eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب شهید ابراهیم رئیسی عزیز به تصویری که برای او کشیده شده بود ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سخنرانی عجیب آیت‌ الله رئیسی درخصوص رسیدن به جایگاه شهادت💔 ( به تاریخهادقت کنید) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 چشم به درد نخور ! 🔻 چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهـران ؛ محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: براچی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برا امام‌حسین(ع) گریه نکنه بدرد من نمی‌خوره .... 🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛 بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری ⬅️زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و زن لای در گیر کرد. داشت با زحمت چادر رو بیرون می کشید که یه زن نسبتا طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ 💥خودآزاری دارن بعضی ها ! ⬅️زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:من سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد،همسرت نسبت به تو دلسرد نشود،محبت و توجه اش نسبت به تو که هستی کم نشود. ⬅️من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو. 💥من هم مثل تو زن هستم. 💥تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. 💥من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، 💥زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم، ⬅️اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم. 💢چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد.حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِزیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. 💥حالا بیا منصف باشیم. ⬅️من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟زن بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … 💥راست می گویی و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. 🔸️باید برای حفظ ارثیه حضرت_مادر برای دوستانی که هدف خاصی از بدحجابی ندارند توضیح دهیم. 🍁 💥 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🖤 مادر مقاومت، آسمانی شد! 🌺 واقعا آدم نمی داند کدام عبارت به حقیقت نزدیک تر است: خوشا بحال این مادر که فرزندی چون سیدحسن نصرالله دارد؟ یا خوشا بحال سیدحسن نصرالله که مادری فهیم و شجاع و انقلابی داشت؟ یا خوشا بحال ما که اگر این مادر نبود امروز مقاومت و جهان عرب، رهبری بی نظیر و حکیم چون سیدحسن نصرالله نداشت؟ الله اعلم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢|خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشگل‌ترین شهادت رو می‌خوام! اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشگل‌ترین شهادته... 👤جمله‌ای از شهید ابراهیم هادی 📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم؛ جلد اول، صفحه ۱۹۹ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥اسارتي ديگر 🔸️ما يكي از محلهاي مسير را فراموش كرده بوديم. خودرو با سرعت پيش مي رفت كه ناگهان پلي فلزي كه عراقي ها روي رودخانه نصب كرده بودند، ظاهر شد. اين پلها فراز و نشيب هايي دارند كه احتمال سقوط به رودخانه نيز وجود دارد. مي خواستم اين موضوع را به رحيم بگويم كه خودرو با سرعت زياد به پل رسيد. 🔹️از سويي نيز تحت تعقيب بوديم و امكان كم كردن سرعت وجود نداشت.در همين لحظه و در اثر ناهمواري كف پل، فرمان خودرو از دست رحيم خارج شد و خودرو به شدت به كناره هاي پل برخورد كرد كه در نتيجه چند متر آن طرف پل، خودرو در شيار كنار جاده به پهلو چپ شد و دو نفر عقب خودرو به بيرون پرتاب شدند كه پاي يكي شكسته و ديگري به سختي مجروح شد. ما سه نفر هم كه جلو خودرو بوديم، روي هم افتاديم كه در اثر اين سانحه، قفسة سينه ام به سختي آسيب ديد و نمي توانستم نفس بكشم. 🔸️حال بقيه نيز بهتر از من نبود. قبل از آنكه بتوانيم خارج شويم، عراقي ها با اسلحه بالاي سر ما ايستادند. در را باز كردند و يكي يكي ما را بيرون كشاندند. جالب اينجا بود كه ما ديروز در حوالي همين منطقه نبردي بزرگ داشتيم و در آن نزديكي اسير شده بوديم. عراقي ها پس از اينكه مطمئن شدند اسلحه نداريم، ما را به باد كتك گرفتند. 🔹️آنان به عربي سؤالاتي مي كردند و ما ناله مي كرديم. آنقدر كتك خورديم كه بدنمان بي حس شده بود و ديگر ضربه ها را حس نمي كرديم؛ سپس ما را داخل يك وانت انداخته، به طرف خاك عراق بازگرداندند.وقتي به هوش آمدم، ديدم بقيه نسبت به من سرحال تر هستند و ما در قرارگاه دژبان ـ همانجا كه ما را شناخته و تعقيب كرده بودند ـ هستيم. 🔸️يك نفر عراقي كه گويا اهل كركوك عراق بود، به زبان تركي از ما پرسيد: ـ از كجا آمده‌ايد؟ ـ تو بيابونها سرگردان بوديم و نمي دونستيم كجا هستيم و كجا ميريم. ـ خودرو را از كجا پيدا كرديد؟ ـ در يك بيراهه مانده بود. 🔹️فرماندة دژبان در محل حاضر شد و دستور داد خيلي سريع ما را به اردوگاه اسرا تخليه كنند. به دليل اينكه در دروازة سومار مأموريت ديگري داشتند، زياد مورد سؤال قرار نگرفتيم. آنان حتي گزارشي هم از سرقت خودرو دريافت نكرده بودند تا بفهمند از اردوگاه فرار كرده ايم. لطف خدا شامل حالمان شده بود. پاي سرگروهبان موسوي شكسته بود و بسيار ناله مي كرد. او را با يك وانت به جاي نامعلومي بردند و تا مدتها از سرنوشتش بي خبر مانديم. بقيه را نيز سوار يك دستگاه وانت كرده، به پادگان ذوالفقار بردند. 🔸️نمي دانستيم بخنديم يا گريه كنيم.هر كاري مي كرديم، به جاي اول باز مي گشتيم. وارد پادگان شديم. اضطراب وجودمان را گرفته بود كه عراقي ها جريان فرار ما را فهميده اند يا خير. خودرو توقف كرد و ما پياده شديم؛ سپس ما را داخل سوله بردند. اينكه باز هم مورد ضرب و شتم قرار نگرفتيم، شايد براي اين بود كه همه خون آلود و مجروح بودیم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆آقای رئیسی رو مسخره کردن و گفتن همّت(هزار میلیارد تومن) رو بلد نیست بخونه اشتباها می‌خونه هَمَت ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊 درباره حساسیت زیاد داشت. می‌گفت: اگر روزی یکی از خواهرهایم را بی‌توجه به حجاب ببینم روز مرگ من است... 🌷🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 طلبه‌ی شهید محمود رضا ساعتیان [فرمانده گردان امام‌علی علیه‌السلام که بخاطر معنویت زیاد او را "حاج‌آقا الهی" صدا می‌زدند] رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب 💥|سال‌نمای زندگی شهید: 🔸سال ۱۳۴۰؛ (۲۳ دی) تولد در شهر یزد 🔹سال ۱۳۴۸؛ آغاز دوران ابتدایی در مدرسه صدیق 🔸سال ۱۳۵۳؛ ورود به مدرسه راهنمایی معراج 🔹سال ۱۳۵۶؛ مهاجرت به تهران 🔸سال ۱۳۵۶؛ ورود به دبیرستان موسوی‌ تهران 🔹سال ۱۳۵۹؛ اخذ مدرک دیپلم ریاضی فیزیک 🔸سال ۱۳۵۹؛( ۱۰ مهر) عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🔹سال ۱۳۶۰؛ مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد 🔸سال ۱۳۶۰؛ مهاجرت و اشتغال به تحصیل در حوزه‌ی علمیه قم 🔹سال ۱۳۶۴؛ ازدواج که حاصل آن دو فرزند بنام ابوذر و سلمان هستند 🔸سال ۱۳۶۵؛ مجروحیت در جبهه بر اثر اصابت ترکش به پا، دست و پهلو 🔹سال ۱۳۶۷؛ (۶ خرداد) شهادت در اثر تک نفوذی عراق به منطقه شلمچه، با اصابت ترکش به دستهایش 🔸آدرس مزار: گلزار شهدای خُلدبرین یزد 🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 واقعی یک اشتباه 🔹️با یکی از مراکز مشاوره قوه قضاییه برای حل اختلاف بین زوجین همکاری میکنم.ی خانم جوانی به بنده رجوع کرد ،میخواست طلاق بگیره، گفتم شرمنده ،بنده در طلاق کسی کمکی نمیکنم.گفت پس راهنمایی ام کنید، قبول کردم.مردد بود طلاق بگیرد و یا راه حلی برای تنفری که از همسرش داشت پیدا کند. موضوع از این قرار بود که ایشان بچه ۶ ،۷ ماهه ای داشت دختر ،خیلی ناز و زیبا و شیرین.گفت: زندگی خوبی با همسرم داشتیم . 🔸️یک روز آمد خونه و گفت ی رنگ مویی دیدم بیرون خیلی قشنگ بود ،چون بهش اطمینان داشتم و همه حرفهایش را به من میگفت ، گفتم خب چه رنگی بود ،گفت نمیدونم دقیقا توش رگه های طلایی و رنگ عجیبی بود، خلاصه نشستیم با همدیگه سرچ کردیم رنگ موها را دو تاش را انتخاب کرد بهم نزدیک بود ،گفتم باشه فردا میروم موهام را این رنگی میکنم. فرداش رفتم آرایشگاه نزدیک خونه مون و گفتم موهام را این رنگی کن .خیلی خوشحال ی شام عالی براش درست کردم ،کمی آرایش و میز چیدم با شمع و سالاد تزیینی و ی لباس خوب...منتظر شدم اومد ،تا من را دید گفت خوشگل شدی ولی اون رنگی که من دیدم نیست، 🔸️گفتم بهانه نگیر ،بیا شام بخوریم و بیهوده زندگی را تلخ نکن.گفت باشه یک هفته ای گذشت گفت یکی از دوستهام گفته ی آرایشگاه خوبی خانمش میره ،بیا برو آنجا.قبول کردم و رفتم اونجا و عکس رنگ را نشون دادم.به خانمه گفتم این پلیت رنگ را بیار بیرون خودش انتخاب کنه.بنده خدا پذیرفت. رنگ و همسرم با کلی وسواس انتخاب کرد و .... این بار موند تو ماشین دخترم را نگه داشت و بعد با هم رفتیم خونه بعد آرایشگاه.باز تا موهام را دید ،گفت نه، اون نیست خیلی ناراحت شده بودم گفتم برو ، همون خانم را پیدا کن.و دعوای لفظی و چند روز قهر و .... 🔸️گذشت ،دو هفته بعد گفت بیا بریم ی جای دیگه .‌.. گفتم اون آرایشگاه گرونه ما تو اجاره خونه موندیم. چند روز بعد آمد و گفت باشه ی وام گرفتم ،فهمیده بودم اون مو مش هم داشته و...رفتیم یک جای گرونتر ،خدایا خودت کمک کن آرایشگر گفت نمیشه باید رنگهای قبلی بیاد پایین و...دو ماه صبر کردم و رفتم دو باره که نه چند باره...این مدت خونمون شده بود دعوا خونه.دیگه اون عشق و گرمی تو زندگیمون نبود.ی شب گریه کردم ،اون هم با من گریه کرد و عذر خواهی و ...خواهش کرد برای آخرین بار.رفتم آخرین بار ، ...با پول وام و ...بماند. 🔹️وقتی من را دید شروع کرد به داد و بیداد ، و عصبانی و اینکه تو دیگه کی هستی و من با تو چکنم و .‌.همینطور فریاد کشان ، برای اولین بار پرتم کرد کنار اتاق، دخترم تو بغلم بود ،از دستم افتاد و خورد به لبه مبل جهیزیه ام...بچه شوک شده بود، فقط فریاد میزد ،نمیتونستم آرامش کنم، بچه ام تازه راه افتاده بود ،کفش بوق بوقی براش گرفته بودم ... پاهای خوشگل دخترم درد گرفته بود انگار ... رفتیم اورژانس بیمارستان و آرامش بخش و ... فردا و فردا و فردا ،بچه ام آزمایشگاه و دکتر متخصص و ...آخرش گفتند ... قطع نخاع شده. 🔸️به من بگو با بچه قطع نخاعی کجا برم.من شوهرم را دوست داشتم ،اون هم.آتیش به جونش بگیره اونکه موهاش را آنطوری رنگ کرده بود و تو خیابان... نه نه ،همه اش تقصیر شوهرمه دیگه لال شده، فقط اشک میریزیم...ازش متنفرم نه دوستش دارم بچه ام را چکنم تو را خدا بگو طلاقم بده...همه جوره حرف میزد، مضطر بود.من فقط اشک میریختم و به چهره معصوم دخترش نگاه میکردم. نمیدونستم چی بهش بگم.چشمهای پریشان خودش و شوهرش و پاهای قشنگ دختر کوچولو با کفش بوق بوقی. 👌حالا به نظر شما چه کسی مقصراست؟!قضاوت باشما؟؟؟؟؟وضعیت حجاب آن خانم درخیابان یا نگاه شوهرش؟؟؟؟لعنت الله علی القوم الظالمین 💢گرفتن آرامش روان، از بین بردن پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان، نابودی تعهد و عشق بین همسران، سرد شدن گرمای خانه ها، تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طلاق و... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی بر گردنِ این خانم هاست!! ❗️فراموش نکنیم! خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد! 🍁 💥 🔹️ 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا