هیجان زد و گفت: 《 آره؛ مزد این دنیایی ام را امروز از حضرت آقا گرفتم، ایشون فرمودند: 《 آقای همدانی، توی چهار سالی که شما توی سوریه بودین، به اسم دعاتون می کردم. 》
🦋در حالی که جای وصیت نامه اش را نشان می داد، گفت: 《 حس می کنم خدا هم ازم راضی شده. 》
دلم هُرّی ریخت، پرسیدم: 《 یعنی چی که خدا ازت راضی شده؟! 》......
#خداحافظ_سالار
#سردار_شهید_همدانی
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98