📕گزیده کتاب:
«پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود.گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
• طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!
مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.
• قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.
مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
• از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.»
#رمان_عاشقانه
#رمان_مذهبی
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
خاله دوباره ویار کرده بود. هوس کاهو سکنجبین داشت. وقتی مرتضی از مکتب برگشت گفتم بخرد و برایش بیاورد تا قبل از ناهار بخورد.
همانطور که لباسهای بچهها را سر حوض میشستم، زیر لب حافظ میخواندم. ننهگل همیشه تشویقم میکرد و میگفت: «درسته که نمیتونی از خونه بیرون بری؛ ولی نباید از طلب علم عقب بمونی.»
گاهی خودش برایم کتاب میخرید و میآورد و هرچه که خاله بهش غرغر میکرد فایدهای نداشت. خودم هم دوست داشتم. شعرهای حافظ را فقط به یاد او میخواندم. تکتک ابیاتش برایم یاد او را زنده میکرد.
همان روزها بود که شروع کرده بودم، بقیهٔ کتابها را هم علاوه بر حافظ میخواندم. از بوستان و گلستان بگیر تا شاهنامه و موشوگربه. میخواستم حرف زدنم شبیه دخترهای سن بالاتر شود. شبیه شوهردارها.
#گره_خورده_ام_به_نام_تو
#رمان_عاشقانه
#کتاب #کتاب_خوب
#بریده_کتاب
کنار حوض مستطیل شکلمان نشسته بودم و رخت میشستم و میخواندم. کلون در را که زدند فکر کردم مرتضی است. با این حال خاله، مجتبی را صدا زد تا در را باز کند. داشتم پیراهن سبزرنگ مجتبی را که از مرتضی ارث برده بود میشستم که صدای یاالله صاحب پیراهن بلند شد.
پردهٔ سفید و کلفت توی دالان را کنار زد و گفت: «آبجی پاشو. پاشو آقاسیدمصطفی اومده.»
اسمش را که شنیدم دلم ریخت. لباس از دستم ول شد و افتاد توی حوض.
بعد از یک سال دوری، یک دفعه و بدون خبر برگشته بود. بیشتر از آنکه بخواهم فرار کنم و چیزی روی سرم بیندازم، دوست داشتم بمانم. دلم میرفت برای یک لحظه دیدنش.
#گره_خورده_ام_به_نام_تو
#رمان_عاشقانه
#بریده_کتاب
آقاجان ادامه داد: می گفت عطر می فروشه تا خرج زندگیش در بیاد. فکر کنم زندگیش در حد بخور و نمیره؛ البته خودش که خورد و خوراکی نداره، ولی اگه بخواد یه مونس همراه خودش ببره... خاله پرید وسط حرفش که: مونس اون ربطی به ما نداره.
عطرفروشی زده که زده. اومده بود اینجا همینو بگه؟
- لا اله... هی من می خوام عصبانی نشم. همین حالا به اندازه یه پیاله گنده سکنجبین خوردم تا صفرام بیاد پایین. عجب... بدگویی نکن خانم. روی بچه اثر می گذاره. نکن... نکن. اثر می گذارد؛
این تک جمله معروف مادرم بود. هر وقت حامله بود یا بچه شیر می داد، نمی گذاشت کسی جلویش غیبت کند. با همین نطقش را کور می کرد؟
یاد تمام روزهایی افتادم که خاله برای حرف های من احترام قائل بود. چند سال پیش که میگرن داشت و مرتب قرص های مسکن قوی می خورد، وقتی مامان بهش گفت که شیدا می گوید این مسکن ها کبد و کلیه از کار می اندازد، پرسیده بود: شیدا گفته؟ و وقتی مامان تایید کرده بود، دیگر کمتر از آنها خورد.
همین قدر من را عقل کل می دانند. البته انکار نمی کنم که چون روی من همیشه به عنوان عروس حساب کرده، یک محبت خاص و ویژه هم بهم دارد؛
البته نمی دانم چه طور می تواند با وجود جواب رد دادن های مکررم، هنوز دوستم داشته باشد. یک بار که این سوال را از مامان کردم، شیوا جواب داد: چون خاله هم مثل من فکر می کنه که هیچ وقت از ته دلت محسن رو رد نکردی.
#گره_خورده_ام_به_نام_تو
#رمان_عاشقانه
#بریده_کتاب
شوکت خانم من را برای پسرش زیر سر داشت و هیچ رقمه هم کوتاه نمی آمد. البته به نظرم خود بهرام در این امر مصرتر از مادرش بود. خب نفرت من از بهرام و خانواده نعمت پور، فقط به خاطر آن علاقه دست و پاگیر نبود.
آنها سالهاست که توی محله منفورند. ولی کسی جرأت به زبان آوردن نفرتش را ندارد.
می خواهند همه از هر نظر شبیه خودشان باشند؛ چه عقیده و ایمان، چه شکل و شمایل ظاهری. کارشان تفتیش کردن توی خانه های مردم است.
همان طور که ایرج خان این کار را می کرد و بدترین نوعش را هم در حق مادرم کرد. دلیل فرار من از این ازدواج، هم نفرتم از آنها و هم علاقه ام به آقامصطفی بود.
#گره_خورده_ام_به_نام_تو
#رمان_عاشقانه
#بریده_کتاب
کتاب گره خورده ام به نام تو اثری از نسیبه استکی است که در نشر عهد مانا. به چاپ رسیده است. این اثر داستان زندگی دو زن را با فاصله تقریبا یک قرن روایت میکند.
درباره کتاب گره خورده ام به نام تو
عشق به امام حسین (ع) و خوبیهایی از جنس عاشورا و محرم این روایت را شکل میدهند و به پیش میبرند. عامل پیوند میان دو دختر این دو داستان نیز قالیچهای است که با شوق و اشک بافته شده و این قالیچه نمایندهای است تا پیامی را در دل تاریخ جابه جا کند.
داستان از زمان رضاخان شروع میشود و وقایع و اتفاقات سیاسی و تاریخ آن دو.ران را نیز روایت میکند . این اثر داستانی عاشقانه، تاریخی و مذهبی است که شما را مجذوب خود خواهد کرد.
خواندن کتاب گره خورده ام به نام تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران رمان های تاریخی مخاطبان این کتاباند.
#گره_خورده_ام_به_نام_تو
#رمان_عاشقانه
#بریده_کتاب