eitaa logo
شهـید عـلی آقـا عبـداللهـی
877 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
94 فایل
﷽ شهدا سنگ نشانند که ره گم نکنیم. "اولین کانال رسمی شهید علی آقاعبداللهی در ایتا " هدف بنده ازاین ماموریت لبیک گفتن به شعار"نحن عباسک یازینب"میباشد. "کانال زیر نظر خانواده محترم شهید" خادم: @Pelake2
مشاهده در ایتا
دانلود
*⚘﷽⚘ 🍃🌹 فردا عصر ک رسیدم خانه بوی غذا می امد... در را باز کردم هر سه امدند جلو ،بوسیدمشان مو و لباسشان  مرتب بود  گفتم "کسی،اینجا بوده؟ محمد حسین سرش را ب دو طرف تکان داد -نه مامان محمد حسن خودش را کثیف  کرده بود،عوضش کردم... هدی را هم بردم حمام.... ناهار هم استامبولی پلو درست کردم.... در قابلمه را باز کردم بخار غذا خورد توی صورتم بوی خوبی داشت محمد حسین پشت سر هم حرف میزد"میدانی چرا همیشه برنج های تو ب هم میچسبند؟چون روغن کم میریزی... سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم.... اشک توی چشم هایم جمع شد... قدش ب زحمت ب گازمیرسید... پسر کوچولوی هفت ساله ی من....مردی شده بود..... ایوب وقتی برگشت و قاب را دید،محمد حسین را توی بغلش فشار داد "هیچ چیز انقدر ارزش ندارد ک ادم ب خاطرش از بچه اش برنجد.... توی فامیل پیچیده بود ک ربابه خانم و تیمور خان ،دختر شوهر نداده اند ... انگار خودشان شوهر کرده اند،بس ک با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را میکردند.... اوایل ک بیمارستان ها پر از مجروح بود  و اتاق ریکاوری نداشت ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان میدادند... تاکسی اقاجون میشد اتاق ریکاوری،لباس ایوب را عوض میکردم و منتظر  حالت های بعد از  بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه.... گاهی نیمه هشیار  دستگیره ماشین را میکشید وسط خیابان پیاده  میشد.... اقاجون میدوید  دنبالش ،بغلش میکرد و بر میگرداند توی ماشین..... مامان با اینکه وسواس داشت ،اما ب ایوب فشار نمی اورد.... یک بار ک حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال قرص هایش،گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان ... ظرف های چینی را شکسته بود .... دستش بریده بود  و کمد خونی شده بود .... مامان بی سر و صدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد.... حالا ایوب خودش را ب اب و اتش میزد تا محبتشان را جبران کند... تا میفهمید ب چیزی احتیاج دارند حتی از راه دور هم ان را تهیه میکرد... بیست سال از عمر یخچال مامان میگذشت و زهوارش در رفته بود... بدون انکه ب مامان بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه ایوب فهمیده بود اقاجون هر چه میگردد کفشی ک  ب پایش  بخورد پیدا نمیکند ... تمام تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای اقا جون خرید.... ادامه دارد... ✅ @shahidaghaabdoullahi