#رزق_معنوی_روز
✍امام خامنه ای
چقدر سخت است که خانوادهای #مفقودالاثر داشته باشد.
⚠️خانوادهای که نمیداند جوانش زنده است یا نه، هر لحظه برایش مثل #شب_عملیات است.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت پنجاه و دوم
📝 برگزیـــــده♡
🔰#شب_عملیّات بود. رزمنده ها شور و شوق عجیبی داشتند.
آن قدر#شوق_شهادت داشتیم که در پوست خود نمی گنجیدیم در یک چشم به هم زدن آماده شدیم.
🌷فرمانده همۀ ما را به خطّ کرد و با همه اتمام حجّت کرد و گفت: عملیّات سختی در انتظار ماست و قرار بر این شده که هر گردان برای باز پس گیری منطقه، سهمی از خطّ اشغال شده توسّط دشمن را به نوبۀ خود پیشروی کند
🔰بدانید و آگاه باشید که جانبازی، اسارت، گمنام، شهادت و هیچ چیز دور از ذهن نخواهد بود،
🌷 اجباری نیست و اکنون انتخاب با خود شماست، آنهایی که عذر دارند می توانند از عملیّات انصراف دهند و پشت خطّ خودی بمانند و بقیّه همراه شوند ّخلاصه، چهل یا پنجاه نفر معذور از شرکت در عملیات شدند.
🔰رزمندگان داوطلب را با خودرو«اِیفا » تا محلّی بردند و پس از اقامۀ نماز، دوباره با خودروهایی پوشیده از گِل به خطّ مقدّم رهسپار شدیم. بین راه میخواندیم « ای لشکر صاحب زمان...»
🌷که در همین حال بیسیم چی بعد از گفت و گوی سرّی، خبر مهمّی را به فرمانده گردان ما اعلام کرد و فرمانده رو به ما لبخندی زد و گفت:
رزمندگان عزیز! توجّه فرمایید،
بچه های فلان گردان خطّ را به طور
کامل پیشروی کرده اند حتّی سهمی که به ما میرسید را هم جلو برده اند.
🔰با دل خوری، و عملیّات نرفته به مقرّ خودمان برگشتیم. پس از مدّتی متوجّه شدم برادرم؛ محمّد در همان گردان حضور داشته است
🌷 محمّددروز بعد ّبه مقرمان آمد و :گفت داداش! شب حمله، بچه های31 عاشورای تبریز جلوتر از ما به ّخط رفتند ،وقتی از عملّیات بر می گشتم بدن های تکه تکۀ جوان هایی را می دیدم که ریز ریز شده اند و هر عضوی در طرفی افتاده و به راحتی قابل شناسایی نیست.
🔰گفتم: پس چرا رفتی؟ رو به من کرد و گفت :به همان دلیلی که شما آمدی گفتم: تو هنوز پانزده سال داری و می توانی تبلیغ دین امام زمانت را بکن
🌷 سری تکان داد و گفت: شما هم زن و بچه داری ولی من ّمجردم و جز مادرمان کسی منتظر نیست. فهمیدم بحث و جدل با او بی فایده است .
🔰بنده به روستا برگشتم ولی ّمحمد به روستا نیامد و مستقیم به سوی کاشان رفت...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🏷#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
📘#کتاب_مصطفی ص ۸۵
✫⇠قسمت :شانزدهم
🔖خاک های رملی
🍃یکی از مشکلات برای رسیدن به مواضع دشمن، رملی بودن منطقه بود. خاک آنجا شبیه ماسه های ساحلی بود و پای نیروها مرتب در آن فرو می رفت. جلسه فرماندهان برگزار شد. گفتم: مشکل اصلی این عملیات رمل های#چزابه است! روی رمل ها که راه می رفتیم تمام توان ما گرفته می شد. نیروی ما باید هجده کیلومتر بر روی رمل پیاده روی کنه تا به نقطه ی شروع برسه. ما چطور هفت گردان را تا پشت سر عراقی ها بیاوریم و خسته و کوفته بزنند به خط دشمن؟! خلاصه هر کدام از مسئولان نظری دادند.
🍃در پایان جلسه طبق معمول مصطفی شروع به دعا کرد و با خدا نجوا می نمود. می گفت: خدایا تو می دانی که راه رفتن بر روی این رمل ها مشکله، خدایا تو ارحم الراحمینی. برای تو سفت کردن رمل ها زیر پای رزمندگان کار ساده ای است! خلاصه مصطفی حل این مسئله را از مشکل گشای عالم خواست.
🍃شب هشتم آذر سال 1360 بود. نیروها آماده حرکت برای عملیات شدند. ساعتی قبل کمی باران بارید. همه ی فرماندهان اضطراب داشتند. نکند منطقه باتلاقی شده باشد؟! نکند نیروها خسته شوند و توان حمله را از دست بدهند؟! حرکت نیروها که شروع شد تعجب کردم! باران خاک را سفت کرده بود! گویی روی ابر راه می رفتیم! هیچ کس احساس خستگی نمی کرد! دعای هفته قبل مصطفی درست در#شب_عملیات#اجابت شد!! مصطفی کنار معبر ایستاده بود. چشمانش خیس اشک بود. می گفت: کار خدا را دیدی، دیدی خدا به ما#عنایت کرد...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯