شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
#یمانی #احمدالحسن(احمد اسماعیل بَصری)
🔴 فرقه احمدالحسن تحولات سوریه را به مسائل آخرالزمانی مرتبط دانست
🔻 فرقه احمدالحسن، معروف به فرقه یمانی، در واکنش به تحولات اخیر سوریه، این رویدادها را بخشی از نشانههای آخرالزمانی قلمداد کرده و آن را به خروج سفیانی و یمانی مرتبط دانسته است.
🔻 رسانه رسمی این فرقه و مبلغین وابسته به آن با استفاده از هشتگهایی مانند #صدای_پای_سفیانی، به تبلیغ افکار و آموزههای خود در فضای مجازی پرداختهاند. آنها این تحولات را به عنوان فرصتی برای مطرح کردن احمدالحسن به عنوان "راه نجات" معرفی کرده و از این شرایط برای جلب توجه و تبلیغ جریان خود بهرهبرداری کردهاند.
⚠️ این جریان با استفاده از فضای بحرانی سوریه تلاش دارد تا با طرح ادعاهای مذهبی و ارائه تفاسیر آخرالزمانی، باورمندان جدیدی را به سمت خود جذب کند.
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️°• #قاب_های_روی_دیوار•° #قسمت۳۲ پسرانم مجید، حمیدرضا، سعید و حتی مسعو
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
⭕️°• #قاب_های_روی_دیوار•°
#قسمت۳۳
آفتاب از پنجره به داخل اتاقم سرک کشیده که با سروصدای بچه ها از خواب بیدار می شوم. در رخت خوابم می نشینم. سرم را که می چرخانم، کنارم یک کلبه ی کارتنی زیبا که بالا و پایین آن با پنبه پوشانده شده را می بینم. کاردستی را خوب برانداز می کنم. نگاهم به نوشته ی زیر کلبه می افتد. دست خط مجیدم را خوب می شناسم. نوشته است: «مادر! روزت مبارک.» مگر امروز روز مادر است؟ چرا خودم یادم نبود؟ از شوق فراوان اشک روی گونه هایم می ریزد. اولین هدیه ی روز مادر، از طرف مجیدم است؛ کلبه ای برفی! حمیدرضا کلاس دوم است. موهای فرشته را شانه می زنم. تازه محسن را در گهواره خوابانده ام. لای در ِخانه را باز گذاشته ام تا مجید و حمیدرضا از مدرسه بیایند. صدای بستن در را که می شنوم، خیالم از آمدنشان راحت می شود. موهای فرشته را با تل صورتی که روی آن شکوفه های سفید است نگه می دارم. مجید از در وارد می شود و پشت سرش حمیدرضا؛ نگاهم به کبودی زیر چشمش می افتد؛ عین یک بادمجان دور تا دور چشمش سیاه و کبود شده. با دست محکم به صورتم می زنم و با نگرانی می پرسم: «چشمت چی شده؟! تو مدرسه با کی دعوات شده؟! تو که اهل جنگ و دعوا نبودی رضا! کی چشم و چالت رو سیاه کرده؟» حمیدرضا با بی حوصلگی کیفش را گوشه ی اتاق می اندازد. از جا بلند می شوم، دوزانو مقابلش می نشینم. حمیدرضا به دیوار تکیه داده. دستم را زیر چانه اش می برم و سرش را بلند می کنم. در چشم های پُرسانم چرخی می زند. با هاله ای از اشک که در چشم هایش جمع شده.
ادامه دارد...
✨💎روایت زندگی مادر گرانقدر شهیدان والامقام: مجید، حمیدرضا و مسعود #انجم_شعاع✨
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee
🔴این وصیت من است: «سلاحهایتان را کنار نگذارید، سنگهایتان را دور نیندازید، شهیدانتان را فراموش نکنید و بر سر رؤیایی که حق شماست، معامله نکنید. شما را به فلسطین وصیت میکنم، به زمینی که تا مرگ عاشقش بودم، و به رؤیایی که آن را روی شانههایم مثل کوهی که هرگز خم نمیشود، حمل کردم.»
#شهید_یحیی_سنوار
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔 @shahid_zahedlooee
May 11
✨ #پویش ختم روزانه #قرآن مجید✨
به نیابت از
🦋#حضرت #زهرا_سلام_الله_علیها🦋
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے #زاهدلویے|°
🆔@shahid_zahedlooee