❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت1 از خواب پریدم؛ چه خواب شیرین و نفس گیری! انگار شانههایم سنگ
『 ﷽ 』
|🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت2
احساس خوب و بدی داشتم. احساس خوب برای اینکه آقا را در خواب دیدم و احساس بد به این خاطر که پنج سال از شهادت علی میگذشت و من به هزار دلیل درست و نادرست کتاب خاطراتش را ننوشته بودم
و همچنان این شهیدِ عزیز بین مردم غریب و ناشناس بود و زیباییهای زندگی او به تصویر کشیده نشده بود...
با خود گفتم: خب دوستان نزدیکِ علی باید اقدامی میکردند و قدم به جلو برمیداشتند!...
انگار کسی درونم گفت: خودت چرا کاری نکردی؟! شاید آنها منتظر بودند تو قدمی برداری...
|🌸⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت2 احساس خوب و بدی داشتم. احساس خوب برای اینکه آقا را در خواب
『 ﷽ 』
|🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت3
بار دیگر به خودم گفتم: خب، کتاب نای سوخته برای علی نوشته شده است؛ دیگر لزومی ندارد کتاب دیگری نوشته شود...
پاسخ رسید که آن کتاب با همهی زیباییهایش، بسیاری از خاطرات ناب علی را در دل ندارد و دسترسی به این خاطرات نداشته است👌🏻
بالاخره فهمیدم باید دستبهکار شوم...
تصمیم گرفتم آن دورهی شش سالهی آخرِ علی را به رشته تحریر درآورم...
حیات جهادی علی که با چشمهایم شاهدش بودم🍃
|🌸⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت3 بار دیگر به خودم گفتم: خب، کتاب نای سوخته برای علی نوشته شده
『 ﷽ 』
|🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت4
کتاب خاطرات علی آماده شد؛ اما در فهرست کتاب مطلبی با عنوان "عفو عظیم" قرار داده بودم که وقتی به آن مراجعه میکردید، ذیل آن نوشته شده بود :《 این بخش از کتاب در دست تهیه است 》
بله...
نه من و نه هیچکس دیگری از ماجرای بخششِ ضاربِ علی اطلاعی نداشت.
همه چیز در قلبِ مادرش بود
و به کسی چیزی نمیگفت....
من هم جرأت پرسیدن نداشتم، چاپ کتاب متوقف شده بود و منتظر بودم فرجی حاصل شود، از غیب خبری برسد...
|🌸⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت #غدیر
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت4 کتاب خاطرات علی آماده شد؛ اما در فهرست کتاب مطلبی با عنوان "
『 ﷽ 』
|🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت5
مدتی گذشت و احساس کردم انگار شهید راضی نیست من این کتاب را بنویسم...
تا اینکه روزِ اولِ ماهِ محرّم، گوشیام زنگ خورد...
دیدم تماس از شمارهی علی خلیلی است!
پاسخ دادم؛ حاج خانم مادرِ شهید خلیلی بود. جاخوردم!
مدتها بود که بخاطر ناخوش احوالیشان مزاحمشان نشده بودم و انتظار نداشتم ایشان تماس بگیرند.
برای مراسمی در قم از من خواستند که همراهیشان کنم...
|🌸⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت #محرم
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت5 مدتی گذشت و احساس کردم انگار شهید راضی نیست من این کتاب را بن
『 ﷽ 』
|🏴⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت6
معمولاً حاج خانم به سبب وقار و عزتنفسی که دارند، از کسی درخواستی نمیکنند؛ اما این بار مثل اینکه از سوی علی مأمور شده بودند تا برای بنده فرصتی ایجاد شود و درباره "عفوعظیم" از ایشان سؤالاتم را بپرسم...
من هم با کمال میل پذیرفتم و خدمتشان رسیدم...
|🏴⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت #ماه_صفر #اربعین
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🏴⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت6 معمولاً حاج خانم به سبب وقار و عزتنفسی که دارند، از کسی درخو
『 ﷽ 』
|🏴⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت7
این سفر شگفتیِ دیگری هم داشت که در خلالِ خاطرات به آن اشاره خواهم کرد؛ ولی اینکه
حاج خانم نه تنها درباره گذشت و بخششِ ضاربِ علی بلکه درباره حالات عارفانه علی قبل از شهادت و
شبِ آخرحیاتِ دنیویاش، همچنین
دیداری که با علی پس از شهادت داشتند،
سخن گفتند.....
|🏴⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت #ماه_صفر #اربعین
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『 @shahidalikhalili1371 』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🏴⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت7 این سفر شگفتیِ دیگری هم داشت که در خلالِ خاطرات به آن اشاره خ
『 ﷽ 』
|🏴⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت8
با اشک ِ شوق کتاب را تکمیل کردم؛ دوباره کتاب را برای انتشارات مختلف فرستادم...
این بار نثر کتاب ایراد داشت و فرصتی برای دوباره نوشتن نداشتم.
رهایش کردم و دوباره به ذهنم خطور کرد شاید اخلاص کافی برای این کار ندارم، و بهتر است اقدام نکنم.
مدتی گذشت ...
|🏴⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت #ماه_صفر
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『 ﷽ 』 |🏴⃟🕊 #تنهابرایلبخند #قسمت8 با اشک ِ شوق کتاب را تکمیل کردم؛ دوباره کتاب را برای انتشارات
『 ﷽ 』
|🌸⃟🕊 #تنهابرایلبخند
#قسمت9
مدتی گذشت و چاپِ کتاب معطلِ دوبارهنویسی من بود. نه فرصتش مهیا میشد، نه انگیزهای برایم مانده بود...
تا اینکه پس از چهار سال خواب علی را دیدم!
تا دیدمش، گفت:
《چیه حاجی؟ کم آوردی؟》
بغلش کردم و آنقدر در آغوشش گریه کردم که با حالت گریه از خواب بیدار شدم.
|🌸⃟🕊
#ادامهدارد...
#شهید_غیرت #ربیع_الاول
#کانالرسمیشهیدعلیخلیلی
『@shahidalikhalili1371』