eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی تابحال برای این رزمنده فیلمی نساخته ... 👈به همین خاطره که قهرمانان امروز فرزندان ما، آرنولد و جومونگ و رمبو هستند! #صیاد_خمینی 🇮🇷 @Afsaran_ir
✅ حجت الاسلام #ماندگاری شهادت مزد زندگی مجاهدانه است. @BasirateRoz به ماملحق شوید
خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند ز کالاهای این آشفته ‌بازار شهادت را پسندیدند و رفتند.
وصیت زیبای شهیدپورمرادی اين جمله را به ياد داشته باشيد: . اگر در راه خدا رنج را تحمل نكنيد! مجبورخواهيد شد در راه شيطان ؛ رنج را تحمل كنيد... شادی روحش صلوات...
چه زيبا گفت شهيد پيچك كه: بگذار بگویندحڪومت دیگرى بعد از حڪومت على(ع)بود به اسم حڪومت خمینى كه باهیچ ناحقى نساخت تا سرنگون شد. ماازسرنگونى نمى ترسیم، از انحــــراف مى ترسیم. @BasirateRoz بپیوندید☝️☝️
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت ششم 🔴زندگی سخت و انقلابی زندگی سختی‌های زیادی دارد، آن زمان هم بیشتر و سخت‌تر بود. من وقتی که می‌دیدم همسرم در صراط مستقیم می‌رود، تحمل می‌کردم. راهی که همسرم می‌رفت برای و بود. ایشان اهل دنیا و زرق و برق دنیا نبود. در زیرزمین زندگی می‌کردیم. از وسط یک پرده میزد با دوستان طلبه‌اش آنها آن طرف بودند و من هم این طرف. اعلامیه‌ها را مطالعه و با دوستانش پخش می‌کردند. آقای خامنه‌ای اعلامیه را می‌آوردند در منزل. می‌نشست و می‌خواند و گریه می‌کرد و می‌گفت اگر بدانی چه کسی آمده بود در خانه‌مان، آقای خامنه‌ای. در مدت ۱۵ سالی که ما با هم زندگی کردیم شاید پنج سال هم با هم نبودیم. همیشه در تلاش بود. پنج سال هم درس طلبگی خواند. تا نیمه‌های شب مشغول درس خواندنش بود. در محضر حضرت آقا و دیگر علما هم درس خواند. در دوران انقلاب هم زحمات زیادی کشید. بارها هم به زندان افتاد. امام خمینی که آمد پی انقلاب بود و بعد هم جبهه و جنگ. ادامه دارد... 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بی ادعا رفتند ! رفتند تا ما در امان باشیم رفتند تا ما در آرامش هر چه بیشتر باشیم رفتند برای انکه ما بمانیم ... نکند با اعمالمان پا روی خون شهدا بگذاریم . یادشان گرامی روحشان شاد.
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت هفتم 🔴حربه‌های ضد انقلاب می گفت: یکی از حربه‌های توی کردستان، استفاده از دخترای زیباست. می گفت: یک روز که داشتم نگهبانی می‌دادم،یکی از اونا سراغ منم اومد! صورتش غرق آرایش بود بهم چشمک زد و بعد هم لبخند. بهش گفتم: از خدا بترس، برو دنبال کارت. نرفت! کارش را بلد بود. دوباره چشمک زد. سریع گلنگدن را کشیدم و داد زدم اگر گورت رو گم نکنی، سوراخ سوراخت می کنم. دختره رنگش پرید و نفهمید چطوری فرار کرد. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهدا نگاه هایتان گاهی #نگران است گاهی ناراحت ؛ شاید هم #دلگیر ! اما هر چه هست ، هیچگاه سایه ی چشمهایتان را از سرمان برندارید نگاهمان کنید شهدا گاهی نگاهی ... #خادمین_شهداء❤️ @kademine_shohada_ir
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت هشتم 🔴از کی به جبهه رفت؟ حضورش در جنگ از کردستان شروع شد. اولین بار هم آنجا زخمی شد. در عملیات‌های مختلف از ناحیه دست و پا و شکم و ... زخمی شده بود. هر بار که می‌آمد با خودش یادگاری می‌آورد. یک جای سالم نداشت. در عملیات خیبر در حرم امام رضا(ع) نذر کردم که اگر سالم برگردد یک انگشتری می‌اندازم به ضریح آقا. آن عملیات تنها عملیاتی بود که سالم برگشت. برایش تعریف کردم که علت سالم آمدن این بارش برای چیست خندید وگفت:«آن را اگر نذر بچه‌های می‌کردی بهتر بود بچه‌ها بیشتر نیاز دارند. جبهه واجب تر است.» 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
پرسودے ست شهادت فانے میدهے و باقے مے گیرے جسم میدهے وجان مے گیرے جان میدهے و جانان مے گیرے چہ لذتے دارد نظرڪردن بہ وَجْهُ الله @majnon313
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت نهم 🔴توسل ویژه به حضرت زهرا (س) «هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده‌بودکه کار گره خورد. نمی‌دانم چه شده بود که همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش🔥، با جان و دل می‌رفتند! حرف شنوی نداشتند. نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیده‌اند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی . نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. سرم را بلند کردم رو به آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم🚶. از ته دل متوسل شدم به حضرت زهرا(س). زمزمه کردم خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین. چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب🌑 که یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها و قاطع گفتم:🗣 دیگه به شما احتیاجی ندارم فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد، دیگه هیچی نمی‌خوام. لحظه شماری می‌کردم یکی بلند شود. یکی از بچه‌های آرپی جی زن بلند شد. بلند گفت: من میام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه‌ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. عنایت ‌ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسیده‌بود.» منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت دهم 🔴تکلیف حضرت هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده‌ای نداشت. حکمش آمده بود باید گردان عبدالله بشود، ولی زیر بار نرفت که نرفت. روز بعد، صبح زود رفته بود مقر تیپ. به فرمانده گفته بود: چیزی رو که ازم خواستین قبول می‌کنم. از همان روز شد فرمانده گردان عبدالله. با خودم می‌گفتم: نه با این که اون همه سر سختی داشت توی قبول کردن فرماندهی، نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده تیپ. بعدها، با اصراری که کردم، علتش رو برایم گفت: شب قبلش (عج) را خواب دیده بود؛ حضرت بهش تکلیف کرده بودن. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@talabekermani : تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود. مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد. شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ... هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود. از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم. آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم." وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد. دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار." که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد. @talabekermani کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند. عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود: "شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اتاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم." ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم. به آقا گفتم: "آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند." آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم: "این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است." با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: "الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله" دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد. @talabekermani "هادی ثنایی‌مقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دي‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير می‌گویند يادآور مي‌شوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود. تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثنايي‌مقدم چه آمده است؟ عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند. حمید داودآبادیِ عزیزم با طلبه کرمانی همره شوید👇👇 @talabekermani
نیم‌کیلو باش ولی مرد باش! 🆔 @sirehshohada
🌷 بازم پنجشنبه ویاد شهدا 🌷 گروه بیان معنوی تلگرام پسرِ ارمنیه اومده بود پیش آقای باقرزاده، می‌گفت: مامان من پزشکِ تو جنگ هم خیلی این جبهه‌ایها رو دوست داشت، دیگه الان سرطان گرفته داره فوت می‌کنه، یه وصیتی کرده می‌خوام قبل از فوت آماده باشه. ما مسیحیا ما ارمنیا جنازه رو می‌ذاریم تو تابوت می‌ذاریم تو قبر، گفته بود می‌شه برید پیش آقای باقرزاده از اینایی که کار تفحص می‌کنن یه دونه از این تابوتای شهیدای تفحص رو بگیرید منو بذارید تو اینا بذارید تو قبر؟ و آقای باقرزاده یه پیشونی بند یا حسین رو هم که از جمجمه یه شهید باز کرده بود گفته بود اینم بهت می‌دم ببند به سر مامانت. ما کجا و شهدا کجا، شهدا اهل ۲ دوتا چهارتایی که ماها الان می‌کنیم نبودند اگرم بود آروم آروم پاک شدن پرواز کردند رفتند. 🌷 راوی ❀حاج‌حسین یکتا❀ 🌷 لینک بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg https://www.instagram.com/p/BTGOR8WDaaK
🌷میز کار🌷 اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. حیطه فعالیت کمیته ها بسیار گسترده بود. مردم در بیشتر مشکلات به کمیته ها مراجعه می‌کردند. ✳️رفتم به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود. چند اتاق کنار هم بود. در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود. 💢وارد اتاق ابراهیم شدم. برخلاف دیگر اتاقها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داست‼️ صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود. پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟ ✅گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور میشم. برا همین صندلی خودم را آوردم اینطرف تا به مردم نزدیکتر باشم. 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2 @sayberi_ebrahimhadi
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت یازدهم 🔴هزینه سفر حج رفته بود مکه. وقتی برگشت،‌ با همسرم رفتیم دیدنش. توی راهرو چشمم افتاد به یک تلویزیون رنگی،‌ با کارتن. بعد از احوالپرسی، صحبت کشید به سفر او، می‌خواستم از تلویزیون رنگی سؤال کنم،‌ اتفاقاً خودش گفت: از وسایلی که حق خریدنش رو داشتم،‌ فقط یک تلویزیون رنگی آوردم. گفتم: ان‌شاالله که مبارک باشه و سال‌های سال براتون عمر کنه. خنده معنی داری کرد و گفت:‌ اون رو برای استفاده شخصی نیاوردم. گفتم: پس برای چی آوردین؟ گفت:‌ آوردم که بفروشم و فکر می‌کنم شما هم مشتری خوبی باشی،‌ آقا صادق. با تعجب پرسیدم: چرا بفروشینش،‌ حاج آقا؟ گفت: راستش من برای این زیارت حجی که رفتم،‌ یک حساب دقیقی کردم،‌ دیدم کل خرجی که برای من کرده،‌ ۱۶هزار تومن شده. مکثی کرد و ادامه داد: حالا هم می‌خواهم این تلویزیون رو درست به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدهم به سپاه،‌ تا خدای نکرده مدیون نباشم. ساکت شد. انگار به چیزی فکر کرد که باز خودش به حرف آمد و گفت: حقیقتش از بازار هم خبر ندارم که قیمت این تلویزیون‌ها چنده. مانده بودم چه بگویم.‌ گفتم: امتحانش کردین حاج آقا؟ گفت: صحیح و سالمه. گفتم: من تلویزیون رو می‌خوام،‌ ولی توی بازار اگر قیمتش بیشتر باشه،‌ چی؟ گفت: اگر بیشتر بود که نوش جان تو،‌ اگر هم کمتر بود که دیگه از ما راضی باش. تلویزیون را با هم معامله کردیم،‌ به همان قیمت ۱۶هزار تومان. پولش را هم دو دستی تقدیم کرد به سپاه،‌ بابت سفر حجش. الان سال‌ها از آن جریان می‌گذرد. هنوز که هنوز است،‌ گاهی همسرم از آن خاطره یاد می‌کند و از حساسیت زیاد شهید برونسی نسبت به بیت المال می‌گوید. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷شهیدسیدمرتضی آوینی: ای شهید. ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف رانیز از این منجلاب بیرون کش @majnon313 🍀🌸🍀🌸
🔹سفره‌هاے دوست‌داشتنے.. بہ سادگے #اخلاص بہ شیرینے #رفاقت و بہ طراوتِ #یکرنگے کاش، صفاے آن روزها دوباره بازگردد.. 🇮🇷 @Afsaran_ir
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت دوازدهم 🔴رفتار شهید با فرزندانش من با چشم باز این راه را پیموده‌ام و ثابت قدم مانده‌ام ؛ امیدوارم این قدم‌هایی که در راه خدا برداشته‌ام ، خداوند آن‌ها را قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد. فرزندانم، خوب به گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگی‌تان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان( عج) باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند. ای مردم نادان، ای مردمی که برای شما جا نیفتاده است، در اجتماع پیشرو، باید درباره شهیدان کلمه اموات از زبان‌ها و از اندیشه‌ها ساقط شود و حیات آنان با شکوه تجلی نماید؛ « بل أحیاء عند ربهم یرزقون». فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند این یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید؛ و من بر اساس «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » قبول کردم. مسلما در این راه امر به و نهی از ، از مردم نادان زیان خواهید دید؛ تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید. 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#شعر 🌷مدعی...🌷 ما سینه زدیم و بیصدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند ✅ @vaslekhooban
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت سیزدهم 🔴صف غذا توی صف غذادیدمش.رفتم جلووبعدازاحوال پرسی گفتم: توی صف غذاآقای برونسی؟مگه شمافرمانده گردان...نداشت حرفم تموم بشه.لبخندازلبهاش رفت وگفت:مگه فرمانده گردان بابسیجی های دیگه فرق داره که بایدبدون صف غذابگیره؟!!! بسیجی هاخیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند،اماحریفش نمی شدند... خاطره ای اززندگی سردارشهیدعبدالحسین برونسی منبع:کتاب خاکهای نرم کوشک،صفحه۷۶ 🔻این قسمت نوشته درعکس وجوددارد.👇👇👇👇 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت چهاردهم 🔴حاجی اهل اين دنيا نيست حاجی توی بيمارستان هفده شهريور بستری بود. يک روز پدرم رفت ملاقاتش. وقتی برگشت، گفت: بابا! اين فرمانده‌ات عجب مرديه! گفتم: چطور؟ گفت: اصلاً اهل اين نيست. اينجا موقتی مونده. مطمئنم که جاش، جای ديگه‌ايه. ظاهراً خيلی خوشش آمده بود از حرف‌های حاجی. ادامه داد: همين جورکه صحبت می‌کرديم، حرف شد از . تو گوشش گفتم: خلاصه حاج آقا رفتی اون دنيا، يکی‌ام برای ما بگير. اونم خنديد و گفت: چشم. بعدش حرفی زد که خيلی معنا داشت. بهم گفت: ما صد تا حوريه اون دنيا رو، به همين زن خودمون نمی‌ديم. گفت: حاجی همسرش را خوب شناخته، قدر همچين زن فداکار و صبوری رو، کسی مثل حاجی بايد بدونه. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIAFPI0jvkrcg 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت 15 🔴حالی برای نماز یک ساعتی مانده‌بود به اذان . جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر میکردم عبدالحسین هم می‌خوابد. جوراب‌هایش را در آورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب رفت. آستین‌ها را داد بالا و شروع کرد به گرفتن. احتمال نمیدادم حالی برای خواندن داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. رفتم توی چادر و دراز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلک‌هایم را مالیدم. چند لحظه‌ای طول کشید تا چشم‌هام باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز باحالی خوانده‌است. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIByTNg7dF3aw 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘