#خاطرات_شهدا 🌷
🔻 #سردارشهید_فتح_الله_شکری
💢سالم بودن شهید، پس از نه ماه
🔰من آن زمان نوجوان بودم. شبی #برادرشهیدم را خواب دیدم که به من فرمود: به پدر بگو منزل من آب💧 می آید؛ جلوی آب را بگیرد. من خواب را برای #مادر تعریف کردم. پدر ومادر به خواب من توجه زیادی نکردند❌
🔰بعد از مدتی یکی از بستگان👤 نزدیک همان خواب را دید. پدر گفتند: برای #شهید سنگ قبر تهیه کنیم. سنگی برای مزار شهید🌷 تهیه شد.
بنا وکارگر اماده شدند⛏ و خاک روی قبر را برداشتند.
🔰یکی از #کارگرها اعتقاد زیادی به معاد و روز قیامت نداشت🚫 وقتی که خاک را برداشتند به سنگ سر جنازه رسیدند؛ یکی از برادرانم گفت: حالا بیاید صبحانه🍳 میل فرمایید، بعد از صبحانه آن را بتن میریزیم و #سنگ را سر جایش می گذاریم.
🔰همه رفتند برای صبحانه. آن کارگر به خودش گفت: علما می فرمایند که #شهیدان_زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می خورند، آیا درست هست یا نه⁉️ به همین خاطر سنگ سر جنازه را #برداشت "که بوی عطر و گلاب همه جارا پر کرد😌
🔰سر کفن را باز کرد؛ #صورت_شهید را دید. در جا شوکه شد😨 دید که شهید انگار در حال خواب هستند و #لبخندی به لب دارد شروع کرد به بوسیدن شهید🌷 بعد از چند دقیقه فریاد زد🗣 ای مردم بیایید ببینید #شهید سالم هست همه جمع شدند و یکی یکی به دیدن وزیارت شهید می پرداختند
🔰پدرم به برادرم گفت: برو دنبال #مادرت بیاور که برای #آخرین_بار شهید را ببیند. خبر به همه شهر آمل پخش شد امام جمعه📿 شهر مرحوم یوسفیان بود او سریع خودش را به گلزار شهدای🌷 شهر آمل (امامزاده ابراهیم) رسانید وجلوی این کار را گرفت📛 وگفتند:که نبش قبر #حرام هست
🔰نیت درست کردن قبر بود که اون #کارگر این کار رو کرد؛ آب💧 در داخل قبر نفوذ کرده بود و #کفن_شهید خیس بود ولکه روی کفن بود.
ولی، آب انقدر نبود🚫 که تخلیه شود. سریع بُتن ریختند وسنگ قبر را گذاشتند.
🔰بعد از چند روز از این ماجرا خواهر شهید🌷 #سردارحسن_اسماعیلی، خواب می بیند برادر شهیدش را، از شهید می پرسد که قبر #شهیدشکری را باز کردند او سالم بود. شهید اسماعیلی در جواب خواهرش می گوید: که من وفتح الله با هم👥 اون جا ایستاده بودیم وبه اونها می خندیدیم😄 که اونها دارند چکار میکنند. دنبال چه هستند
✍نقل مستقیم از برادر شهید
#سردارشهید_فتح_الله_شکری🌷
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹