eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نود و شش 📝چند لحظــــه دیدار ۱♡ 🌷پدربزرگم(پدرِ مادرم)همسایۀ رو به روی شهید برزگر بودند، خیلی به روستای رستم آباد می آمدیم و همین آمد و شدها باعث شده بود که ما همسایگان پدربزرگ را خوب بشناسیم. از بین همسایه ها مادربزرگم با مادرِ شهید ارتباط تنگاتنگی داشتند و شهید برزگر را هم از مرام، معرفتش، اخلاصش و مهربانیش می شناختم ♻️سال ها گذشت و متأسّفانه با شروع جنگ تحمیلی آرامش مردم به هم ریخت و دیگر مردم شهر و روستا تنها به خودشان فکر نمی کردند ؛ بلکه هر یک خود را در سرنوشت کشورشان مسئول می دانستند. همین حسّ در خانواده موجب شد تا بنده نیز در سن چهارده سالگی درس را رها کنم و عازم جبهه شوم. 🌷از محلّ اقامتم؛ شهرستان چناران اعزام شدم و همراه با رزمندگان تیپ ویژۀ شهدا خود را به منطقه رساندم نقطۀ استقرار ما بین مهاباد و ارومیّه بود. تقریباً بیست روز آنجا ماندیم و به عنوان نیروی تدارکات هر کاری از دستمان بر می آمد انجام می دادیم. ♻️ پس از آن ما را به منطقۀ حاج عمران در کشور عراق بردند و چندین گردان با هم ادغام شده و به فرماندهی شهید محمود کاوه آمادۀ عملیّات شدیم به گمانم؛ ده یا دوازده روز را آنجا ماندیم. بچه ها از جان مایه می گذاشتند و طبق برنامه ریز ی هر گردان وظیفۀ خود را انجام می داد. 🌷 در حال وضو چشمم به جوانی برومند خورد که چفیه ای مثل عمامه بر سرش بسته بود و با آرامش ذکر می گفت و وضو میگرفت، چهره اش در نظرم آشنا می آمد . کمی به صورتش زل زدم و خوب دقّت کردم ♻️شناختم.... او محمّدعلی برزگر.... همسایۀ پدربزرگم بود ،جلوتر رفتم، مسح سرش را می کشید صدایم را بلند کردم و گفتم: آقا محمّد! حالا دیگر طلبه شدی و ما را نمی شناسی؟؟؟ وضویش را تمام کرد و نگاهی به من انداخت و با لبخند به یادماندنیش به سویم آمد و آغوش گشود و گفت: 🌷سلام علیکم همسایه! چرا نشناسمت، شما ...آقا علی اکبر.... نوۀ ملامحمّدحسن زنده دل هستی، درست است؟ گفتم: بله. پرسید: اینجا چه میکنی؟ گفتم: کاری که همۀ رزمندگان می کنند، آمده ام تا با دشمن بجنگم با این جمله ام بسیار مرا مورد تشویق و عنایت قرار داد ... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ‌رفیقی‌میگفت: شھید‌،‌شھید‌می‌شود مـامُرده‌هـا‌هم،‌خواهیم‌مُرد هـرآنطورکه‌زندگی‌کنیم هم‌آنطور‌می‌رویم..! شھیدانه‌زندگۍکنیم⁩⁩!' 🥀 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سر لشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه نابغه پرواز ایران تنها شهیدی که بدنش در دو شهر مدفون شد. 🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!! به سید حسین گفتم :« چه چیزی لازم داری برات بیارم؟ گفت :« فقط یک جلد مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی‌ اش کردیم... 🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 چرا حجاب نماد است؟ 🔺مهمترین خطای خودی ها در مواجهه با مساله حجاب چیست؟ ♻️ 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎐(۴۰) 🔳ي) ما به بي‌بي سكينه افتخار مي‌كنيم ◻️ما افتخار مي‌كنيم به «بي‌بي سكينه» كه جز يك فرزند، هيچ قومي نداشت و ندارد از ما كرماني هاست. زن زحمت‌كش سيه‌چرده پر از معنويت كه امروز افتخار شهر ماست؛ او مادر شهيد ماست كه با كار در كوره‌هاي آجرپزي، فرزندش علي را بزرگ كرد. كتاب «مثل علي، مثل فاطمه» را بخوانيد تا ببينيد اين مادر چگونه او (علي شفيعي) را بزرگ كرد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢نگاهی به جغرافیا، سبک زندگی و جهانِ انسان یمنی 🍂قسمت اول 🚨انسان یمنی سرسخت در برابر زورگویی و رقیق‌القلب در برابر حرف حق است/ اولین قومی که دعوت حضرت ابراهیم(ع) را پذیرفت، یمنی‌ها بودند/ یمن، اولین مرکز صدور تشیع به جهان است/ ۳۴ نفر از شهدای کربلا یمنی بودند 🔹پس از طوفان‌الاقصی و رشادت مجاهدان فلسطینی در مبارزه با رژیم صهیونیستی، مقاومت برگ برنده‌ی دیگری را از سرزمین سبا رو کرد؛ یمنی‌ها در معادله‌ای که یک طرف آن اسرائیل و آمریکا قرار داشتند، وظیفه‌ی خود را به بهترین شکل ممکن در حمایت از مردم فلسطین ایفا کرد. 🔹مجاهدان یمنی با رشادت و جسارتی مثال‌زدنی، راه را بر شناورهایی که عازم اسرائیل بودند، بسته و از این طریق قدم بزرگی در محاصره اقتصادی رژیم صهیونیستی برداشتند. شدت تاثیر این اتفاق به حدی بالا بود که آمریکا و معدود متحدان اروپایی‌اش، سعی کردند تا با تهدید یمنی‌ها، از اقدامات آتی آن‌ها جلوگیری کرده و نهایتا رژیم را از باتلاقی که در پهنه دریای سرخ گرفتار شده، برهانند؛ اما هیچ یک از حربه‌های‌شان به سرانجام نرسید و یمن، استوار و جسور اعلام کرد، مادامی که محاصره فلسطین از سوی اسرائیلی‌ها ادامه داشته باشد، تغییری در معادله دریای سرخ رخ نخواهد داد. 🔹در شرایطی که شیوخ کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس با ثروت‌های نفتی بادآورده‌شان عاجز از برداشتن قدمی مثبت برای مردم فلسطین‌ند، این یمنی‌‌ها بودند که تمام داشته‌هایشان را برای حمایت از اسلام و مظلومان فلسطینی به کار بستند؛ آن هم در موقعیتی که خود با مشکلات و معضلاتی دست و پنجه نرم می‌کنند که از جنگ نه ساله‌شان با عربستان سعودی بر جای مانده است. 🔹در چنین شرایطی انسان یمنی و آنچه که وی را به مثابه یک مجاهد جسور و نترس می‌نمایاند، امری است که در قالب یک سوژه قابل پرداخت خواهد بود و از همین طریق مطالعه تاریخ و مصادیق اجتماعی یمن را نیز الزامی می‌کند...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نود و هفت 📝چند لحظــــه دیدار ۲♡ 🌷هنوز دقایقی از احوال پرسی ما نگذشته بود که در مقرّ را گفتند با عجله از هم خداحافظی کردیم و خود را به نماز جماعت رساندیم عملیّات در قلّۀ۲۵۱۹متری منطقۀ حاج عمران آغاز شد. نیروهای خط ،شکن ؛ نیروهای توپخانه، نیروهای پیاده و... همه آمادۀ خطّ شدند. 🔸️شهید برزگر جزو نیروهای خط شکن بود و بنابراین آنها جلوتر از همه رفتند و از ما جدا شدند و همۀ گروهها هر یک در نقطه ای جای گرفت و چون سن مان خیلی کم بود، نیروی بدون سلاح بودیم و باید در تپۀ شهدا مستقرّ می شدیم و به عنوان دستیاران امدادگر و امدادگر انجام وظیفه می.کردیم 🌷شب بسیار هولناکی بود، آتش از زمین و آسمان می بارید با اینکه نیروی دشمن بسیار مجهّز بود ولی بچه ها از جانشان مایه گذاشتند طوری که در لحظاتی کوتاه چندین نفر به شهادت می رسید همان شب فرمانده محمود کاوه را از دست دادیم و حتّی جانشین فرمانده هم از ناحیۀ دست در همین عملیّات مجروح شد. 🔸️متأسّفانه در این عملیّات دشمن بر ما غلبه کرد و به فرمان جانشین فرمانده بقیّۀ نیروها به عقب برگشتند، ولی ما باید در منطقه شهدا و مجروحان را جمع آوری می کردیم .هرچه نگاه کردم محمّد برزگر را در میان رزمندگان سالم و مجروح ندیدم 🌷در حالی که شهیدان را به عقب می بردیم چهره هایشان نیز برانداز می کردم تا شاید آقا محمّد را هم در میان آنها ببینم، اما هر چه جلوتر می رفتم ناامیدتر می شدم 🔸️با خود می گفتم: مبادا آقا محمّد اسیر شده باشد؟ ولی باز به راهم ادامه می دادم تا اینکه به نزدیکی خط مقدم رسیدیم ،نیروهای دشمن به منطقه مسلّط شده بود و دیگر اجازۀ جلو رفتن نداشتیم 🌷 سرگردان اطرافم را نگاه می کردم و در جستجوی محمّد بودم تا اینکه یکی از رزمندگان از بنده پرسید: پسرم! دنبال کسی میگردی؟ پاسخ دادم: دوست و همسایه ای داشتم که قبل عملیّات او را با چشم خود مشاهده کردم ولی اکنون در میان رزمندگان سالم، مجروح و شهید او را نمی یابم؟؟؟! 🔸️مانده ام چه کنم؟ می ترسم اسیر شده باشد؟ پرسید: نامش چیست؟ گفتم: محمّدعلی برزگر. با لبخندی گفت: او از دوستان من است. پرسیدم: سرنوشتش چه شد؟ اسیر شد؟ او به قلّه اشاره کرد سپس کف دو دستش را به هم چسبانید و زیر گوشش گذاشت و گفت: 🌷محمّد از بچهّ های خط شکن بود، لحظاتی پیش با چشمانم دیدم مجروح شده و از همان قلّه به طرف پایین پرت شد و شهید شد این جمله را گفت و با ناراحتی از کنارم عبور کرد، محمّد جایی افتاده بود که نمی توانستم او را پیدا کنم بنابراین مشغول جمع آوری بقیّه شدیم. 🔸️ متأسّفانه هواپیماهای دشمن سر رسیدند و شهدایی که جا مانده بودند را با آتش هوایی، پودر و خاکستر کردند، به فرمان سر دسته با ناامیدی برگشتیم با کوله باری از حسرت به شهر و کاشانۀ خود برگشتم و با عجله خود را به روستای رستم آباد رساندم و همۀ ماجرا را برای مادربزرگم تعریف کردم و گفتم: محمّد شهید شده است. 🌷 ولی آنها گفتند : از حقیقت چیزی به کسی نگو.... بگذار خانوادۀ شهید تا برگشت او با امید زندگی کنند چون تو با چشم خودت شهادت او را ندیده ای. انگار کسی نمی خواست شهادت محمّد را باور کند و هر کس خود را آنگونه که می خواست دلداری می داد محمّد شده بود . 🔸️ یک سال گذشت و خبر بازگشت پیکر محمّد را از زبان مادربزرگم شنیدم و از اینکه به آرزویش رسید و خانوادۀ او از بلاتکلیفی خارج می شدند خوشحال بودم ولی از طرفی دیگر صدایش را نمی شنیدم و لبخندش را نمی دیدم و این سرنوشتی بود که محمّد از خدا می خواست... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 بخیر مے شود این روزهاے دلتنگے ببین کہ روشنم از یاد خوب لبخندت 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم؛ او عصبانی شد؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: بابت امروز صبح معذرت می خواهم. می گفت: نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند... شهید اسماعیل دقایقی❣🍃 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📌 معرفی کتاب‌های منتخب مرتبط با شهید سلیمانی 📚 نطق سلیمان انتشارات: دانشگاه جامع امام حسین(ع) 🔰متن کامل ۱۸ سخنرانی از شهید حاج قاسم سلیمانی که طی سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۷ ایراد گردیده است، در این کتاب پیاده سازی و محوربندی شده‌است. این مجموعه بالغ بر ۱۵ ساعت بیانات شهید سلیمانی بوده است که کلید واژه‌های پرتکرار در هر سخنرانی، مطرح و مصورسازی شده است. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🖥 موشن گرافی/ آینده ای ترسناک که پایانی برای آن قابل تصور نیست... 🔻حقایقی جذاب و قابل تأمل درباره ی سیر پوشش از گذشته تا کنون. 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢نگاهی به جغرافیا، سبک زندگی و جهانِ انسان یمنی 🍂قسمت دوم 🔸️اصل چیزی که امروز شیعه نامیده می‌شود، از طوایف و قبایل و مردم یمن است. کوفه شهری بوده که پیشینه نداشته است؛ یعنی قبل از اینکه مرکز خلافت امیرالمؤمنین(ع) بشود، شهری به نام کوفه وجود نداشت. از این جهت در سپهر سیاسی و تاریخی زمان خودش یک شهر جدید حساب می‌شود. این شهر توسط امیرالمؤمنین(ع) بنا شد تا در مرکز جغرافیایی قلمرو اسلام قرار بگیرد. عده‌ای همراه با امیرالمؤمنین(ع) به سمت کوفه حرکت می‌کنند و اکثر کسانی که بعدها در کوفه شیعه شدند و علوی بودند، از قبایل مهاجر یمنی بودند.  🔹️در قضیه کربلا زمانی که سیدالشهدا(ع) می‌خواهند از مدینه به کوفه بروند، ابن عباس، پسرعموی ایشان به سیدالشهدا(ع) توصیه می‌کند که به جای رفتن به کوفه که تحت تأثیر تبلیغات بنی‌امیه و شام است، به سمت یمن بروید که مرکز شیعیان ماست. در آنجا شیعیان شما فراوانند و شما را عزیز می‌دارند. این هم نشانه و اماره‌ای است بر اینکه یمن صادرکننده و خاستگاه تشیع بوده است. بعد از آن هم به هر حال بخشی از اشاعره‌ای که به قم مهاجرت کردند و قم را مرکز تشیع قرار دادند و باعث شدند که تشیع و شیعه از قم به سایر بلاد منتشر شود، به اعتقاد مورخین یمنی‌الاصل بودند. در بین شهدای کربلا هم ۳۴ نفر یمنی بودند، یعنی تقریباً نزدیک به نصف از شهدای کربلا اهل یمن هستند.  🔸️دوستداران برجسته یمنی اهل بیت (ع) 💥ما در خصوص صدر اسلام دو نوع مفهوم داریم. یکی اصحاب پیغمبر(ص) هستند که به «اصحاب» معروفند و کسانی هستند که پیامبر(ص) را از نزدیک دیده‌اند و صحبت ایشان را به گوش جان شنیده‌ و اسلام آورده‌اند. دسته دوم «تابعین» هستند. اینها کسانی هستند که پیغمبر(ص) را از نزدیک ندیده‌ و در زمان حیات ایشان در اطراف ایشان نبوده‌اند، لکن اصحاب پیغمبر(ص) را دیده‌اند. 💥داستان اویس قرنی هم معروف است؛ وی مادری داشت که به‌تنهایی از او نگهداری می‌کرد. به او می‌گوید من به دیدار پیامبر(ص) می‌روم و یک روزه برمی‌گردم. مادرش با او شرط می‌کند که برو، ولی از یک روز بیشتر نشود. اویس از قرن به مدینه می‌آید. زمانی که به مدینه می‌رسد، حسب اتفاق و البته حکمتی که در این قضیه بوده پیغمبر اکرم(ص) آن روز در مدینه حضور نداشته و ظاهراً برای غزوه یا کار دیگری خارج از مدینه بوده است. ایشان مدتی صبر می‌کند و شاید امیرالمؤمنین(ع) را زیارت می‌کند و منتظر پیغمبر(ص) می‌ماند. ولی به خاطر قولی که به مادرش داده، علی‌رغم عشق وافری که نسبت به شخصیت و شخص پیامبر اکرم(ص) داشته، از موصوفاتی که از پیامبر شنیده و ارتباط قلبی‌ای که در اثر شنیدن کلام ایشان و آیات قرآن در او ایجاد شده بوده، قید زیارت پیامبر را می‌زند و عطای این زیارت را به لقایش می‌بخشد و به خاطر اینکه قولش شکسته نشود، برمی‌گردد. ♻️در این داستان هم باز شاهد مردانگی، فتوت، سرسختی در برابر ظلم و ناجوانمردی هستیم. کسی که عاشق، دلباخته و دلداده پیامبر است، فقط و فقط به خاطر اینکه شکستن قول خلاف فتوت و مردانگی و جوانمردی می‌داند، از عشقش دست می‌کشد و بر می‌گردد تا خدمت مادر برسد. 💥جالب تر این که زمانی که پیامبر (ص) برمی‌گردند خطاب به امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند که «بوی برادرم اویس را می‌شنوم.» این هم باز از معجزات پیغمبر است. بار دیگر در تعبیری می‌فرمایند، نفس رحمانی و عطر بوی رحمانی را از جانب یمن استشمام می‌کنم. در اینجا امیرالمؤمنین(ع) خدمت ایشان عرض می‌کنند که بله، خدمت شما آمده بودند و به این دلیل که به مادرشان قول داده بودند برگردند، برگشتند. در اینجا پیغمبر اویس را بسیار دعا می‌کند و می‌فرماید که اویس شهید خواهد شد و برای جمع کثیری از مردم، به اندازه طایفه مُضرّ (مردم حجاز دو تیره‌اند که یکی‌اش مضر و از طوایف بزرگ حجاز است.) در عرصه قیامت صاحب شفاعت است. ایشان بعد از رحلت پیغمبر جزو اصحاب امیرالمؤمنین(ع) می‌شود و در جنگ جمل همان طور که پیغمبر وعده داده بود، شهید می‌شود.   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نود و هشت 📝امداد غیبــــی♡ 🌷خاطرۀ پیش رو را مرحوم زرین‌تاج برزگر پس از بازگشت از سفر حجّ بازگو میکند و میگوید: سال۱۳۸۳ به لطف خدا همراه همسرم ؛حاج غلام علی شجاعی و برادرم حاج نعمت الله برزگر عازم سفر حج تمتع شدیم. 💛چون ضعیف الجثه و بیمار بودم، حجم جمعیت مانع آسایشم میشد و بنابراین همراه با مدیر کاروان در ساعات خلوت طواف و فرایض حج را انجام می دادیم و از اینکه نمی توانستم با همسر و برادرم مانند انسانهای عادی در صفوف زائران کعبه باشم اندوهگین بودم اماچیزی از احوالم به زبان نمی آوردم، 🌷 تازه از عرفات برگشته بودیم که مدیر کاروان اعلام کرد : فردا عید قربان است و برای رمی جمرات به«ِسرزمین منا »میرویم. با خستگی و دل شکستگی داروهایم را خوردم و ساعاتی خوابم برد 💛 در عالم رؤیا ناگهان برادرم محمد را دیدم که ایستاده و صدایم میزند: سلام آبجی زری !کجایی؟ با خوشحالی بسویش دویدم او را در آغوش کشیدم و بوسیدم. گفت: زیارت قبول . گفتم: من چون بیمارم نمی توانم همراه جمعیت زائران باشم، گفت: تو بیا من کمکت میکنم. 🌷گفتم: چه میگویی محمد !؟بیایم زیر دست و پای جماعت گم می شوم، آن وقت به جای ثواب، دردسر می سازم خندید و گفت: تو بیا من هستم و کمکت میکنم، قول شرف می دهم تو را سالم به مقصدت برگردانم، همراه با کاروان بیا و خودت اعمال را انجام بده 💛همین موقع از خواب بیدار شدم و فورا خوابم را برای همسرم بیان کردم او با خوشحالی لبخندی زد و گفت: تردید نکن... اگر محمد گفته، خب بیا ....با نگرانی خود را مهیا کردم و همراه با سیل زائران عازم رمی جمرات شدم و با موفّقیت ستون هارا سنگ زدم و با سلامتی برگشتم. 🌷همه حیران مانده بودند که چگونه این کار میسر شد ولی من حضور محمد را حس می کردم .پس از قربانی کردن با حجاج همراه شدم و بقیّۀ مناسک را خودم انجام دادم و شیرینی سفر ّتمتع را به واسطۀ برادر شهیدم چشیدم. وقتی به ایران برگشتم، آن توانی را که در مکه و مدینه داشتم از دست دادم و دوباره بیماری غلبه کرد . 💛با مراجعه به پزشک فهمیدم بیماری سرطان معده به اوج خود رسیده است. چه کسی جز محمد می توانست کمکم کند !؟ باز دست به دامانش شدم، از خواب و خوراک افتاده بودم، فقط خون بالا میآوردم و هر لحظه مرگ را جلوی چشمانم می دیدم، منتظر دعوتنامۀ برادر شهیدم بودم. 🌷همین روزها یکی از اطرافیان در رؤیایی می بیند :یک جوان با لباس روحانیت که پرچمی سیاه رنگ سر در خانۀ خواهر شهید نصب میکند. از او سؤال میکند: آقا شما کیستی؟ اینجا چه میکنی؟ جواب میدهد :من محمد برادر زرینم، آمده ام تا خواهرم را نزد خود ببرم، دیگر نمی گذارم خواهرم بیشتر از این رنج بیماری بکشد. 🌷 صبح فردا ،سراسیمه به منزل زرین رفتم خواهر شهید در بستر آرمیده بود و چشم از جهان فرو بسته بود... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯