eitaa logo
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂| حدود ۲۰۰ نفر در آمریکا ڪشتہ و مفقود شدن و سڪوت بسیاࢪجالب بی‌بی‌سی و شبکہ‌هاۍ ماهواره‌ای...|🚶‍♂🕳 ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ @shahidegheirat ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『🌶'!』 آمریڪا و غرب جوری جلوھ میدن و برجستہ‌سازی می‌کنن؛ کہ انگار بهشت و خیلی پیشرفتہ‌ست مردمش هم هیچ مشڪلی ندارن😐' ایࢪان هم میڪنن فلڪ زده‌ترین کشور جہان...|🤬 نہ چیزی از غارت فروشگاه‌ها و اعتراضات سراسرے مردم‌شون میگن کہ سر بہ فڵڪ کشیدھ نہ آمار خودکشی و تجاوز‌هاۍ‌جنسی کہ دارھ بیداد می‌کنہ نہ نژاد پرستی و الان هم انگار‌نہ‌انگار کہ ۲۰۰ تا آدم ڪشتہ و مفقود شدھ...|🤐 『‌‌‌‌@shahidegheirat
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
☕️| هࢪشب یڪ فنجاݩ ࢪماݩ #ناے_سوختہ📚 #قسمت_بیست‌وهشتم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 اولین شب🌑 بیهوشی #عل
قࢪاࢪِ شبانگاھ : نقاهت اول🛏🥀 –صبور باشید، همه چیز دست خداوند است، ما فقط وسیله ایم..😊😇 صدای بسته شدن در🚪او را به خودش آورد، سر را روی زمین گذاشت، بلندبلند خدا را شکر می‌کرد🤲🏻 و اشک می‌ریخت.😭 –همه عمر ازش مواظبت می‌کنم، کنیزیشو می کنم.☺️😍❣ انگار همین که زنده بود برای او کافی بود و این را از سجده‌های عاشقانه‌اش💛 به راحتی می‌شد فهمید. روز سوم بود.🗓 –مبینا!!! دخترم!!!!😰 با عجله چادرش را برداشت و روی سرش انداخت، در حالی‌که یک طرفش از طرف دیگر بلندتر بود و روی زمین کشیده می‌شد؛ به طرف ایستگاه پرستاری دوید، نفس نفس می‌زد.😓 –چه خبر شده خانم خلیلی!!؟😧 پسرت فرقی کرده!!؟ –مبینا!!😨 –مبینا کیه!!؟🤔 –دخترم؛ هفت سالشه!! سه شبه ازش بیخبرم!! همینجوری گذاشتمش تو خونه و اومدم.😰😢 پرستار چشمانش گرد شده بود،😳 حرفی برای گفتن نداشت، رویش نشده پرسد: مگر می‌شود!؟؟ تلفن☎️ را آرام به طرف او هُل داد؛ دست‌های مادر می‌لرزید،👋🏻 انگار یک نفر شماره ها را در ذهنش هم زده باشد🌀 همه را با هم قاطی کرده بود، هیچ جوری ردیف نمی‌شدند.♨️ –میخواین من براتون بگیرم!!؟☺️ –لطفاً!😥🙏🏻 اما هیچ خبری از مبینا نبود،❌ نگرانی مادر لحظه به لحظه بیشتر می‌شد.😱 –خانم خلیلی!! جایی هست که دخترتون اونجا رفته باشه!!؟🧐 –مادربزرگش، شاید خونه مادرم باشه.😟 –شمارشو بگین تا براتون بگیرم.😊 –الو!!! منزل🏠 آقای مشتاقی فرد!؟ از بیمارستان🏨 تماس می‌گیرم📲، مبینا خانوم اونجا هستند!!؟ –بیمارستان!!؟😳😰چه خبرشده!!؟ مادر تلفن☎️ را گرفت، اما صدای گریه او جملاتش را نامفهوم کرده بود، آنقدر گریه کرد تا گوشی از دستش افتاد، با همان حال روی زمین نشست🥀 و تنها صدای او بود که توی راهروی بیمارستان🏨 پیچیده بود؛😭 ساعتی🕣 نگذشته بود که خانواده سراسیمه وارد بیمارستان شدند😖 و با اصرار زیاد خودشان را به طبقه‌ای که بود رساندند، مادر با شنیدن صدای آنها به سرعت به طرفشان رفت، گریه امانش را بریده بود، توان حرف زدن نداشت، در همان حال سراغ مبینا را گرفت.☔️ مبینا پایین بود.👇🏻منتظر آسانسور نماند، پله‌ها را دو تا یکی پایین می‌رفت؛👡 روی صندلی‌های انتظار دختر کوچولوی هفت ساله‌ای پاهایش را آویزان کرده بود و با نوک کفش‌هایش👟 روی سنگ‌های کف سالن شکلک می‌کشید!! آهسته به طرف دخترک👧🏻 رفت. دست های لرزانش را روی شانه‌ی او گذاشت. دخترک ترسید،😵 آرام سرش را برگرداند. با دیدن صورت چروکیده و خیس💦 مادر و چشم‌های خسته و خون آلود او بغض کودکانه‌ا‌ی که سه روز در گلویش مانده بود ترکید.⛈💦☔️😭 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
📱| مثل لزوم نوࢪ برا‌؎ِ درخت‌ها هر روز لازم است کہ حتما ببینمت حاجــے‌جان♥️' بدجور محتاج‌ نگاهتیم...!💔' هاۍ بـے‌قرارے🌺' ┄┅•|•⊰❁〇⃟🌷❁⊱•|┅┄ @shahidegheirat
🕊🌷' "از امشبی بہ بعد بہ ‌‌؏شق محࢪمت چلہ گرفتہ‌ام کہ گناھ ڪم کنم حُســــِیݩ" ﴿شہید‌علـے‌خلیلے➜‌﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا