روایتگری شهدا
💞 #ازدواج_به_سبک_شهدا
👈 #میخـوام_دامـاد_حضـرت_زهـرا_بشـم
💞برای عـروسی اش علاوه بر میهمانان ،یڪ #ڪارت دعوت برای #امام_رضـا (ع) نوشته بود ڪه فـرستـادش مشهـد،
💞یڪ #ڪارت هم برای #امـام_زمـان (عج ) ڪه انداخت تو مسجـد جمڪران...،
💞یک #کارت دعـوت هم برای #حضرت_زهـرا (س) و حضرت معصومه (س) مینویسـد و به ضریح حضرت معصومه می اندازد.
💞شب حضـرت زهــرا (س) را در #خــواب میبیند ڪه به عـروسی اش آمده ،شهید ردانی پور به ایشان می گوید: خـانـم جـان قصد مـزاحمـت نداشتم ،فقط می خواستم احتــرام ڪنم.
💞حضرت زهرا (س) #پـاسـخ می دهند؛
چـرا باید دعـوت شما رو رد کنیم...؟ مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نباشیم به ڪجا برویم...؟
💞شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبـح نخـوابیـد ،نمـاز می خواند، دعـا می ڪرد، گریه می کرد، میگفت من شهیـد می شوم.
💞دوستش گفته بود ایـن همه گـریه و زاری میڪنی، میگی می خـوام شهیـد بشم #دیـگه_زن_گـرفتنـت_چیــه؟
💞جواب داد؛ میخـوام #دامــاد_حضـرت_زهـرا (س) بشم، خانمـم سیـده، میخوام اون دنیـا به حضرت زهـرا (س) #محـرم باشم، شاید خانم به صـورتـم نگاه ڪنه؟...
💞امام خطبه #عقـدشان را خواند. مصطفی گفت: آقا ما را نصیحـت ڪنید. امام (ره) به عـروس نگاهی کرد و گفت: از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.
💞تازه سه روز از عـروسی اش گذشته بود که دسـت زنش را گذاشت تو دست مـادر، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی
🍁بعـد هم آرام و بی صـدا رفت منطقـه.
بـدون عمـامـه، بدون سمـت، مثل یک بسیجـی، اول ستـون راهی عملیـات شد...و برای همیشه پــر ڪشید همان طور که #آرزو کرده بود، پیڪر پاڪش هـرگـز پیـدا نشد....
#جاویدالاثر
#سردار_شهید_مصطفی_ردانی_پور
#برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
روایتگری شهدا
@shahidabad313
╭❃-----------------❃╮
🌐 @majnon313
╰❃-----------------❃╯
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾