✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨
💎#زندگی_دوباره💎
#قسمت_ششم
نه صدایم را شنید و نه مرا دید. تصمیم گرفتم به او نزدیک شوم و ضربهای آرام به شانه اش بزنم.
- آن موقع، فاصله تان با او چه قدر بود؟
+قبلاً عرض کردم ۲متر.
-پاهایتان روی زمین قرار نداشت؟
+نه. چند سانتیمتر از سطح کوچه،بالاتر بودم.
-برای ضربه زدن به شانه برادرتان، به او نزدیک شدید؟
+آره به سمتش رفتم.
-چطور به سمتش رفتید؟قدم برداشتید؟
کمی ذهنش را کاوید و آنگاه:
+قدم بر نداشتم، در هوا سر خوردم.
تاکید کرد:
+به حالت لغزیدن در هوا به او نزدیک شدم.
-به شانه اش ضربه زدید؟
+سعی کردم ضربه بزنم؛ اما دستم از شانه اش گذشت.
-و آن وقت؟
+برادرم دکمه زنگ را فشار داد.به محض فشرده شدن دکمه زنگ، در تاریکی فرو رفتم. همزمان، فشار زیادی روی قفسه سینه و چشم هایم احساس کردم. خیلی طول نکشید که چشم هایش را باز کردم ، هر چند به سختی.
-حکما دیدید که روی تخت دراز کشیده اید.
+روی تخت دراز کشیده بودم. فورا بلند شدم و به سمت در خانه رفتم.در حالی که میدانستم جسم اثیری ام بوده که چند لحظه پیش، برادرم را دیده.،،، به هر حال، در را باز کردم و
داداشم داخل شد.
-موضوع را به او گفتید؟
+گفتم. تمام نشانه هایی را که دادم، تایید کرد.
-مهندس میخواهم دیدگاه شخصی تان را در مورد این ماجرا بدانم. لطف می کنید؟
بدنش را روی صندلی جمع کرد:
+قطعاً جسم اثیری من از جسد خاکی ام خارج شده بود. اما این که آیا در آن زمان، از لحاظ جسمانی، مرده بودم یا نه نمیدانم.شاید واقعا مرده بودم؛یا،،، یا شاید لازم نباشد که آدم بمیرد تا چنین چیزهایی را تجربه کند.
-طبق اظهار خودتان، دو بار جریان خارج شدن از جسم را تجربه کردهاید. آنچه تا حالا شنیدیم مربوط به تجربه اول بود. فکر میکنم وقتش رسیده که از دومی بگویید.
+البته تجربه اولی، خیلی مختصر بود...
-چه بد!
+اما دومی مفصل است.
-چه خوب!
تبسمی روی لب هایش نشاند و به شرح ماجرا پرداخت:
+کمی از ظهر گذشته بود که دفتر کارم را ترک کردم. میخواستم سری به یکی از خانه های نیمه ساز بزنم. یک ساختمان دو طبقه بود. با اتومبیلم چند خیابان شلوغ را پشت سر گذاشتم و وارد خلوت ترین بلوار شهر شدم. سرعتم در حد مجاز بود.
نه آهسته، نه تند. در اواسط بلوار، سمت راست، یک پارک کودک قرار داشت. وقتی مقابل پارک رسیدم، ناخودآگاه، نگاهم به سمتش کشیده شد. دیدم تعدادی بچه، با هیجان مشغول بازی هستند. میدانید؟
#ادامه_دارد
📚 جمال صادقی
#داستان_واقعی
#شهید_مهدی_زاهدلویی
به کانال رسمی «شهید مهدی زاهدلویی» در ایتا بپیوندید:
✨🌴✨
http://eitaa.com/joinchat/164692215C8b9dba5228
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷🏴
📌دشمن شناسی🪓 #قسمت_پنجم بزرگترين آفت انقلاب اسلامي ايجاد شبهه و شك و ترديد در ميان مردم است. طرح مس
📌دشمن شناسی🪓
#قسمت_ششم
علي(ع) مكر و حيله را از اصولي ترين روش هاي دشمنان اسلام مي داند و علت اتخاذ اين روش را در دوري آن ها از اخلاق و معنويت عنوان مي كند. زيرا سياست درنظر آن ها عبارت است از مكر و حيله، و از سياست چيزي جز آن نمي فهمند. شورشگران بصره نيز از راه مكر و حيله وارد صحنه كارزار شدند. اينها از اولين كساني بودند كه با آن حضرت بيعت كردند و بعداً پيمان خود را شكستند. يكي از آن ها مروان بن حكم بود. وي در جنگ جمل اسير شده بود و با وساطت امام حسن و امام حسين(ع) آزاد شد. پس حسنين(ع) از امام علي(ع) خواستند كه مروان مي خواهد با شما بيعت كند. حضرت بالحني خشم آلود فرمود:
«مگر او پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد. هرگز نيازي به بيعت او ندارم دستش دست يهودي (دست خيانتكار و بي وفا) است، اگر با دستش بيعت كند، با پشت خود به شكستن پيمان اقدام مي كند.»
زماني كه عده اي مي گفتند معاويه از علي(ع) سياستمدارتر است امام در پاسخ آن ها فرمود:
«به خدا سوگند معاويه از من سياستمدارتر نيست وي نيرنگ مي زند اما من اهل مكر و حيله نيستم.»
بنابراين يكي از راهكارهاي دشمنان اسلام از ديدگاه علي(ع) استفاده از مكر و حيله است. اين مكر و حيله در زمان هاي مختلف به اشكال متفاوت رخ مي نمايد.
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے_زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔 @shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷🏴
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ⭕️بدون تو هرگز: میخواهم درس بخوانم #قسمت_پنجم اون شب تا سر حد مرگ کتک خ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
⭕️بدون تو هرگز: داماد طلبه
#قسمت_ششم
با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود.
اون شب وقتی به حال اومدم، تمام شب خوابم نبرد. هم درد، هم فکرهای مختلف. روی همه چیز فکر کردم. یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم.
برای اولین بار کم آورده بودم . اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم. بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم.
به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه. از طرفی این جمله اش درست بود، من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم!
حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود. و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود.
با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره.
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم. یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ...
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟
ما اون شب شیرینی خوردیم، بله، داماد طلبه است. خیلی پسر خوبیه.کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد.
وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم. اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد.
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد. فکر کنم نزدیک دو ماه بعد!!!
ادامه دارد...
✨داستان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند #شهید سیدعلی حسینی)
📎|ڪانال رسمی #شہید_مهدے_زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔 @shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━