eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی _______________________ 🍀قسمت بیست وچهارم 🔴هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد صبح زود، تیمسار بابایی وارد دفتر معاونت عملیات شد و به آجودان گفت: «پرونده خلبان اغنامیان را بیاورید». صفحه اول آن نامه‌ای در مورد درخواست بود. آن را امضا کرد و به آجودان گفت: «در مورد وام آقای اغنامیان سریعاً اقدام کنید و از قول من عذرخواهی کنید و بگویید که زودتر از این نتوانستم تقاضایش را بر آورده کنم». آجودان گفت ببخشید تیمسار شما این همه راه آمدید تا فقط یک برگه وام را امضا کنید! او در حالی که لبخند میزد گفت آخر ممکن بود دیگر نتوانم آن‌را امضا کنم. او آن روز همه کارهایی را که لازم بود انجام بدهد، انجام داد. سپس به منزل رفت و با مادرِ همسر و فرزندانش سلما، حسین و محمد خداحافظی کرد. شهید بابایی به گودرزی(راننده تیمسار بابایی) گفت: «آقای گودرزی! شما تشریف ببرید استراحت کنید که ان‌شاءالله بعد از عید برگردید». سپس آغوشش گرفت و گفت: «اگر از من بدی یا قصوری دیدی، حلالم کن». گودرزی گفت: «مگر می‌خواهید به کجا بروید؟» گفت: «خوب دیگر هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد». 🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀 🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی ___________________ 🍀قسمت بیست وپنجم 🔴شهادت و طواف به دور کعبه روز جمعه ۱۵ مرداد ماه سال ۱۳۶۶ و روز عید بود. تیمسار همراه با «سرهنگ نادری» برای آخرین پرواز، سوار بر هواپیما شدند. هواپیما تأسیسات دشمن را مورد هدف قرار داد. صدای تیمسار در کابین پیچید: «الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر!»، می‌رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن. وقتی تیرباران دشمن به پایان رسید، تیمسار گفت: «محمد آقا! برمی‌گردیم». چند لحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد. او این مصراع از تعزیه مسلم را زمزمه می‌کرد: « سلامت می‌کند !». ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد. او در یک لحظه احساس کرد که به دور کعبه در حال طواف است؛ با صدای نرم و آرام گفت: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک...». و آخرین حرف، ناتمام ماند. سرهنگ نادری، درد شدیدی در ناحیه پشت و بازویش احساس کرد و گیج شده بود. آخرین تلاش خود را به کار گرفت و هواپیما را فرود آورد. با وجود ناتوانی بسیار، از کابین خارج شد. او در حالی که با قدم‌های لرزان از هواپیما فاصله می‌گرفت، نگاهی به کابین شکسته انداخت. سرگرد بالازاده با شتاب از هواپیما بالا رفت. لحظاتی بعد در جلو نگاه ماتم زده حاضران، با دست بر سر خود کوبید و فریاد زد: «عباس داخل کابین است». در لحظه‌های اذان ظهر عید قربان، پیکر پاک تیمسار روی دست‌ها تشییع شد و با آمبولانس به بیمارستان پایگاه انتقال یافت. منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بی‌نهایت 🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀 🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی _______________ 🍀قسمت بیست وششم 🔴خوابی که آرامم کرد من تا هشت روز بعد از شهادت عباس، نمی‌توانستم چیزی بخورم. حتی آب را به زور به خوردم می‌دادند. می‌گفتم: «اول باید خواب عباس را ببینم و بعد چیزی بخورم». همه می‌گفتند: «این طور که تو بی‌تابی می‌کنی، عباس به خوابت نمی‌آید» اما من قبول نمی‌کردم. بعد از هشت روز بالاخره خواب شهادت و دست کشیدن روی سر و بوسیدن پیشانی‌اش را دیدم و آرام شدم. منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس 🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀 🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی ___________ 🍀قسمت بیست وهفتم 🔴شهید در کلام امام و رهبری رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره): «خدا رحمت کند شهید ما را.» مقام معظم رهبری(مدظله العالی): «این شهید عزیز انسانی و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود در طول این چند سالی که من ایشان را می‌شناختم همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پا بر جا بود. او هیچگاه به مصالح خود فکر نمی‌کرد و تنها مصالح سازمان و و اسلام را مدّ نظر داشت، او فرماندهی بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود، اما در مقابل اعمال بد و زشت خیلی بی‌تاب و سخت‌گیر بود. این شهید عزیز یک انقلابی حقیقی و صادق بود و من به حال او حسرت می‌خورم و احساس می‌کنم که در این میدان عظیم و پر از او عقب ماندم.» 🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀 🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام متن خاکریز خاطرات ۴۳ ✍برخورد جالبِ حاج احمدمتوسلیان با زنی که شوهرش ضد انقلاب بود : حقوقش رو‌گرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره ‌گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زن‌گفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچی‌کومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست ‌کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمنده‌ام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرس‌تون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده... 📌خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱ https://www.instagram.com/p/BWKdRcqBWYP/ 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
🌱روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام شهید زین الدین و دنیا زدگی https://www.instagram.com/p/BWJ8FWYDoom/ مجنون۳۱۳ 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام متن خاکریز خاطرات ۱۵. ✍کاش این خاطره به گوشِ مسوولین برسد توی انتخابات چهارمیـن دورۀ مجلس شورای اسلامی رأی آوردیم. با حاج آقا راه افتادیم بریم افتتاحیه... نزدیک ساختمانِ مجلس که رسیدیم حاج آقا ابوترابی گفت: نگه‌دار... بعد با یه حالت خاصی به درِ ورودی مجلس نگاه کرد و‌گفت: این در رو ببین؛ اگه ما به وظیفه‌مون در قبالِ مردم عمل نکنیم ، این در برامون دروازۀ جهنم خواهد بود... 🌷خاطره ای از زندگی سید آزادگان سیدعلی‌اکبر ابوترابی 📚منبع: کتاب به لطافت باران نوشته‌ی بیژن کیانی مجنون۳۱۳ https://www.instagram.com/p/BUXWGRXhG_g/ 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 متن خاکریز خاطرات 41 ✍ واکنشِ سردار شهید امیرعباسی در برخورد با زنِ بدحجاب ؟؟ما چگونه ایم؟؟ https://www.instagram.com/p/BV-RYQwh_B6 : کنارِ خیابون مشغولِ صحبت بودیم که یهو دیدم صورت ابراهیم سرخ شد. رد نگاهش رو دنبال کردم، چشمش خورده بود به یک زنِ بدحجاب ...ابراهیم با دلخوری رویش رو برگردوند و گفت:غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرش‌کجا رفته؟ غیرت برادرش‌کجا رفته؟!!! بعد رو کرد به آسمون و با پریشانی گفت: خدایا! تو شـاهد باش‌که ما حاضر نیستیم چنین صحنه‌هایِ خلاف دینی رو توی مملکت ببینیم، نکنه بخاطرِ اینا به ما غضب کنی؟ 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی 📚منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم5 « منزل امیرعباسی» 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313
حاجت گرفتن یک محل از شهید ابراهیم هادی ✍ خواب شیرین دختر خردسال یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت:"آقا، این شیرینی‌ها برای این شهیدِ، همین جا پخش کنین." فکر کردم که از فامیل‌های ابراهیمِ، برای همین پرسیدم: "شما شهید هادی رو می‌شناسین."گفت: نه. کد خبر: 39299 تاریخ انتشار : شهریور ۲, ۱۳۹۵ به گزارش با حجاب، یکی از مهم‌ترین کارهایی که در محل (خیابان ۱۷ شهریور) انجام شد ترسیم چهره ابراهیم در سال۷۶ زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود روزهای آخر جمع‌آوری مجموعه سراغ سید رفتم و گفتم: “آقا سید من شنیدم تصویر شهید هادی رو شما ترسیم کردین درسته؟” سید گفت: “بله! چطورمگه؟” گفتم: “هیچی، فقط می‌خواستم از شما تشکر کنم چون با این عکس انگار ابراهیم هنوز توی محل هست و حضور داره”. سید گفت: “من ابراهیم رو نمی‌شناختم و برای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم. اما بعد از انجام این کار به قدری خدا به زندگی من برکت داد که نمی‌تونم برات حساب کنم و خیلی چیزها هم از این تصویر دیدم”. با تعجب پرسیدم: “مثلا چی؟” گفت: “همون زمانی که این عکس را کشیدم و نمایشگاه جلوه‌گاه شهدا راه افتاد یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت:”آقا، این شیرینی‌ها برای این شهیدِ، همین جا پخش کنین.” فکر کردم که از فامیل‌های ابراهیمِ، برای همین پرسیدم: “شما شهید هادی رو می‌شناسین.”گفت: نه، تعجب من رو که دید ادامه داد: “خونه ما همین اطرافِ، من تو زندگی مشکل سختی داشتم. چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو می‌کشیدین از اینجا رد ‌شدم. با خودم گفتم: خدایا اگه این شهدا پیش تو مقامی دارن به حق این شهید مشکل من رو حل کن. من هم قول می‌دم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی‌دونستم فاتحه خوندم. باور کنید خیلی سریع مشکل من برطرف شد و حالا اومدم که از ایشون تشکر کنم”. سید ادامه داد: “پارسال دوباره اوضاع کاری من به هم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم. یه بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می‌شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ‌ها رو برداشتم و شروع کردم به درست کردن تصویرِ شهید. باورکردنی نبود. درست زمانی که کار تصویر تموم شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد و خیلی از گرفتاری‌های مالی من برطرف شد”. بعد ادامه داد: “آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم.کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی‌گردونه”. روی یک تابلو نوشته شده بود: ” رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است، اگر تو با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود”. این جمله خیلی حرف‌ها داشت. عصر یک روز شخصی از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت تا از آنها در مورد این شهید سئوال بکند. پرسیدم:”کار شما چیه؟ شاید بتونم کمکتون کنم”. گفت: “هیچی می‌خوام بدونم این شهید هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟” مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سکوت گفتم: “ابراهیم هادی یه شهید گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهدای گمنام، حالا برای چی پرسیدی؟” آن آقا که انگار خیلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: “خونه‌ ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره. من هم دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویر ایشون رد می‌شه و می‌ره مدرسه، دخترم یکبار از من پرسید: بابا این آقائه کیه؟ من هم گفتم: اینها رفتن با دشمنا جنگیدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله کنه بعد هم شهید شدن. دخترم از زمانی که این مطلب رو شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشون رد می‌شه به عکس شهید هادی سلام می‌کنه. چند شب قبل دخترم توی خواب می‌بینه که این شهید اومده و بهش میگه:” دختر خانم تو هر وقت به من سلام می‌کنی من جوابت رو می‌دم. بعد هم برای تو دعا می‌کنم که با این سن کم اینقدر حجابت رو خوب رعایت می‌کنی. حالا هم دخترم از من می‌پرسه که: این شهید ابراهیم‌هادی کی بوده ؟ قبرش کجاست که بریم سر قبرش. من هم که چیزی از این شهید نمی‌دونستم به شما مراجعه کردم”. بغض گلویم را گرفته بود. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه می‌خواهی آقا ابراهیم همیشه برات دعاکند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم. کتاب سلام بر ابراهیم – ص ۲۲۵ زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی @Majnon313 🔻لینک گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
#یادی_از_شهدا 🌷 خدايا! اگر می‌دانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب می‌رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند🌷 از جملات #شهید_عبدالحسین_برونسی 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان می شد : اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌که پسرم خورده... 🌷خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی 📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137 https://www.instagram.com/p/BVuzpflBwbZ 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی ----------------------------------------------------------------------- 🍀قسمت اول 🔴زندگی نامه‌ی فرمانده‌ای که در آخرین دیدار خود با رهبر، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود. 🔸سرلشکر احمد کاظمی ‌در سال ۱۳۳۸ در نجف آباد اصفهان متولد شد. 🔸با پیدایش جرقه‌های انقلاب اسلامی ‌دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت. او در سن ۲۰ سالگی به مبارزین فلسطین پیوست و در ۲۲ سالگی فرمانده لشکر نجف اشرف منصوب گردید. 🔸سرلشکر احمد کاظمی ‌در مبارزه با متجاوزان بعثی سمت‌هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. شهید کاطمی کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. 🔸سردار کاظمی در سال ۷۲ حکم فرماندهی منطقه شمال غرب و در سال ۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد. خدمت او به نیروی هوایی طوری بود که دشمنان جمهوری اسلامی ‌ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند. 🔸وی پس از ۵ سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال ۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانه‌روزی، بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی ‌یگان‌های نیروی زمینی داشت و وضعیت یگان‌های نیروی زمینی را از نزدیک بررسی می‌کرد. 🔴سرلشکر احمد کاظمی در ۱۹ دی سال ۸۴ در سانحه هوایی در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید. 🔸کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدان‌جا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند. سرلشکر کاظمی بنا به وصیتش در جوار شهید خرازی در گلستان شهدا در اصفهان دفن شد. 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA @majnon100 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹روایت گری شهدا در گروه بیان معنوی تلگرام🌹 🌻کرامت شهید سید مجتبی صالحی که پس از شهادت، برگه دخترش را امضاء می کند. # امضاء_شهید زهرا صالحی، دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید: آخرین روزهای سال62 بودکه خبر شهادت پدرم به ما رسید. بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یادبود به زادگاه پدرم، خوانسار، رفتند و من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: «والدین باید امضاکنند.» آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید برنامه مرا امضا کند، به خواب رفتم. با گریه خوابم برد. پدرم را دیدم که مثل همیشه خندان و پرنشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت: «زهرا! آن نامه را بیار تا امضا کنم.» گفتم: «کدام نامه؟» گفت: «همان نامه ای که امروز توی مدرسه به تو دادند.» برنامه را آوردم، اما هر خودکاری که برمی داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود. چون می دانستم پدرم باقرمز امضا نمی کند، بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و به او دادم ورفتم آشپزخانه. وقتی برگشتم پدرم راندیدم گریان به دنبال اودویدم اما دیگرپیدایش نکردم. 🌹صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم، از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن برنامه افتاد. باورم نمی شد! اما حقیقت داشت. در ستون ملاحظات برنامه، دست خط پدرم بود که به رنگ قرمز نوشته بود: «این جانب رضایت دارم. سیدمجتبی صالحی» و امضا کرده بود. ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد... آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد. ولی خانم صالحی معتقد است که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند. مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: " سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟ " با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: " اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود. " تاریخ ولادت شهید 1323 وشهادت 29/11/1362درمنطقه عملیاتی جوانرودکردستان توسط عوامل ضد انقلاب ،زیارتگاه گلزارشهدای علی بن جعفر علیه السلام قم،قطعه 4 ردیف 7 هدیه صلوات این شهید گرانقدر و برای شادی روحمان ،اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم وترحم علی عجزنا واغثنا بحقهم ◀️ شرح ماجرا از زبان همسر شهید در برنامه تلگرام باجستجوی نام شهید بشنویم ⬇️ @Radiomaaref https://www.instagram.com/p/BWgLcnMjviP 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
شهیدی که «مـادری» بود... 🌷 شهید میرشکاری متولد کازرون، قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمی‌شه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپاره‌ای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمی‌باشد همان‌طور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطره‌ای است که یکی از هم‌رزمان شهید میرشکاری می‌گوید. وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا به‌صورت منظم و یکسان بازسازی‌شده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمی‌تونم بیانش کنم. روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسه‌سازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمنده‌های دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله می‌کشید. بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار می‌شد ... گل اشکم شبی وا می‌شد ای‌کاش شهادت قسمت ما می‌شد ای‌کاش... تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت. دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری. دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید... نمی‌دونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که می‌گفت: چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده‌ایم ... چند دقیقه بعد بدون برنامه‌ریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ... پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...🌷 کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد... 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت دوم 🔴اون ماهی نورانی همین احمدم بود ✍مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود ، سه تا ماهی که توی یک رودخانه، می‌رفته‌اند به سمت دریا. می‌گفت: یکی از اون ماهی‌ها ، روی کمرش یه هلال ماه داشت، اصلا انگار خود ماه بود، چون که نور زیبا و خیره کننده‌ای ازش به طرف اسمون پاشیده می‌شد. مادر وقتی خوابش را تعریف می‌کرد، حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . خیره شده بود به یک نقطه نامعلوم. می‌گفت: هزاران هزار ماهی دیگه توی اون رودخونه بودند که با اون دو تا ماهی ، دنبال این ماهی نورانی می‌رفتند، یعنی اون ماهی، تمام ماهی‌ها رو داشت هدایت می‌کرد به سمت دریا. مادر گفت: محسن! می‌دونم که اون سه تا ماهی، تو و دو تا برادرات بودین ، ولی نمی‌دونم اون ماهی نورانیه کدوم یکی شما بود؟ آن وقت‌ها احمد چهار سالش بود. بعد‌ها توی جنگ، وقتی احمد فرمانده لشکر نجف اشرف شد، مادر گاهی یاد خوابش می‌افتاد. می‌گفت : اون ماهی نورانی همین احمدم بود ! منبع : مسافران ملکوت، کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA @majnon100 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت سوم 🔴نوجوانی، فلسطین و سازمان الفتح ✍ دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از دبیرستان شریعتی نجف آباد گرفت. بعد در مغازه نجاری پدرش مشغول به کار شد. شش ماه بعد، همراه گروه محمد منتظری برای کمک به چریک‌های به سوریه رفت . این گروه ۴۵ روز در پادگان «حموریه »نزدیک دمشق آموزش نظامی ‌دیدند تا اینکه به لبنان رفتند. احمد عضو یکی از گردان‌های نظامی ‌سازمان شد بعد از چند ماه «نا امید» از فلسطینی‌ها برگشت ایران. در باره‌ی اوضاع و احوال مبارزان فلسطینی می‌گفت: خیلی‌هاشون از دین و معنویت بویی نبردن! تا زمانی هم که این مشکل شون رو حل نکنن، به جایی نمی‌رسن! منبع : مسافران ملکوت: کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت چهارم 🔴فروتنی در مقابل شکنجه ✍...چند بار دستگیرش کرد. یک بار، بدجوری شکنجه‌اش داده بودند. روزی که آزادش کردند، وقتی می‌خواست برود حمام ، دیدم زیر پیراهنش پر از لکه‌های خشک شده‌ی است، اثر تازیانه‌ها. بعدا فهمیدم بینی‌اش را هم شکسته‌اند. خودش یک کلمه راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند، چیزی نگفت. هر چه مادر می‌گفت این از خدا بی‌خبرها چی به روز تو آوردن؟ می‌گفت: هیچی مادر! بینی‌اش را هم از خون‌های لخته شده‌ای که هر روز صبح روی بالشش می‌دیدیم، فهمیدیم شکسته. خودش می‌گفت: این خون‌ها مال اینه که توی سرما خوردم! اثرات آن شکستگی بینی، تا آخر عمر همراهش بود. با اینکه یک بار هم عملش کردند، ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج می‌برد. منبع : مسافران ملکوت: کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔻شهید سید مرتضی آوینی 🔹 جهان معركه‌ی امتحان است برادر، و بهترینِ ما كسی است كه از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگذرد. #سلام_برشهدا t.me/salam_barshohada
#یادی_از_شهدا 🌷شهید باقری: اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت می‌کند: ← یکی پرتلاش باش ← دوم مخلص این دو را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می‌کند🌷 #شهید_حسن_باقری 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 https://www.instagram.com/p/BVXUCXAhnAU با تمامِ وجود از دولتمردان می خواهیم که این ویژگیِ شهید صیاد شیرازی رو در خودشون ایجاد کنن : یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پرونده‌اش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره.... بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟ مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه! پرسیدم: چرا؟ مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ... . 🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی 📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت پنجم 🔴اسارت یک تیپ کامل از ارتش عراق در عملیات محرم عملیات محرم در سال‌های ابتدای جنگ به مورد اجرا گذاشته شد. لشکر هشت نجف اشرف در این عملیات یک تیپ کامل از ارتش را به اسارت گرفت. تیپ عراقی چنان غافلگیر شده بود که باور نمی‌کرد یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را محاصره کرده و او را به اسارت گرفته است. اسیر شده است. احمد به او گفت سوار جیپ من شو تا با هم برویم و تیپ تو را خلع سلاح کنیم. افسر عراقی به احمد گفت تو کی هستی که به من دستور می‌دهی؟ وقتی احمد کاظمی ‌به او گفته بود که من فرمانده لشکر هستم، آن نامرد به احمد توهین کرده و گفته بود تو آشپز من هم نیستی! شهید کاظمی ‌هم به او گفته بود حالا نشانت می‌دهم که آشپز تو هستم یا نه! وقتی فرمانده عراقی دید که مجموع تیپ به محاصره افتاده است فرماندهان گردان‌های تیپ را صدا زد و یکی پس از دیگری تسلیم شدند. همین فرمانده تیپ بود که در دوران اسارت شد و بعد فرماندهی یکی از یگان‌های لشکر را بر عهده گرفت. منبع: سردار سرتیپ پاسدار علی فدوی و سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹شهیدی که وصیت کرد تا زمان مرمت قبرستان بقیع، سنگ قبر برایش نگذارند 🌹روایتگری شهدا،گروه بیان معنوی تلگرام 🌹شهید محمد حسین میرشکاری متولد کازرون،قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمی‌شه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپاره‌ای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمی‌باشد همان‌طور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطره‌ای است که یکی از هم‌رزمان شهید میرشکاری می‌گوید. وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا به‌صورت منظم و یکسان بازسازی‌شده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمی‌تونم بیانش کنم. روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسه‌سازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمنده‌های دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله می‌کشید. بی اختیار شعر علیرضا قزوه تو ذهنم تکرار می‌شد ... گل اشکم شبی وا می‌شد ای‌کاش شهادت قسمت ما می‌شد ای‌کاش... تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت. دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری. دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید... شهید محمد حسین میرشکاری در بخشی از وصیت نامه اش نوشت :به خدا سوگند دلم پر میکشد برای قبرستان تاریک بقیع، آخر تا چه حد مظلومیت. از شما میخواهم اگر جسدم به دستتان رسید قبرم را درست نکنید و به حال خاکی بگذارید تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت گردد نمی‌دونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که می‌گفت: چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده‌ایم ... چند دقیقه بعد بدون برنامه‌ریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ... پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند... کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد... نام محمد حسین میرشکاری ،نام پدر: شکرالله ،تاريخ تولد 1338 شمسی،تاريخ شهادت: 3-11-1365 شمسی،محل شهادت شلمچه،عملیات کربلای 5،محل دفن قطعه 2 گلزار شهدای بهشت زهرا،کازرون 🌹منابع @TebyanOnline @majnon313 🌹لینک های انتشار مطلب https://www.instagram.com/p/BWs3otSD05_ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت ششم 🔴ماجرای حاج احمد با بانوی دوعالم حضرت زهرا (س) ✍...عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس. می‌گفت:«کسی نفهمه ‌شدم. همینجا مداوام کنید». دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه، باید بخیه بشه». بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی‌هوش شد. یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید. گفت:«پاشو بریم ». قسمش دادم. گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟» گفت: بهت میگم. به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی چیزی نگی. وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم (س) اومدند داخل. فرمودند:«چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم:«سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس» به خاطرهمین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی ‌ فاطمه ‌الزهرا ساخته است… منبع : سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 ✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://www.instagram.com/p/BTFcqi-jfZf/ ۱ تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا حمید داودآبادی اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. . تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود. مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." . تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد. شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ... هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود. از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم. . آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم." وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد. دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار." که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد. ادامه دارد ... @hdavodabadi