#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت_و_یکم
💚ظاهر ساده و بي آلایش❤️ ص ۱۰۰
✔جمعي از دوستان شهيد
♻️در ايام ابتداي جنگ، ابراهيم الگوي بســياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيلي ها به رفاقت با او افتخار مي كردند. اما او هميشــه طوري رفتار مي کرد تا كمتر مطرح شود.
🍁@pmsh313
♻️مثلا به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي مي پوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديك تر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلایش بود.
♻️وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان اســت. اما مدتي كه گذشــت به شخصيت او پي برديم.
♻️ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود. به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت مي كردند.
🍁@shahidabad313
♻️هميشــه مي گفت: مهم تر از اينكه براي بچه ها لباسهاي هم شــكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا مي توانيم بيشتر با بچه ها#رفيق باشيم.
♻️نتيجه اين تفكر، در عملياتهاي گروه،كاملا ديده مي شد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت مي كردند...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_شصت_و_یکم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💛در اثر تيراندازي، ساير عراقي ها كه در آن
سمت جاده استراحت مي كردند، متوجه حضور ما شدند و از دور و بدون هدف ما را به رگبار بستند كه ما هم خيلي سريع به عقب برگشتيم. آنان با سر و صدا فرياد مي زدند و مي خواستند ما را در جادة خاكي تعقيب كنند؛
🔸️اما جاده اي كه ما در آن قرار داشتيم، سربالايي بود و به آنان مسلط بوديم؛ به همين خاطر جرئت نكردند تعقيبمان كنند و ما در جلوِ چشمان آنان يكي از
عراقي ها را اسير كرديم و دو نفر را نيز به هلاكت رسانديم.خوشحال بوديم كه نقشة ما كارساز بود و تلفاتي نداشتيم. از سمت راست جاده به ارتفاعات مجاور و به سمت سومار تغيير مسير داده، از ديد عراقي ها دور شديم.
🔹️دست اسیر عراقي را با بند پوتين بستيم. سنش زياد نبود و ظاهري آراسته داشت. از ديدن كشته ها مي لرزيد و توان صحبت نداشت. مرتب گريه مي كرد و زبانش بند آمده بود. در حال حركت، سرباز عرب زبان ما به عراقي تفهيم مي كرد كه سريع حركت كند و از ما نترسد.
💥وقتي به محل مناسبي رسيديم، جيبهايش را گشتيم و مداركش را برداشتيم. مشخصات ديگرش را پرسيديم. او خود را «حسن عديل رحمان» معرفي كرد و گفت شيعه و اهل روستايي از توابع كاظمين است. دو فرزند دارد و مدت هفت سال است كه خدمت ميكند و جمعي تيپ 455مكانيزه است. او
ادامه داد كه بعثي ها او را به اجبار به جنگ آورده اند و اگر نمي آمد، بستگانش را مي كشتند.
🔸️بر اساس اطلاعات او، يگانش در حال پيشروي به سمت ايلام بود و نيروهاي عراقي تا نزديكي سه راهي ايوان حركت كرده بودند. همگي ناراحت شديم و فهميديم كه در پشت عراقي ها قرار گرفته ايم و فاصلة ما با نيروهايمان بسيار زياد است. بايد از نيروي كمكي قطع اميد مي كرديم. همگي مشورت
كرديم كه چه بايد كرد. هر كس نظري داشت و در آخر تصميم بر ادامة راه و درصورت برخورد، درگيري تا آخرين نفس گرفته شد.
🔹️با اسیر عراقي با مهرباني رفتار مي كرديم و آب و غذا به او داديم. به او فهمانديم كه صدام نقض كنندة آتش بس بوده و باعث آوارگي و بي خانماني هزاران نفر و كشته شدن افراد بسياري شده است.
🔸️اسير عراقي به ما گفت كه با كمك منافقين وارد خاك ايران شده اند و در هر واحد رزمي عراق، تعدادي منافق فارس زبان هم وجود دارد كه از آنان براي
گمراه كردن ايراني ها و تبليغات استفاده مي شود.بيشتر نيروهاي عراقي نيز از شهر سومار خارج و به سمت داخل ايران حركت كرده اند. با اين توصيف، كار ما مشكل مي شد و بايد براي غافلگير نشدن و فريب نخوردن، آماده مي بوديم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯