✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_شصت_و_هفتم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
🔹️آنان از هر سو به ما حمله ور شدند و ما را به باد كتك گرفتند. همگي از درد به خود مي پيچيديم. من و چند نفر ديگر زخمي بوديم و خون از زخمهايمان
جاري بود؛ ولي عراقي ها و منافقين بي امان ما را مي زدند و دشنام مي دادند؛
🔹️سپس دست و پاي ما را بستند. يكي از عراقي ها با فرياد مي گفت: «بايد ايرانيها را بكشم» كه تيري هم به سمت ما شليك كرد كه خوشبختانه به ما اصابت نكرد. همديگر را نگاه مي كرديم. تعدادي از دوستان نبودند و شايد در كناري به شهادت رسيده بودند. با حسرت و چشماني اشك آلود همديگر را نگاه مي كرديم و آن لحظه را#پايان_زندگي خود مي دانستيم.
🔸️يك لحظه به فكر پدر و مادرم افتادم كه جسد ما هم به دست آنان نمي رسيد. نمي توانستيم روي پاي خود بايستيم. دقايق سختي بود. يكي از عراقي ها بالاي سر#شهيدان مي رفت و#تير_خلاص به سر و سينة آنان خالي مي كرد.
🔹️ما ديگر اطمينان حاصل كرديم كه بقية همرزمانمان شهيد شده اند. در همين زمان تعدادي عراقي با همديگر بحث مي كردند و حتي بر سر هم فرياد مي كشيدند. بعدها فهميديم يكي از عراقي ها مي خواست همة ما را در آنجا به رگبار ببندد؛ اما چند نفر ديگر مانع شده بودند.
🔸️در اين ميان#سرباز_اسير_عراقي كه او را از ياد برده بوديم را ديديم كه به سمت ما مي آيد. دست او باز بود و با زبان عربي داد مي زد و قسم مي داد ما را نكشند. مات و مبهوت مانده بوديم. اسير عراقي به فرماندهان مي گفت: «ايرانيها با من#رفتار_انساني داشتند و هيچ صدمه اي به من نرساندند. به من آب و غذا دادند و با#مهرباني رفتار كردند.» و با
قسم هاي گوناگون سرانجام آنان را قانع كرد تا ما را نكشند.
🔹️همگي با چشماني اشكبار از اسير عراقي#تشكر كرديم. بغض گلويمان را مي فشرد و توان كلام
نداشتيم. نگران به هر سو نگاه مي كرديم تا پيكر دوستانمان را كه هر كدام در سويي به شهادت رسيده بودند، ببينيم.منافقين بيشتر از عراقي ها ما را مي زدند.
💥چشمانمان را بستند و با مشت و لگد ما را مي زدند و بي رحمانه از هر سو حمله ور مي شدند. دخترها هم جمع شده، هر كدام چيزي مي گفتند و ما را سرزنش مي كردند كه چرا به جبهه آمده ايم. آنان ما را به چشم يك هموطن نگاه نمي كردند و ما را#تحقير مي كردند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯