eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
5.9هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شهید موسی درویشی در مباحث دینی و اعتقادی و ایمان بسیار حساس بودند، و ارادت بسیاری به ائمه و اباعبدالله الحسین (ع) و ابوالفضل العباس (ع) داشتند. 🌸مبارزات خود را نه از شروع دفاع مقدس که از سال‌ها قبل از سال 41 و 42 با مبارزه با وهابیت و رژیم شاهنشاهی در جزیره هرمز آغاز کرده بود 🌸با اینکه در شرایط سخت کاری در معدن کار می‌کرد با غذای نان و خرما اهل روزه و نماز شب بود و به واقع انسانی بود که رنگ و بوی خدایی گرفته بود 🌸در سال‌های دهه 40 وهابیت خبیث با همکاری خانواده سلطنتی ایران تصمیم داشت شیعه را از جزیره هرمز پاکسازی کند که این امر با مجاهدت‌ها و مبارزات شهید موسی درویشی ناکام ماند.
🌸مدرسه توی هرمز دایر کرد. نه که فکر کنید از این مدرسه های زهوار در رفته ای که ظاهراً می گویند ما کارمان آموزش و پرورش است، اما در حقیقت تنها آموزش هستند. 🌸 خروجی هاشان نوعاً، سر از هر جا و ناجایی در می آورند، الّا از شاهراه حقیقت! اخیراً که خیلی هاشان همان آموزش را هم حذفش کرده اند و کارشان شده فقط یاد دادن رقص و آواز و نحوه شکستن حریم ها؛ مدرسه آقا موسی، مدرسه حقیر، با فضا و کار محدود نبود. 🌸آقا موسی کار این مدرسه را از تربیت خودش و باطن خودش شروع کرد و کم کم پای این تربیت را به محدوده همسایه ها و کارگران معدن، و کم کم به کل جزیره، و بعدها به کل هرمز گان کشاند.
🌸خاطرم هست یک روز برای آن مرید از عواقب این فریب کاری ها می گفت و از این که بعد از مرگ چه بلاهایی سرش در خواهند آورد، ولی او حکم همان سنگ را پیدا کرده بود که میخ آهنین بهش کارساز نمی شد. 🌸 می گفت: من اینجا نباشم، یکی دیگه رو می ذارن. آقا موسی می گفت: این که عذر بدتر از گناهه! تو خودت رو هیزم آتش جهنم نکن، کار به بقیه چیزاش نداشته باش. فایده ای نداشت که نداشت. از اینطرف هم، دین آئینی که آقا موسی داشت، بهش اجازه نمی داد بی تفاوت باشد. 🌸بارها دیده بودم با چه توجه، و با چه حواس جمعی قرآن می خواند و تو معنی آیات دقیق می شود. به نظرم آن شب که هوا ابری بود و تمام جزیره و ساحل را ظلمت و تاریکی گرفته بود، آقا موسی اقتدا کرد به حضرت ابراهیم، علی نبیّنا و آله و علیه السلام. تنها نبود، آقا شیخ عباس عباسی هم همراهی اش کرد تنها نبودند. 🌸برداشتن آن سنگ را سار قایق کردنش و بردنش وسط دریا انداختنش توی آب، دل شیر می خواست. دل شیر را خدا می دهد. تنها نبودند.
🌸اصلا مجالی برای شب و خواب شب پیش نیامد! فقط پنج،شش ساعت از دستگیری ام گذشته بود. حسابی شک برم داشته بود؛ نکند کاسه ای زیر نیم کاسه است و اینها می خواهند به لحاظ روحی اذیتم کنند؟ 🌸طرف وقتی تردیدم را دید صدایش را بلند کرد و گفت: چرا نمی ری؟ بگم بندازنت بیرون؟! عبایم را دوش انداختم و عمامه ام را سر گذاشتم. وسایلم را برداشتم و دنبال سرباز راه افتادم. به در خروج که رسیدم، بازش کرد. هنوز توی قدم هایم تردید بود. همین که پا گذاشتم بیرون، انتظار نداشتم با یک جمعیت چند صد نفری مواجه شوم. 🌸کسی فورا مرا در آغوش کشید و درحالی معناقه می کرد، خیلی گرم و پرمحبت مشغول سلام و احوالپرسی شد. نگاهش کردم. با نشانه هایی که اخوی داده بود فهمیدم این همان آقا موسی، یا یا به قول خودشان خالو موسی است. جواب سلام و احوالپرسی را دادم. گفت: ما واقعا شرمنده شدیم که این نامردا شما رو دستگیر کردن حاج آقا.