eitaa logo
روایتگری شهدا
23.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚کشتی گیر تمام عیار❤️ 💠کشتي(۱) ✔برادران شهيد 🍁@shahidabad313 💚مربیش اسم ابراهيم را گذاشته بود!❤️ 💚مربیش می گفت يه روز، اين رو تو ميبينيد، مطمئن باشيد❤️ 💚قهرمانی های پی در پی و کشتی گیری تمام عیار❤️ 🍁@pmsh313 💠هنوز مدتي از حضور🌷 در نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ# کشتي رفت. 💠او در ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کيلو آغاز کرد. 💠آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب🌷 درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوســت داشــت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون را به مي آموخت. 💠هميشــه مي گفت: اين خيلي آرومه، اما تو وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود! 🍁@shahidabad313 💠بارها مي گفت: يه روز، اين رو تو ميبينيد، مطمئن باشيد! 💠سالهاي اول دهه ۵۰ در نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با شکســت داد. او در حالي که 15 ســال بيشتر نداشت براي کشوري شد. 💠مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين شرکت نکرد! مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند. 🍁@pmsh313 💠بعدها فهميديم در حضور وليعهد برگزار مي شد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. 💠ســال بعد🌷 در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد. 🍁@shahidabad313 💠در ســال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشــگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شــرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد. 💠در آن ســال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، قهرمان ۷۴ کيلو آموزشگاهها شد. 💠 خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تبديل شود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⭐خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 ⭐یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 ⭐لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌 ~~~~~~~~~~~~~ 👈خیلی زهرا را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 ⚡بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 🍂از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 ⚡هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 🍀دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@qomirib تنها گریه کن 12.mp3
زمان: حجم: 6.48M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 📌 📍فصل پنجم ص ۸۵ 🍂سوال و جواب بچه ها 🍂دین و دنیا 🍂زندگی حلال 🍂تظاهرات 🍂فراری دادن جوانان از دست ماموران 🍂شکنجه نوجوان 🍂جنازه جوان شهید 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam bar Ebrahim12.mp3
زمان: حجم: 7.12M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚رسيدگي به مشکل مردم❤️ 💚شلیک ژ۳ به بطریهای مشروبات الکلی ص ۶۵❤️ 💚آشنائی ابراهیم بافرمانده شهید بروجردی ص ۶۶❤️ 💚پیروزیهای ابراهیم در نبرد کردستان ص ۶۷❤️ 🌿تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف مي زدم که يک دفعه يکي از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟! 🌿گفت: امام دستور دادند و گفتند بچه ها و رزمنده هاي کردستان را از محاصره خارج کنيد.بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم... 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️«آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران» 🔹️انقلاب اسلامي ايران كه در بيست و دوم بهمن ماه سال1357 به پيروزي رسيد، همة ارزش ها و معيارهاي طاغوتي را از هم گسست. اين انقلاب در ضمير فرد فرد اين ملت تحولي عظيم در ارزش ها و روش ها آفريد. بي شك اين موضوع براي بسياري از ابرقدرت ها قابل پذيرش نبود كه يك حركت خودجوش مردمي، بنيان استعمارگران را ريشه كن كند. 🔸️كشورهاي زيادي در مسلح كردن رژيم صدام به سلاحهاي مرگبار شركت داشتند. شوروي سابق انواع هواپيماهاي جنگي «سوخو، ميگ و توپولوف» و تانك «تيـ72 «انواع توپ و كاتيوشا و موشكهاي دورپرواز را در اختيار ارتش صدام قرار داد. دولت فرانسه انواع هواپيماهاي «ميراژ و سوپراتاندارد» را به صدام فروخت و در ساختن مركز توليد سلاح هسته اي در نزديكي بغداد به رژيم صدام كمك كرد. آلمان و انگليس نيز مركز توليد گازهاي جنگي و موشك هاي دورپرواز را در نزديكي «سامرا و سلمان پاك» ايجاد كردند. 🔹️در اين ميان دولت آمريكا نقشي فعال داشت و پشتيباني سياسي، اقتصادي و نظامي عراق را برعهده داشت. صدام در سال 1975م، قرارداد الجزاير را با ايران امضا و به طور رسمي آن را به رسميت شناخت؛ اما همواره مترصد فرصتي براي لغو آن بود تا اينكه انقلاب شكوهمند اسلامي به وقوع پيوست. در اثر اين انقلاب، نظام دفاعي كشور بسيار آشفته شده بود و صدام از اين فرصت استفاده و به ايران حمله كرد. اوضاع آشفتة آن زمان كشورمان، دشمن را تحريك كرد تا از وضع به وجود آمده در آمادگي دفاعي ايران استفاده كرده و قصد براندازي نظام نوپاي ايران را در سر بپروراند. 🔹️به همين منظور در سحرگاه سي و يكم شهريور ماه سال 1358 ،ارتش بعث عراق حملة همه جانبة خود را عليه كشورمان از زمين و آسمان و دريا آغاز كرد. در اين بين، با وجود انسجام نيروهاي ايراني، مردم ايران نيز با سلاح ايمان و روح سلحشوري خود متشكل از همة قشرهاي جامعه و به رهبري امام با نثار خون خود در دفاع از كيان و خاك و آرمانه اي والاي انقلاب، (ره) خميني حماسه هاي ماندگاري آفريدند. 🔸️در طول دفاع مقدس، عمليات هاي غرورآفرين بسياري با همت و تلاش مردم انجام شد و يكي از اهداف نظامي عراق كه تصرف 72ساعته تهران بود، با شكست مواجه شد. اينك كه ساليان درازي است كه از دوران سخت، اما خاطره انگيز و فراموش نشدني هشت سال دفاع مقدس ميگذرد، هيچ خللي در روح جانبازي و شهادت در راه خاك، ناموس، شرف و دين به وجود نيامده است.در اين ميان جا دارد كه جانفشاني ها و ايثارگري هاي رزمندگان را ارج نهيم و نگذاريم كه حرمت و ارزش هاي والاي اين عزيزان در گذر زمان رنگ ببازد. 💥در اين نوشتار سعي شده تا با مرور اجمالي تقويم جنگ، ذهن خواننده را به اواخر سال 1365 پيوند دهيم و خاطرات آن دوران را با شرحي ساده بيان كنيم و با بيان روزشمار جنگ، اشاره اي نيز به پايان آن داشته باشيم؛ سپس در ادامه به عراق و جنايت ها و شكنجه هاي دوران اسارت ميپردازيم. اميد است بتوانيم ذهن خوانندگان ـ به خصوص جوانان ايران اسلامي ـ را با گوشه اي از خاطرات دفاع مقدس آشنا كنيم و جنگي را كه هشت سال به اين مرز و بوم و مردمش تحميل شد، در ذهن مخاطبان آشنا، براي هميشه ثبت كنيم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib pesaram hosein 12.mp3
زمان: حجم: 4.45M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 💢قالیبافی 💢دعای مادر 💢اشک مادر 💢برگه اعزام 💢رضایتنامه اعزام 💢حوض آب 💢مدرسه 💢دانشگاه ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
D1737703T17334110(Web).mp3
زمان: حجم: 15.32M
📚 🎧  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب 🕊(محمد)مصطفوی 🌴شهید مدافع حرم 🍃انتشارات:شهید ابراهیم هادی 🔸️فصل دوازدهم ♻️.جامانده 🔘گمنام 🔘مفقود 🔘پیکر بی سر 🔘خبر شهادت 🔘تشییع پیکر 🔘جعبه انار 🔘وصیتنامه 🔘کنار مادر 🔘کار فرهنگی 🔘کار گشایی 🔘شهید غواص 🔘ریش سفید 🔘لباس سپاه 🔘یگان فاطمیون 🔘امام رضا(ع) 🔘اردوگاه 🔘زیارت 🔘مشهد 🔘شهید زنده 🔘پارچه سبز 🔘سنگ صبور ✨ برنامه خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Shanbeye aram 12.mp3
زمان: حجم: 7.86M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📚کتاب 🕊شهید محسن فخری‌زاده ✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند 🍃انتشارات حماسه یاران 💢 📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده از کلام همسر اوست. 🔘ویلای آبسرد 🔘تیم حفاظت 🔘الا یاایها الساقی... 🔘دوش وقت سحر... 🔘لیوان چای داغ 🔘خبر شهادت سردار سلیمانی 🔘بعد از حاج قاسم 🔘اشک محسن 🔘خواست خدا 🔘رحمت خدا 🔘صدقه ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خار و میخك - قسمت ۱۲.mp3
زمان: حجم: 9.9M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 💢رمان معاصر فلسطینی ✍نویسنده: 🖼  🔖بذرهای بیداری 🔸در دل اردوگاه، نسلی جدید در حال شکل‌گیری است... 🔘عبدالرحیم 🔘عبدالرحمان 🔘الخلیل 🔘اخوان المسلمین 🔘عبدالفتاح 🔘ابوعمار 🔘یاسر عرفات 🔘شیخ احمد 🔘شیخ حامد 🔘انتخابات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
یادت باشد ۱۲.m4a
حجم: 10.4M
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 🌷شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی ✍️ محمد رسول ملاحسنی 🎙راوی: جمعی از بازیگران نمایشی ✫⇠ 🔸اگر دوست دارید از زاویه دیدی جدید با زندگی یک شهید مدافع حرم و همسرش آشنا شوید و از علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی هستید، شنیدن این کتاب به شما توصیه می‌شود. 🔖موتور سواری 🔖جنس ایرانی 🔖پلاک ۱۴ 🔖عمه 🔖زن دائی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍃باز هم سعی می کرد که این مطالب را از من پنهان کند. فقط تا آنجا که حس کنجکاویم به دنبال این قضیه بود, فهمیدم که گردان ایشان در آن عملیات حماسه تاریخی آفریده اند که این همه مورد توجه مسئولین قرار گرفته است. 🍃به هر شکل آن ایام هر روز در این مراسم و آن مراسم شرکت می کرد. یادم هست که در یکی از روزها کنار پنجره ایستاده بودم که متوجه شدم آقا مرتضی از ماشین پیاده شد. چند دقیقه ای با یک نفر همان پایین مشغول صحبت کردن شد. کنجکاو شدم زمانی که به اتاق وارد شد, پس از احوال پرسی مختصری رو به ایشان کردم و گفتم : آقا مرتضی سوالی بکنم جواب قانع کننده ای به من می دی؟ گفت:بفرمایید! گفتم:برای چه شما را مرتب در این مراسم و آن مراسم دعوت می کنند و هدیه به شما می دهند و گل به گردنتان می اندازند؟ گفت:خودم هم گیج و مبهوت هستم، مگر ما چه کرده ایم جز اینکه به خود عمل کرده ایم! دیگر چیزی نگفت و شروع کرد به بیرون آوردن لباسهایش. 🍃راستش را بخواهید ته دلم از این جواب او اصلا راضی نبودم و می دانستم که حتما یک مسئله ای پیش آمده که متقابلا این رفتارها با او می شود. ولی چون متوجه شدم که خودش خیلی راضی نیست که کار بزرگ او بیان شود, من خیلی اسرار نکردم.فقط در ادامه سوالم به ایشان گفتم پس این آقا که پایین با شما صحبت می کرد چه کسی بود؟ خندید و گفت:بنده خدا اشتباه گرفته بود. او به من گفت که عکست را در روزنامه دیده ام من هم به ایشان گفتم آن عکس چهره من نیست! 🍃یکی دو روز گذشت یک روز صبح, یکی از همسران ساکنین هتل که خرمشهری هم بودند به اتاق ما آمد و رو به من کرد و گفت: خانم جاویدی من عکس شوهرتان را در روزنامه دیده ام! خبر جدیدی نبود, ولی خیلی مایل بودم که آن روزنامه را‌ ببینم. از او خواهش کردم که آن روزنامه را برایم بیاورد. ایشان به من گفت: شوهرم که آمد از او می گیرم و برایتان می آورم. 🍃در همان روزها بود که من بواسطه کار واجبی که برایم پیش آمد به فسا رفتم.علت این مسافرت هم ازدواج خواهرم بود. در همان فاصله مجددا ایشان به همراه یگان خدمتشان به کردستان عزیمت کرده بودند. در آن ماموریت شدیدا مجروح شد. یکی دو روز قبل از رفتن ایشان به آن ماموریت من هم به اهواز رفتم. یک روز از کردستان با من تماس گرفت و صادقانه خبر مجروح شدنش را داد... من خیلی ناراحت شدم و از پشت تلفن گریه می کردم و حرف می زدم. با همان حال گرفته به او گفتم :آقا مرتضی تو را به خدا بگو کجایت ترکش خورده؟ گفت:به خدا چیز مهمی نیست یک زخم سطحی بیشتر نیست... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب 🔖زندگینامه شهید ✫⇠ 🍂توبه 🍃حبیب الله از لحاظ هیکل توپر و تنومند و شکم داشت. چند وقتی بود که حسابی لاغر و نحیف شده بود و شکمش رفته بود داخل. یک روز که برای نهار رفته بودم خانه شان ، مادرش هر چه حبیب الله را صدا زد تا بیایید سر سفره، اما حبیب الله نمی آمد. مادرش بهم گفت چند وقته غذا نمی خورد یا خیلی کم می خورد. دوباره شب رفتم خانه شان. موقع شام دوباره همین آش و کاسه بود. نشست پای سفره و دو سه لقمه خورد و بعد هم از سر سفره پا شد رفت. مادرش بهم گفت رحمان برو باهاش صحبت کن. ببین مشکلش چیه. 🍃رفتم بیرون با حبیب الله صحبت کردم. گفتم چی شده؟ چرا اینقدر لاغر شدی؟ چرا غذا نمی خوری؟ تا این جملات را گفتم. زد زیر گریه و قطرات اشک همین جور صورتش را پوشانده بود. گفتم چرا گریه می کنی؟ گفت: «من نمی تونم راحت غذا بخورم در حالی که بعضی خانواده ها، شب نون خالی هم ندارند ، بخورند.» گفتم حبیب الله تو که همه پول تو جیبی ات را می دهی فقرا. 🍃گفت رحمان من نمی دانستم فلان خانواده تو محله وضعیت مالی شون ضعیفه و بعضی شبها گرسنه می خوابند. همین ندانستن کم گناهی نیست برای خودش. گریه اش بیشتر شد. رو کرد به سمت آسمان و مدام می گفت: «خدایا من را ببخش. من حق همسایگی را رعایت نکردم والا نباید شبها سیر می خوابیدم. خدایا خودت از گناهم درگذر. قسم می خورم که جبران کنم.» اصلا مانده بودم تو کار حبیب الله از اینکه ندانسته بود خانواده فقیری تو محل هست که او اطلاع نداشته، خودش را نمی بخشید و به درگاه خدا توبه می کرد...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯