🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همهی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان می شد
#متن_خاطره :
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم...
نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری و میذاری جای یه دونه موزیکه پسرم خورده... 🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی
📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا
https://www.instagram.com/p/BVuzpflBwbZ
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
✍️
اگر همهے مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان مےشد👌👇
#متن_خاطره :
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ☺️... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد.🍌 یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی.😑.. نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد😕. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد.😐 حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد😞، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش😰. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟☹️ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده🙁 ، یه موز از سهم خودم بهش دادم😣...
نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری🍌 و میذاری جای یه دونه موزی🍌که پسرم خورده...😑☺️❤️
🌷خاطرهای از زندگے سردار شهید حاج احمد کاظمے
📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهیداحمدکاظمے
🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
روایتگری شهدا
@shahidabad313
╭❃-----------------❃╮
🌐 @majnon313
╰❃-----------------❃╯
🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
✍️اگر همهے مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان مےشد👌👇
#متن_خاطره :
اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ☺️... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد.🍌 یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی.😑.. نمی دانم حاج احمد برای چهکاری من رو احضار کرد😕. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد.😐 حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد😞، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش😰. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟☹️ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده🙁 ، یه موز از سهم خودم بهش دادم😣...
نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز میخری🍌 و میذاری جای یه دونه موزی🍌که پسرم خورده...😑☺️❤️
🌷خاطرهای از زندگے سردار شهید حاج احمد کاظمے
📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137
#بیت_المال #رزق_حلال #تربیت_فرزند #مراقبه #تقوا #شهیداحمدکاظمے
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⚡﷽⚡
🌷#هر_روز_به_نیابت_از_یک_شهید(۵)
✅#او_با_سپاهی_از_شهیدان_خواهد_آمد
⭕️به#برکت و#نورانیت دو چندانی این پویش
⭕️ان شاءالله اندکی از دین ما به#شهدا ادا شود
🔺️#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
☀️#اصحاب_آخرالزمانی
🔻#شهید_ابراهیم_هادی و شهدای مفقود الاثر
🍁#هدیه_نثار_روح_بلند_این_شهید
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
⚡شهیدابراهيم الگــوي#اخلاق_عملي⚡
⚡همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد⚡
⚡ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي#تربيــت كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي#رزق_حلال ميكشيد.⚡
🌟سرانجام ابراهیم، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید.
ابراهیم همیشه از خدا میخواست#گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست..
🔮#اللّهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّڪَ_الفَرَج
🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀
💎#روایتگری_شهدا
🌟@shahidabad313
💎#پیام_معنوی
🌟@pmsh313
🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهارم
💚روزی حلال❤️
✔خواهر شهيد
💚پدر#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد❤️
💚رابطه دوستانه و بامحبت،فراتر از پدر و پسر❤️
💚ماجرای خرید نان با سکه پنج ریالی پیره زن❤️
💚سایه سنگین یتیمی بر سر،در نوجوانی❤️
◀️پيامبراعظم(ص)ميفرماينــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از#فرزند خود بيرون كند(نهج الفصاحه حديث۳۷۰)
◀️بر اين اساس پدرمان در#تربيت_صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود.#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(ص)ميفرمايند:»#عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن#روزي_حلال است(بحار االنوار ج۱۰۳ص۷)
◀️براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه)شاپور(آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازه اي كه از#ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد.
◀️ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي#تربيــت كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي#رزق_حلال ميكشيد.هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به🕌#مســجد ميبرد. بيشــتر وقتها به#مسجد آيت الله نوري(ره)پائين چهارراه سرچشمه مي رفتيم.
آنجا#هيئت🌟#حضرت_علي_اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن#هيئت را داشت.
◀️يادم هســت كه در همان سالهای پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند.
◀️شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
◀️ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي#تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
◀️نميخواستم قبول كنم ولي خيلي#اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.#پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از#رضايت بر لبانش نقش بست.
◀️خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.#دوستي پدر با ابراهيم از#رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود.
◀️اما اين#رابطه دوستانه زياد طولاني نشد!ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند#مردان_بزرگ به زندگي ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ#ورزش برود. او هم قبول كرد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
سلام بر ابراهیم 2.mp3
7.36M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_دوم
💚پدر#اهل_مسجد و#هيئت بود و به#رزق_حلال بسيار اهميت ميداد❤️
💚رابطه دوستانه و بامحبت،فراتر از پدر و پسر❤️
💚ماجرای خرید نان با سکه پنج ریالی پیره زن❤️
💚سایه سنگین یتیمی بر سر،در نوجوانی❤️
💚محیط ورزشی معنوی زورخانه حاج حسن❤️
💚نماز جماعت زورخانه پشت سر حاج حسن❤️
💚ماجرای دعای توسل گود زورخانه برای بچه مریض و شفای او❤️
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯