eitaa logo
[ شـھیـد عـلـی خلیلی ]
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
┄┅❁﷽❁┅┄ کانال رسمی شهید غــیرت علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ مزار شهید: بهشت زهرا‹س›،قطعه۲۴|ردیف۶۶|شماره۳۳| "تحت نظارت خانواده معظّم شهید" خـادمین کانال: @martyr_gheirat @ShahidAliKhalili71 کانال‌وقفِ‌مادرمان‌حضرت‌‌فاطمه‌زهـراست♥️"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹📘🌹📗🌹📙 ♥️ 📚 💟پیام فرشتگان💟 ناگاه ندایی از سویی برخاست که امام در مورد رهبری به فرد خاصی نظر داشته‌اند... ؛ نه آن‌که جانشین خود را تعیین کرده باشند، بلکه در جریان مسائل مربوط به «قائم مقام رهبری»،‌ وقتی از مشکلات خلأ رهبری و در آن ماجرای تأسف انگیز،‌ با امام سخن گفته شد، امام فرمودند: شما به این بن بست نمی‌رسید ... آقای خامنه‌ای برای رهبری خوب است ... و بر این فرمایش امام، دو _سه شاهد عادل،‌شهادت می‌دهند... . مطلب،‌ تمام است. گویی امام در مجلس خبرگان حاضر است و می‌گوید: چه نشسته اید؟ چرا معطلید؟ آقای خامنه ای را انتخاب کنید! اما... نه! ... این فرشتگان بودند که پیام امام را از قرارگاه ملکوت به گوش خبرگان رسانیدند. حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حجتی کرمانی✍️ 💞ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @shahidegheirat ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
[ شـھیـد عـلـی خلیلی ]
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_بیست‌ودوم #فصل_سوم : زیارت کربلا💟 –بچه ها! بیاین ماساژ
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ 📕 : زیارت کربلا💟 صدای گرفته برای همه آشنا بود، آرام به طرفش رفت شانه هایش تکان می‌خورد، دستی✋🏻 به شانه اش خورد و او را برگرداند. – جون! شما که می‌دونیم دوگانه سوزی⛽️ داداش! هم هم با خنده😁 سرحال می‌شی هم با گریه.😭 سرش را پایین انداخته و زانوهایش را بغل گرفته بود، اشک هایش💦 پشت سر هم از گردی پایین محاسنش می‌چکید، هنوز گرمای🔥 دست✋🏻 رفیقش روی شانه اش بود، نمی دانست چه بگوید اصلاً بگوید یا نه؛ خسته شده بود، درد بیماری امانش را بریده بود.😞 «یه شب در مسیر توی موکبی بودیم، بچه ها سردشون❄️ بود بلند شدم پتو از یه موکب دیگه بگیرم بیارم که دیدم یه گوشه نشسته داره گریه می‌کنه☔️؛ رفتم گفتم:«چی شده!؟😳» یه کمی شوخی و خنده کردم،🙃 دیدم نه سرحال نیست و بعد به (س)قسمم داد، گفت:«یه چیزی بهت میگم به کسی نگو.🤫» گفت:« (‌ع) رو تو خواب دیدم، گفتم چرا منو پیش خودت نمی‌آری!؟» گفت: «مادرت تو را دست ما امانت سپرده.💛» بعد با هم یه‌کم گریه کردیم....💦» بارش را بسته بود و جسمش برای پریدن سبکِ سبک شده بود؛ اما مادر! از ترس از دست دادن ! انگار مادر سراغ خوب کسی رفته بود😇 از همان دو سال پیش، از همان شبی🌑 که غرق به خون روی تخت🛏 بیمارستان🏨افتاده بود و همه فکر می‌کردند رفتنی است. و حالا باید دست به دامن مادر می‌شد.✨ روزهای آخر بود، مادر ده، دوازده روز قبل از 🥀 این را از چشم‌هایش می‌دید. سکوت آرام🌱، نگاه زیبا😍 و.... همه و همه حکایت از رفتن او داشت. آن اواخر که پسرک کودکی بود و مادر همچون همیشه، مادر!💜 دهان و زبانش را می‌شست، دندان‌هایش را مسواک می‌کرد، عطر می‌زد🔮 و موها و محاسنش را با صبر و عشق شانه می‌زد،☘ تمام نگرانی کوتاهی و قصور در حق بود، اینکه برای پسر کم نگذاشته باشد که البته هرگز نگذاشت.😊 صدای او مدام در گوشش بود.💥 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat*📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯