🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_بیستوسوم📚
💟پیام فرشتگان💟
ناگاه ندایی از سویی برخاست که امام در مورد رهبری به فرد خاصی نظر داشتهاند... ؛ نه آنکه جانشین خود را تعیین کرده باشند، بلکه در جریان مسائل مربوط به «قائم مقام رهبری»، وقتی از مشکلات خلأ رهبری و در آن ماجرای تأسف انگیز، با امام سخن گفته شد، امام فرمودند: شما به این بن بست نمیرسید ... آقای خامنهای برای رهبری خوب است ... و بر این فرمایش امام، دو _سه شاهد عادل،شهادت میدهند... . مطلب، تمام است. گویی امام در مجلس خبرگان حاضر است و میگوید: چه نشسته اید؟ چرا معطلید؟ آقای خامنه ای را انتخاب کنید!
اما... نه! ... این فرشتگان بودند که پیام امام را از قرارگاه ملکوت به گوش خبرگان رسانیدند.
حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حجتی کرمانی✍️
💞ادامه دارد...
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
@shahidegheirat
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
[ شـھیـد عـلـی خلیلی ]
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ📕 #قسمت_بیستودوم #فصل_سوم : زیارت کربلا💟 –بچه ها! بیاین ماساژ
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ📕
#قسمت_بیستوسوم
#فصل_سوم : زیارت کربلا💟
صدای گرفته #علی برای همه آشنا بود، آرام به طرفش رفت شانه هایش تکان میخورد، دستی✋🏻 به شانه اش خورد و او را برگرداند.
–#علی جون! شما که میدونیم دوگانه سوزی⛽️ داداش! هم هم با خنده😁 سرحال میشی هم با گریه.😭
#علی سرش را پایین انداخته و زانوهایش را بغل گرفته بود،
اشک هایش💦 پشت سر هم از گردی پایین محاسنش میچکید،
هنوز گرمای🔥 دست✋🏻 رفیقش روی شانه اش بود، نمی دانست چه بگوید اصلاً بگوید یا نه؛ خسته شده بود، درد بیماری امانش را بریده بود.😞
«یه شب در مسیر #کربلا توی موکبی بودیم، بچه ها سردشون❄️ بود بلند شدم پتو از یه موکب دیگه بگیرم بیارم که دیدم #علی یه گوشه نشسته داره گریه میکنه☔️؛ رفتم گفتم:«چی شده!؟😳» یه کمی شوخی و خنده کردم،🙃 دیدم نه سرحال نیست و بعد به #حضرت_زهرا(س)قسمم داد،
گفت:«یه چیزی بهت میگم به کسی نگو.🤫»
گفت:« #امام_حسین(ع) رو تو خواب دیدم، گفتم چرا منو پیش خودت نمیآری!؟» گفت: «مادرت تو را دست ما امانت سپرده.💛»
بعد با هم یهکم گریه کردیم....💦»
#علی بارش را بسته بود و
جسمش برای پریدن سبکِ سبک شده بود؛ اما مادر! از ترس از دست دادن #علی! انگار مادر سراغ خوب کسی رفته بود😇 از همان دو سال پیش،
از همان شبی🌑 که غرق به خون روی تخت🛏 بیمارستان🏨افتاده بود و
همه فکر میکردند رفتنی است.
و حالا #علی باید دست به دامن مادر میشد.✨
روزهای آخر بود، مادر ده، دوازده روز قبل از #شهادت🥀 این را از چشمهایش میدید.
سکوت آرام🌱، نگاه زیبا😍 و.... همه و همه حکایت از رفتن او داشت.
آن اواخر که پسرک کودکی بود و مادر همچون همیشه، مادر!💜
دهان و زبانش را میشست،
دندانهایش را مسواک میکرد،
عطر میزد🔮
و موها و محاسنش را با صبر و عشق شانه میزد،☘
تمام نگرانی کوتاهی و قصور در حق #علی بود، اینکه برای پسر کم نگذاشته باشد که البته هرگز نگذاشت.😊
صدای او مدام در گوشش بود.💥
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯