یادم افتاد در جایی خواندم که شخصی به نزد آیتالله شاهآبادی، استاد حضرت امام آمد و گفت: من از نماز خواندن لذت نمیبرم. به برخی گناهان هم علاقه دارم! آیا ذکری هست که...
آیتالله شاهآبادی بلافاصله گفت: شما موسیقی حرام گوش میکنی؟ طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان را تایید کرد.
آیتالله شاهآبادی بلافاصله میگوید: ذکر لازم نیست. موسیقی حرام را ترک کنید. صدای حرام انسان را به گناهان علاقهمند و در نتیجه از نماز دور و بیعلاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم میکند.
درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت ميكرد. اما از خودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يكدفعه ابراهيم خنديد و گفت:
در منطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند. چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!
اینکه يك روز با آنها صحبت کردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.
از طرفي خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند. من هم بعد از یاد دادن وضو، یکی از بچه ها را صدا زدم و گفتم: این آقا پیش نماز شما، هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذكرهاي نماز را تکرار میکنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمیتوانست جلوي خنده اش را بگیرد. چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول، وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن، یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!! خيلي خنده ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. اما درسجده، وقتي امام جماعت بلند شد مهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند !اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده.....
هر روز در حالي که کت و شلوار زيبائي ميپوشيد به محل كار مي آمد. محل کار او در شمال تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلي گرفته و ناراحت است! کمتر حرف ميزد، تو حال خودش بود.
به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمي نيست. اما مشخص بود كه مشكلي پيش آمده.
گفتم: اگه چيزي هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمي سکوت کرد. به آرامي گفت: « چند روزه كه دختري بي حجاب، توي اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم! »
رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چي شده!؟
بعد نگاهي به قد و بالاي ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که تو داري، اين اتفاق خيلي عجيب نيست! گفت: يعني چي؟! يعني به خاطر تيپ وقيافه ام اين حرف رو زده. لبخندي زدم و گفتم: شک نکن!
روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهاي تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شلوار! فرداي آن روز با پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهره اي ژوليده تر، حتي با شلوار کردي و دمپائي آمده بود. ابراهيم اين کار را مدتي ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شيطاني رها شد.
٭٭٭
کتاب سلام بر ابراهیم، نه تنها یادآور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی است که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. در عصری که نوجوان و جوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصه های ورزشی و هنری و... در کوره راه های زندگی، یوسف وار هر گامشان را چاهی در پیش و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود: «با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد.»
آنچه کتاب سلام بر ابراهیم، به رشته تحریر درآورده است زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است که حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی در گردآوری این مجموعه ارزشمند کمک رسان بودند. این مجموعه به همت انتشارات گروه شهید ابراهیم هادی در دو جلد گردآمده است.
شب عاشورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شدند. عزاداراي با شكوهي برگزار شد.مداحي ابراهيم در آن جلسه را بسياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي ميخواند و اصغر وصالي مياندار عزادارها بود.
روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناسايي راهي منطقه «برآفتاب » شد.
حوالي ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهاي كمين عراقي درگير شده اند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما...
علي قرباني به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود.
اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست. بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صداي بلند گريه ميكرد.
ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرمانده اي را از دست داده ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
اصغر در حالي كه هنوز چهلم برادر شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد.
ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود!
پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم.
ابراهيم ميگفت: اصغر چند شب قبل از شهادت، برادرش را در خواب ديد.
برادرش گفته بود: اصغر، تو روز عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
پیش از خداحافظی از امام پرسیدم: چرا در تمام این یک سال به سراغ من نیامدید؟ در حالی که من شما را بسیار طلب کرده بودم.
امام در قالب این سوال پاسخ فرمود: تو کی ما را به اخلاص طلب کردی؟
دیدم که جز همان شب آخر در تمام یک سال گذشته، هرگز امام را به اخلاص طلب نکرده بودم. امام را می خواندم اما چشم امیدم به دوستانی بود که در دربار مأمون داشتم.
#آسمانی_ترین_مهربانی
#امام_جواد
#معرفی_کتاب
تو اگر تمام تنت آلوده به چرک و کثافت و زخم باشد و بدانی که با رفتن به حمام همه این زخم ها و آلودگی ها پاک میشود، آیا مشتاق استحمام نمیشوی؟
گفتم: « چرا یابن رسول الله! ترجیح میدهم هر چه زودتر حمام کنم و از آن زخم ها و آلودگی ها پاک شوم.»
امام فرمودند: «مرگ برای مؤمن به منزله همان حمام است…»
#آسمانی_ترین_مهربانی
#امام_جواد
#بریده_کتاب
می خواستم تو را خورشید بنامم از روشنایی منتشرت،
دیدم که خورشید، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات درمی آوری، دور سر عالم می چرخانی و درصندوق مغرب می اندازی.
و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی.
می خواستم تو را ابر بنامم؛ از شدت کرامتت،
دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی.
به اینجا رسیدم که:
زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است، ای کریم ترین بخشنده ی روی زمین، ای جواد!
#آسمانی_ترین_مهربانی
#میلاد_امام_جواد
#بریده_کتاب
عاشق کنیزی زیبا و گران بها شده بودم که نه امکان خریدن آن را داشتم و نه توان دل بریدن از آن.
بی تاب و مستأصل شده بودم.
بعد از سالهای سال اولین زنی که دوستدارش شده بودم، در اختیار مردی بود که به بهایی گزاف میفروخت.
بهایی که من در خواب هم نمیتوانستم تدارکش کنم …. تنها یک راه باقی میماند و آن طرح مشکل با امام بود…
#آسمانی_ترین_مهربانی
سید_مهدی_شجاعی
#امام_جواد ع
کتاب " آسمانی ترین مهربانی" مجموعه ای است از احادیث قدسی و نبوی و سخنان معصومین علیهم السلام درباره ی حضرت جواد الأئمه (ع) که توسط سید مهدی شجاعی جمع آوری شده است.
برای سهولت کار خواننده، منبع هر حدیث یا روایت ذیل مطلب همراه با توضیح (در صورت نیاز) درج شده است.
بخش های پایانی کتاب اختصاص دارد به ذکر چند نمونه از نامه هایی که امام جواد به افراد مختلف نوشته اند، مشخصات ظاهری امام، نام ها و کنیه ها و القاب حضرت، زیارت نامه ی حضرت جواد به نقل از سید بن طاوس به همراه ترجمه و در آخر چند حدیث از سخنان گهربار امام آمده است.
#آسمانی_ترین_مهربانی
#امام_جواد
#یا_جوادالائمه
معرفی_کتاب
هدایت شده از شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
بہمَحشَر هَر ڪه مَحشور اَست با دِلدارِ مَحبوبَش
خوشآ وَقتی بہ مَحشَر با عَلے گویان بہ صَف باشی...
#میلاد_امام_علی
#روز_پدر
#استوری
" به حرم پیامبر که میرسی، داخل نمیشوی ، دو دست بر چهارچوبه در میگذاری و فریاد میزنی : یا جداه ! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آوردهام .
و همچون آفتابی که در آسمان عاشورا درخشید و در کوفه و شام به شفق نشست ، در مغرب قبر پیامبر غروب میکنی.
افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر میدوی ، خودت را روی قبر میاندازی و درد دلت را با پیامبر ، آغاز میکنی . شاید به اندازه همه آنچه که در طول این سفر گریستهای ، پیش پیامبر ، گریه میکنی و همه مصائب و حوادث را موبهمو برایش نقل میکنی و به یادش میآوری آن خواب را که او برای تو تعبیر کرد .
انگار که تو هنوز همان کودکی که در آغوش پیامبر نشستهای و او اشکهای تو را با لبهایش میسترد و خواب تو را تعبیر میکند.
تعبیر شد خواب کودکی های من پیامبر ! و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها ماندهام ."
۲۳۸ صفحه
شهیدانه
هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمیداد. پیامبر یک دستش را به روی سینهات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فروبنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روی لبهای لرزانت فشرد تا مُهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید: حرف بزن میوه دلم! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن!
قدری آرام گرفتی، چشمهای اشکآلودت را به پیامبر دوختی، لب برچیدی و گفتی: خواب دیدم! خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است. طوفانی که دنیا را تیره و تاریک کرده است. طوفانی که مرا و همه چیز را به اینسو و آنسو پرت میکند. طوفانی که خانهها را از جا میکند و کوهها را متلاشی میکند، طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم. طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم از ریشه کند و من میان زمین و آسمان معلق ماندم. به شاخهای محکم آویختم. باد آن شاخه را شکست. به شاخهای دیگر متوسل شدم. آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد. من ماندم و دوشاخهی بهم متصل. دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم. آن دو شاخه نیز با فاصلهای کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم.....
بغض پیامبر ترکید. حالا او گریه میکرد و تو مبهوت و متحیر نگاهش میکردی. بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که...
پیامبر، سوال نپرسیدهی تو را در میان گریه پاسخ گفت: آن درخت کهنسال، جد توست عزیز دلم که به زودی تندباد اجل او را از پای در می آورد و تو ریسمان عاطفهات را به شاخسار درخت فاطمه میبندی و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش میکنی و پس از پدر، دل به دو برادر میسپاری که آن دو نیز در پی هم، ترک این جهان گویند و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت، تنها گذارند"
شهیدانه
وقتی به هتل رسیدم و در اتاق مستقر شدم ، روی تخت خوابیدم تا کمی استراحت کنم که یک دفعه شیشه ها شروع کرد به لرزیدن و های و هوی شدیدی بلند شد .
صدای بام بام طبل ها و موسیقی پر هیجانی که از بلندگوها پخش می شد . شیشه های هتل را می لرزاند. متوجه شدم کارناوال دارد از جلوی هتل می گذرد . دویدم کنار پنجره و دیدم کامیون ها و تریلی هایی که کارناوال رویشان مستقر شده از جلوی هتل در حال عبور است. از دیدن این صحنه ها و خوشگذرانی هایی که این چند روز و چند شب خواهم داشت هیجان زده شدم .
گفتم : عجب جایی آمدم . این جا چه شور و هیجانی هست . بهتر است عجله نکنم و یکی دو ساعتی استراحت کنم و دوش بگیرم بعد خودم را به کارناوال برسانم .
روی تخت دراز کشیدم ولی خوابم نمی برد . برای اینکه چشمم خسته شود و خوابم ببرد باید کتاب می خواندم . سراغ کوله ام رفتم . ناگهان یک کتاب کوچک با برگ های کهنه کاهی و جلد سبز به بیرون سر خورد .
اولش یادم نبود این کتاب چیست و از کجا آمده اما یاد روز حرکتم از لس آنجس افتادم . با مادر خداحافظی کردم . داشتم کفش هایم را می پوشیدم که خواهر بزرگترم فریبا از راه رسید. گفت : اُغور به خیر محمد کجا میری؟ گفتم : برزیل . گفت : اما همین یکی را نرفته بودی حالا برزیل چه خبره ؟ گفتم : می رم ببینم چه خبر است.
فریبا چشمک زد و هر دو خندیدیم . بغلش کردم و خداحافظی کردم . صدایم زد برگشتم . رفت از روی پیشخوان شومینه که سفره هفت سین پهن کرده بود،
از توی سفره کتابی برداشت و آمد طرفم . گفت : بیا از زیر قرآن ردت کنم . پرسیدم برای چه؟ گفت : برای اینکه محافظت باشه ، برزیل خیلی دور است از زیر قرآن رد شدم و گفتم : فریبا قرآن را بده همراهم باشد .
فریبا با تعجب نگاهم کرد اما با این حال قرآن را داد دستم و من هم گذاشتم توی کوله ام . با خودم فکر کردم دختره خرافاتی خجالت هم نمی کشد . آمده اینجا، در آمریکا توی مرکز علم و دانش مثل آمریکایی ها می خورد ، می پوشد و می گردد و می رقصد اما دست از این خرافات بر نداشته . بگذار چند صفحه اش را بخوانم و چند مطلب غیر علمی و خرافاتی اش را پیدا کنم تا وقتی برگردم توی صورتش بزنم و بگویم : دختره کم عقل اینجا دیگر دست از این عقاید خرافاتی ات بردار.
#تولد_در_لس_آنجلس
#تحول
#بهزاد_دانشگر
صدای بوم بوم طبل ها و موسیقی پر هیجانی که از بلندگوها پخش می شد شیشه های هتل را می لرزاند. متوجه شدم کارناوال دارد از جلوی هتل می گذرد. دویدم کنار پنجره و دیدم کامیون ها و تریلی هایی که کارناوال رویشان مستقر شده از جلوی هتل در حال عبور است. از دیدن این صحنه ها و خوش گذرانی هایی که این چند روز و چند شب خواهم داشت، هیجان زده شدم. گفتم: عجب جایی آمدم! این جا چه شور و هیجانی هست.😁😁
#تولد_در_لس_آنجلس
#تحول
#بهزاد_دانشگر
بعدها تو راه «بلیم» به «منائوس» هم یک گروه جوان اسرائیلی برخوردم. همه سرباز بودند، تازه سربازی شان تمام شده بود. با سنجاق هایی عرقچین ها را به مویشان وصل می کردند… یکی شان از من پرسید: «کجایی هستید؟»
با همان افتخار گفتم: «من ایرانی هستم.»
گفت:این چیست دستت؟»
گفتم: «این قرآن است»
بعد بقیه را صدا زد و گفت: « بیایید! یک نفر دارد توی این کشتی قرآن می خواند! »
همه شان تعجب کردند. آمده بودند من را تماشا می کردند و می گفتند: « نگاه کن! توی این کشتی قرآن می خواند! » این را مدام تکرار می کردند و با هم می خندیدند. من می رفتم بالاترین نقطه کشتی و قرآن می خواندم. جایی بود که کل جنگل آمازون، رفت و آمد کشتی ها، میمون ها و پرنده ها را می توانستم از آنجا ببینم.
#تولد_در_لس_آنجلس
#قرآن
#بریده_کتاب
در موقع مهاجرت جذابیتهایی ایجاد میشود. آدم وارد یک محیط جدید میشود. وارد فعالیتهای جدیدی میشود. انسانها اهدافی دارند و هر کاری انجام میدهند در راستای آن اهداف است. برای پیشرفت زندگیشان است. ولی بعد از اینکه این مراحل پشت سر گذاشته میشود، یک خستگی با خودش دارد. ایرانیهایی که به خارج از ایران رفتهاند، در این بازی میافتند و یک هیجان هم برایشان ایجاد میشود؛ ولی در نهایت توام با خستگی است. حالا باید ببینیم اصلا ارزش دارد یا ندارد؟ چون در این بازی شما یک چیزهایی را هم از دست میدهید؛ مثلا من در این شرایط، حیا و غیرتم را از دست داده بودم. آیا ارزش دارد که آدم وارد یک چنین بازیهایی میشود؟
ص 47
#تولد_در_لس_آنجلس
#تحول
#بهزاد_دانشگر
📚 با صدقات شما میشود کتاب داد و فقر فکری و فرهنگی را درمان کرد.
"ما هر چه هم اختلاف داشته باشیم، نباید با هم قهر کنیم. قهر کردن هیچ فایدهای ندارد. به جای قهر کردن باید با هم دوستانه حرف بزنیم و برای حل اختلافاتمان راهی پیدا کنیم.
آدمی که زود با دیگران قهر میکند، دوستانش را یکی یکی از دست میدهد. او سرانجام تنهای تنها میشود و دیگر نمیتواند در جشنها و بازیهای دوستانش شرکت کند.
آدمی که زود قهر میکند، دلش پر از غم و غصه می شود. وقتی او را میبینی، انگار که یک گل پژمرده را میبینی.
پس هیچگاه با کسی قهر نکن. اگر هم یک روز با کسی قهر کردی، زود برو با او آشتی کن. نگذار قهرت طولانی شود.
حضرت محمد(ص) هیچگاه با کسی قهر نمیکرد. او دوستانش را به بهانههای کوچک از دست نمیداد. او میفرمود: "قهر بیش از سه روز نباید طول بکشد."
#محمد_مثل_گل_بود
#بریده_کتاب
#عید_مبعث
🦋همه ما انسانها بنده خدایم. نزد خدا پولدار و بی پول فرقی ندارند. پدر همه ما حضرت آدم و مادر همه ی ما حضرت حوّاست.
🦋پس ما انسان ها باهم برادر و خواهریم. آیا ما نباید به فکر برادران و خواهران فقیرمان باشیم؟ آیا نباید به آنها کمک کنیم؟
🦋حضرت محمد (ص) با فقیران بسیار مهربان بود و خیلی به آنها کمک میکرد. او گاهی حتی غذایش را به فقیران میداد و خودش گرسنگی می کشید و می فرمود: «فقیران را دوست بدارید و با آنان همنشینی کنید. »
#محمد_مثل_گل_بود
#من_محمد_را_دوست_دارم
#حضرت_محمد (ص)
🦋ما نباید به حیوانات حمله کنیم و آنها را بترسانیم. ما نباید حیوانی را بیدلیل بکشیم، ما باید با حیوانات مهربان باشیم.
🦋 پیامبر هیچ وقت حیوانات را اذیت نمی کرد. او با حیوانات نیز مهربان بود. حضرت محمد (ص) هرگز روی شترش بیش از اندازه بار نمی گذاشت و در دادن آب و غذا به او کوتاهی نمیکرد.
🦋پیامبر از یارانش هم می خواست که با حیوانات مهربان باشند یک بار که دید مردم مرغی را با سنگ و چوب میزنند، آنان را سرزنش کرد.
#محمد_مثل_گل_بود
#من_محمد_را_دوست_دارم
#حضرت_محمد(ص)
🦋دیدی نان با چه زحمتی به دست ما میرسد؟
آیا درست است که به این نعمت با ارزش بی احترامی کنیم؟
آیا درست است که آن را زیرپا بیندازیم؟ آیا درست است که پیش از نیازمان بخریم که خشک شود یا کپک بزند؟
آیا درست است که تکه های کوچک و بزرگ نان را دور بریزیم؟
🦋حضرت محمد (ص) به نان خیلی احترام می گذاشت. یک روز که کم مانده بود پای همسرش روی یک تکّه نان برود پیامبر (ص) خم شد و آن تکّه نان را برداشت، بعد هم از همسرش خواست که قدر نعمت های خدا را بداند.
🦋 پیامبر به یارانش می فرمود: « نان را گرامی بدارید. »
#محمد_مثل_گلی_بود
#من_محمد_را_دوست_دارم
#حضرت_محمد (ص)
🦋در پرورش هوش اخلاقی کودکان ما نیازمند استفاده از یک الگو هستیم. کودکان به دلیل دقت در الگوبرداری از رفتار و کردار اطرافیان خود، به خوبی همه چیز را میبینند و فرامیگیرند. در آموزش فرهنگ دینی به کودکان معمولا اولین الگوی ما پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) هستند. از سویی آموزش به کودکان نیازمند انتخاب زبان و قالبی مناسب با تفکر کودک است.
🦋کتاب محمد مثل گل بود نوشته حجتالاسلام حیدری ابهری و حاوی 40 نکته اخلاقی از سیره زندگی پیامبر اکرم(ص) است. هر نکته در قالب یک داستان آمده و انتهای داستان به زبانی ساده و قابل فهم، حدیث مرتبط با آن داستان نقل شده است. در کنار هر داستان شما میتوانید تصاویری ساده اما حرفهای ببینید که به کتاب زیبایی دوچندانی داده است به نحوی که کودک از مطالعه آن لذت میبرد.
🦋طراحی کتاب به گونهای است که فرزند شما میتواند آن را به راحتی دست بگیرد، حتی تصاویر و طرحهای آن را برای خود نقاشی و رنگآمیزی نمایدکه مطمئنا در تثبیت نکتههای مهم داستان در ذهن کودک شما اثرگزار خواهد بود.
🦋فهرست موضوعات کتاب در چهار محور کلی ارتباط با خدا، ارتباط با خود، ارتباط با مردم و ارتباط با خلقت را شامل میشود. انتخاب عناوینی همچون چرا باید بسمالله بگوییم، چرا باید نماز بخوانیم، چرا باید به مسجد برویم؟ چرا باید ناخنهایمان را مرتب کوتاه کنیم؟ و مثل آن، نشان از دقت نویسنده در انتخاب موضوعاتی میدهد که در زندگی روزانه دائما با آنها سروکار داریم و کودکان ما از چرائی آنها بسیار پرسش میکنند.
#محمد_مثل_گل_بود
#من_محمد_را_دوست_دارم
#کتاب_کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل ربودن از تمام خلق عالم کار توست
ای طیب دردمندان! عالمی بیمار توست
از همان اول که پا در عرصه دنیا زدی
حامل وحی خدا همراه و خدمتکار توست
گرچه در هر زمانی صلوات فرستادن نیکوست، لکن در بعضی از اوقات، دارای پاداشی ویژه است.
از آن جمله صلوات در مبعث رسول خدا (ص) است.
♨️«الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبا عبداللّه علی (ع) قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک لِلْمُسْلِمِینَ عِیدٌ غَیرَ الْعِیدَینِ؟ قَالَ: نَعَمْ یا حَسَنُ أَعْظَمُهُمَا وَ أَشْرَفُهَا قُلْتُ لَهُ: وَ أَی یوْمٍ هُوَ؟ قَالَ: یوْمٌ نُصِبَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ (ع) فِیهِ عَلَماً لِلنَّاسِ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک وَ مَا ینْبَغِی لَنَا أَنْ نَصْنَعَ فِیهِ قَالَ تَصُومُهُ یا حَسَنُ وَ تُکثِرُ الصَّلاةَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ... وَ لا تَدَعْ صِیامَ یوْمِ سَبْعٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ هُوَ الْیوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ النُّبُوَّةُ عَلَی مُحَمَّدٍ (ص) وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّینَ شَهْراً لَکمْ».
💯حسن بن راشد گفت: به امام جعفر صادق (ع) گفتم:
«آیا غیر از اعیاد مشهوره، عید دیگری نیز هست؟»
فرمود : شریف ترین و کامل تر از همه آن ها روزی است که رسول خدا (ص) مبعوث گردید.
گفتم: « کدام روز؟»
فرمود: « شنبه ۲۷ماه رجب.» گفتم: «در آن روز، چه عملی باید به جای آورد؟»
فرمود: روزه می گیری و صلوات بسیار می فرستی.
📚 دعائم الاسلام، النعمان بن محمد بن منصور تمیمی مغربی، (363 ه)، دار المعارف، مصر، 1383 ه.
💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم💐
#بعثت
#مبعث
عید مبعث🍃🌺
آغاز رسالٺ🍃🌺
و روزی از روزها رسول خدا به منزل ما آمد. برای پذیرایی از ایشان کاسه خرما و ظرف شیر و سرشیری که ام ایمن برای ما هدیه آورده بود را در مقابل حضرتش رسول خدا نهادیم.
رسول خدا از آن غذا تناول فرمود. پس از آن پدرم امیرالمؤمنین برای شست وشو آب روی دستان ایشان ریخت. آن حضرت پس از شستن، دست های مرطوب خود را به صورت و محاسنش کشید، سپس برخاست و در گوشه ای از اتاق که محل نماز بود به نماز ایستاد. در آخرین سجده نماز، به شدت گریست و گريه طولانی کرد، سپس سر از سجده برداشت و نماز را به پایان برد. هیچ کدام از اهل خانه نتوانست سبب گریه حضرت را سؤال کند. من که از همه کوچکتر بودم جلو رفتم و روی پاهای رسول خدا ایستادم و سر حضرت را روی سینه ام بود و چانه ام بر سر ایشان قرار داشت و عرضه داشتم :
پدر! چرا گریه کردی؟ رسول خدا صلی الله علیه فرمود: فرزندم ! امروز که جمع شما را نگریستم به قدری خوشحال شدم که پیش از این، چنین نشاطی را در خود احساس نکرده بودم. تا این که، جبرئیل فرود آمد و به من خبر داد که شما همگی کشته خواهید شد و مدفن شما پراکنده خواهد بود. خدا را حمد و ستایش کردم و برای شما درخواست خیر کردم.
از رسول خدا (ص) پرسیدم: پدرجان! چه کسی به زیارت مزارهای ما خواهد آمد، با این که از هم جدا و متفرق دفن شده ایم؟
فرمود: گروه هایی از امت من، به
زیارت مرقدهای شما خواهند آمد که قصدشان زیارت، نیکی و احسان به من است و من نیز در قیامت ملاقات شان می کنم، دست شان را می گیرم و آنها را از ترس و وحشت و گرفتاری آن روز نجات می دهم.
حسین_از_زبان_حسین(ع)
#امام_حسین(ع) #میلاد_امام_حسین(ع)
بریده_کتاب
رسول خدا اهل گزافه گویی حتی در محبت به نواده خویش نبود. با این وصف درباره من سخنی گفت که مایه شگفتی شنونده.
روزی به حضور جدم رسول خدا که رسیدم؛ ابّی بن کعب نیز آن جا بود.
رسول خدا فرمود: خوش آمدي أباعبدالله ! ای زینت آسمانها و زمین ها!
أبّى با شگفتی پرسید: ای رسول خدا! چگونه ممکن است کسی غیر از شما زينت آسمانها و زمین ها باشد؟
رسول خدا فرمود: قسم به خدایی که به حق مرا مبعوث کرد، مقام حسین بن علی در آسمان بالاتر از مقام او در زمین است.
در طرف راست عرش الہی
درباره او چنین نوشته شده: چراغ هدایت و کشتی نجات، امام استوار، مایه عزت و افتخار و دریای علم و گنجینه الهی.
#حسین_از_زبان_حسین(ع)
#امام_حسین(ع) #میلاد_امام_حسین(ع)
بریده_کتاب
و در مسجد نشسته بودیم که مؤذن بالای مناره رفت و شروع به اذانگفتن کرد.
همین که گفت: «الله اكبر، الله اکبر» پدرم امیرالمؤمنین عالی به گریه افتاد. با آن حضرت ما نیز منقلب شدیم و گریستیم. پس از آن که اذان مؤذن به پدرم از ما که در اطرافش بودیم سؤال كرد: معنای آن چه مؤذن گفت را می دانید؟
گفتیم: خدا و رسول و وصی رسولش بهتر می دانند. پدرم فرمود: اگر می دانستید او چه می گوید، کمتر می خندیدید و فراوان میگریستید؛ زیرا «الله اکبر» معانی فراوانی دارد.
از جمله معانی الله اکبر آن است که مؤن، بر ازلی و ابدی بودن خدا، برعلم، بر قدرت، بردباری، کرم، سخاوت، و کبریایی خدا گواهی میدهد. وقتی مؤذن می گوید: « الله اکبر » در واقع می گوید: خداوند، کسی است که خلق و امر از آن اوست آفرینش به خواسته اوست، همه چیز از اوست و همه خلق به سوی او بازمی گردند. او همیشگی، نخستین پیش از هر چیز، درک نشدنی، نهان تر از همه چیز و ابدی پس از هرچیز است. اشکارتر از هر چیز، درک نشدنی،و تعریف نشدنی است. و اوست ماندگار است و هر چیز غیر از او ناپایدار است.
#حسین_از_زبان_حسین(ع)
#امام_حسین(ع) #میلاد_امام_حسین(ع)
بریده_کتاب
خردسال بودم که با برادرم حسن به حضور رسول خدا «صلی الله علیه و آله» رسیدیم آن بزرگوار مرا بر یک زانو و برادرم را بر زانوی دیگرش نشاند، ما را مورد محبت قرار داد و هر دوی ما را بوسید و فرمود: «پدرم به قربان شما که هردو امام صالح هستید خداوند شما را از وجود من و پدر و مادرتان برگزیده است، حسین! خداوند از نسل تو، نه امام انتخاب کرده که نهمین آنها قائم ایشان است و شما همگی در فضل و منزلت نزد خدای متعال برابرید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بارها و بارها فرمود: «حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت هستند.
رسول خدا در بشارت های خویش به من می فرمود:
«حسین! تو آقایی، فرزند آقا، و پدر نه شخصیت بزرگوار. آنها امامانی مورد اطمینان و امینی هستند که نهمین آنها قیام کننده آنان است. حسین! تو امامی، فرزند امام و پدر امامانی شایسته و نیکوکار که نهمین آنها مهدی است که زمین را پر از قسط و عدل میکند و این اتفاق در آخرالزمان به وقوع میپیوندد».
#حسین_از_زبان_حسین(ع)
#امام_حسین(ع) #میلاد_امام_حسین(ع)
بریده_کتاب
ما_ملت_امام_حسینیم