🌹_______🕊_______🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩 #زندگینامه
پاسدارشهید 🌹مدافع حرم
#سجادطاهرنیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین✨
6⃣
#شعرموردعلاقه
شهید #طاهرنیا از این شعر که بر روی جلیقه ضدگلوله اش نوشته بود #روحیه میگرفت و حتی بارها گفته بود به این شعر حس عجیبی دارد #میگفت از این شعر خوشم میاد و به من روحیه میده
درد شیعه غم زهراست
غم یاس خم زهراست
بخدا سوز دل من
همه از ماتم زهراست
و من #مطمئن هستم نوشتن این شعر بر روی لباسی که قرار بود در روز عملیات بپوشه هدفی جز گرفتن روحیه نبود و برای #انتقام از این داغ وارد صحنه جنگ شد...
ایام #فاطمیه همیشه خودش رو به مراسمات عزا مادر میرسوند 🏴
و تا جایی که از دستش بر می آمد به برگزاری این مراسمات #کمک مالی میکرد.
حتی در روز درگیری #اتیکت ی که همراه داشت جمله #معروف
میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم
نوشته شده بود.
#نقل_قول_ازهمرزم_شهید
💠 #خاطره
یادم میاد #مقداری از موهای اطراف سرش کمی #سفید شده بود...هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دید
آه #حسرتی می کشید و میگفت: #آخر_پیر_شدیم_و_شهید_نشدیم...
آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را #بیان میکرد که اشتیاق بشهادت را در کلامش میدیدم، او با این #جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز....🕊🌹
#نقل_قول_ازهمسرشهید
💠 #بهشت_زهرا🕊🌹
سال 85رفتیم بهشت زهرا
نزدیک غروب بود...
#اتفاقی رسیدیم اینجا...
فانوس ها روشن بودن میان این درخت ها یک صحنه ای #خلق شده بود که هردو مانده بودیم نگاه های خیره به #نورفانوسها....قبورشهدای #گمنام....و درختها.....
صحنه ای تکرار نشدنی برایمان رقم خورد...
آقاسجاد #ارادت زیادی به شهدای گمنام داشت در میان قبور مطهر قدم میزد و گاها می ایستاد و به قبر #نگاه میکرد و دوباره قدم میزد گاها می نشست بالای قبری...
منم هم گوشه ای #ایستاده بودم...
حال و هوای این محل مرا #گرفته بود و زیر چشم به آقا #سجاد نیز توجه داشتم...
زمان به سرعت سپری میشد مدت زیادی بودیم ولی هیچ #نفهمیدیم...
آقا سجاد راضی نبود آنجا را ترک کند هنوز از بین قبرها بیرون نشده بود #گفت باز هم بیایم...
من هم به نشانه تایید حرفش سرم راتکان دادم...#دوباره گفت باید زیاد اینجا بیایم حال و هوای #عجیبی دارد،
اینجا انگار قطعه ای از #بهشت بود...🕊🌹
#نقل_قول_ازدوست_شهید
@shahid_tahernia94
#کمیل
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
#شهیدِتاسوعا #مدافع_حرم🕊 #آقاسجاد_طاهرنیا🌹 @shahid_tahernia
#استفاده_نکردن_از_بیتالمال
از #ماموریت برگشته بودیم. نزدیک #اذان صبح بود. رسیدیم محل کار و لباسمان را عوض کردیم و #تجهیزات را گذاشتیم سر جایش. #آقاسجاد ماشینش را از پارکینگ بیرون آورد تا برویم منزل. متوجه شدم بخاطر بیست روزی که نبودیم شیشههای ماشین کاملا #خاک گرفته است.
به #آقاسجاد گفتم: "عقبتر بیا آب بگیرم شیشه #تمیز بشه" ولی عکسالعملی از او ندیدم! #آقاسجاد... بیاعقب...
باز هم #نیامد! رفتم کنار پنجرهی راننده و با انگشت زدم روی شیشه و گفتم: " چرا نمیای؟ شیشه خیلی کثیفه..."
گفت: #سوار_شو!
نشستم و راه افتادیم.
گفتم: " بابا! تا #قم که نمیشه اینجوری بریم..."
#نگاهِ همیشگی... #لبخندِ همیشگی...
گفت:" من رانندهام. تو بخواب تا موقعِ نماز"
رسیدیم عوارضیِ تهران_قم. ایستاد برای نماز. #نماز را که خواندیم #آقاسجاد زودتر از من برگشت. وقتی آمدم دیدم یک #بطری آب معدنی خریده و در حال شستنِ شیشهی ماشین است...
تازه متوجه شدم #قضیه چه بود!!!
#به_نقل_از_همرزمِشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia