eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
245 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دیماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
(احمد اسماعیل بَصری) 🔴 فرقه احمدالحسن تحولات سوریه را به مسائل آخرالزمانی مرتبط دانست 🔻 فرقه احمدالحسن، معروف به فرقه یمانی، در واکنش به تحولات اخیر سوریه، این رویدادها را بخشی از نشانه‌های آخرالزمانی قلمداد کرده و آن را به خروج سفیانی و یمانی مرتبط دانسته است. 🔻 رسانه رسمی این فرقه و مبلغین وابسته به آن با استفاده از هشتگ‌هایی مانند ، به تبلیغ افکار و آموزه‌های خود در فضای مجازی پرداخته‌اند. آن‌ها این تحولات را به عنوان فرصتی برای مطرح کردن احمدالحسن به عنوان "راه نجات" معرفی کرده و از این شرایط برای جلب توجه و تبلیغ جریان خود بهره‌برداری کرده‌اند. ⚠️ این جریان با استفاده از فضای بحرانی سوریه تلاش دارد تا با طرح ادعاهای مذهبی و ارائه تفاسیر آخرالزمانی، باورمندان جدیدی را به سمت خود جذب کند. 📎|ڪانال‌ رسمی |° 🆔 @shahid_zahedlooee
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️°• #قاب_های_روی_دیوار•° #قسمت۳۲ پسرانم مجید، حمیدرضا، سعید و حتی مسعو
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️°• •° آفتاب از پنجره به داخل اتاقم سرک کشیده که با سروصدای بچه ها از خواب بیدار می شوم. در رخت خوابم می نشینم. سرم را که می چرخانم، کنارم یک کلبه ی کارتنی زیبا که بالا و پایین آن با پنبه پوشانده شده را می بینم. کاردستی را خوب برانداز می کنم. نگاهم به نوشته ی زیر کلبه می افتد. دست خط مجیدم را خوب می شناسم. نوشته است: «مادر! روزت مبارک.» مگر امروز روز مادر است؟ چرا خودم یادم نبود؟ از شوق فراوان اشک روی گونه هایم می ریزد. اولین هدیه ی روز مادر، از طرف مجیدم است؛ کلبه ای برفی! حمیدرضا کلاس دوم است. موهای فرشته را شانه می زنم. تازه محسن را در گهواره خوابانده ام. لای در ِخانه را باز گذاشته ام تا مجید و حمیدرضا از مدرسه بیایند. صدای بستن در را که می شنوم، خیالم از آمدنشان راحت می شود. موهای فرشته را با تل صورتی که روی آن شکوفه های سفید است نگه می دارم. مجید از در وارد می شود و پشت سرش حمیدرضا؛ نگاهم به کبودی زیر چشمش می افتد؛ عین یک بادمجان دور تا دور چشمش سیاه و کبود شده. با دست محکم به صورتم می زنم و با نگرانی می پرسم: «چشمت چی شده؟! تو مدرسه با کی دعوات شده؟! تو که اهل جنگ و دعوا نبودی رضا! کی چشم و چالت رو سیاه کرده؟» حمیدرضا با بی حوصلگی کیفش را گوشه ی اتاق می اندازد. از جا بلند می شوم، دوزانو مقابلش می نشینم. حمیدرضا به دیوار تکیه داده. دستم را زیر چانه اش می برم و سرش را بلند می کنم. در چشم های پُرسانم چرخی می زند. با هاله ای از اشک که در چشم هایش جمع شده. ادامه دارد... ✨💎روایت زندگی مادر گرانقدر شهیدان والامقام: مجید، حمیدرضا و مسعود ✨ 📎|ڪانال‌ رسمی |° 🆔 @shahid_zahedlooee
با هم بخوانیم دعای فرج (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🔴این وصیت من است: «سلاح‌هایتان را کنار نگذارید، سنگ‌هایتان را دور نیندازید، شهیدانتان را فراموش نکنید و بر سر رؤیایی که حق شماست، معامله نکنید. شما را به فلسطین وصیت می‌کنم، به زمینی که تا مرگ عاشقش بودم، و به رؤیایی که آن را روی شانه‌هایم مثل کوهی که هرگز خم نمی‌شود، حمل کردم.» 📎|ڪانال‌ رسمی |° 🆔 @shahid_zahedlooee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم روزانه مجید✨ به نیابت از 🦋 🦋 📎|ڪانال‌ رسمی |° 🆔@shahid_zahedlooee