eitaa logo
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌹📘🌹📗🌹📙 #کتاب_پَرتوی_ازخورشید ♥️ #قسمت_شصت‌ویکم 📚📖 🌸🦋 طمأنینه در نماز 🦋🌸 بنده نیز همراه حضرت آقا در
🌹📘🌹📗🌹📙 ♥️ 📚📖 🌸🦋 تلاش و تهجد 🦋🌸 یکی از برنامه های⏱ ثابت حضرت آقا این است که حداقل یک ساعت مانده به اذان صبح، بیدار می‌شوند و تا اذان صبح، به تهجد و شب زنده داری📿 می‌پردازند. سپس نماز صبح را می‌خوانند و پس از نماز صبح، اگر برنامه رفتن به کوه🏔 داشته باشند، تشریف می‌برند و گرنه؛ قدری استراحت می‌کنند و طبق معمول، ساعت هشت صبح کارشان را شروع می‌کنند. کار های ایشان هم چند نوع است. دیدار های رسمی با مقامات کشوری و لشگری است آقایان می‌آیند، دیدار می‌کنند، گزارش📝 کارشان را می‌دهند و معظم‌له رهنمود های لازم را ارایه می‌کنند. این برنامه ها معمولا تا ظهر طول می‌کشد بعد،‌نوبت نماز ظهر می‌رسد. یکی از توفیقاتی که ایشان دارند، این است که نماز هایشان را به جماعت می‌خوانند، حتی نماز صبح را . نماز جماعت صبح را در درون خانه می‌خوانند. نماز جماعت ظهر ایشان با شرکت تعدادی از ملاقات کنندگان و نیز افرادی که در دفتر هستند، برگزار می‌گردد. گاهی بعضی از شخصیت‌ها و علمایی که از علاقه‌مندان مقام معظم رهبری هستند و دوست دارند نماز را با ایشان بخوانند، به دفتر می‌آیند و نماز جماعت را پشت سر ایشان می‌خوانند. نماز ظهر که خوانده شد، برای ناهار و استراحت تشریف می‌برند. کار های بعدازظهر ایشان از ساعت شانزده شروع می‌شود و تا نماز مغرب ادامه پیدا می‌کند. نمار مغرب را به جماعت می‌خوانند و شب را تا هنگام استراحت، به مطالعه📖 یا دیدن اخبار📺 و یا در کنار خانواده می‌گذرانند. حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی ✍️ 💞ادامه دارد... ┄┅═══✼♥️✨♥️✨ @shahidegheirat ♥️
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
🌙| قـرار شبانہ #ناے_سوختہ #قسمت_شصت‌ویکم #فصل_ششم :جوانی🧔🏻📿 نوجوان بود. رفته پابوس امام هشتم(ع).💛
☕️| هرشب یڪ فنجان رمـان :کودکی👦🏻 «تا اینجا از همه پرسیدیم❓، شنیدیم👂🏻، نوشتیم ✍🏻 و خواندیم.🤓 اما این فصل را گذاشتیم برای حرف‌های دل مادر❣. او که دوبار این فصل را با شروع کرد،✨ یک بار سال ۷۱ بار دیگر سال ۹۰. پس حق اوست که روایتگر این بخش تنها خودش باشد.🌾🌿» چشم‌هایش را باز کرد. دیگر سنگینی روی شکمش حس نمی‌کرد، سبک شده بود.😌 اتاق ساکت بود، نگران شد.😢 نمی‌توانست تکان بخورد، با دست‌هایش اطرافش را گشت، سرش را به سختی برگرداند سمت راست چیزی نبود.🙁 گردنش خشک شده بود. سمت چپ، تخت بچه آنجا بود.😍👶🏻 سعی کرد با دستش داخل آن را لمس کند🖐🏻 صورت کوچولوی تو دستش آمد.😇 چقدر ساکت بود، بیشتر نگران شد.😰 –کسی اینجا نیست!؟😓 در باز شد🚪 و خانمی سفید پوش👩🏻‍⚕ با لبخند وارد اتاق شد.☺️ –مژدگونی یادت نره خانوم خانوما!!🙃😚 بهت زده به پرستار خیره شده بود.😳 –من کجام!؟😟 –شوخی می‌کنی خانم مشتاق فرد!؟😲 بیمارستان میرزا کوچک خان.🏩 –امروز چندمه!؟📆 –ماه آبان؛🌙 ولادت (س) و تولد آقا پسر شما.🌱🌸 –پسر!؟😳 –خوشحال شدی!؟🙂 –فرق نداره اما می‌دونی!؟ می‌خوام مرد بارش بیارم.😌💙 –بیا اینم مرد شما ببینم چی‌کار می‌کنی، اسمش چیه این آقا!؟🤔😎 لب‌های مادر عمیق می‌خندید😁، چشم،هایش برق خاصی داشت🌟، انگار کمرش راست شده بود؛ پرستار که نوزاد را از تختش بیرون آورد و در آغوش مادر گذاشت.🤱🏻💜 !! اسمش بود.🌈 آرامِ آرام مثل همیشه عمرش، مثل آن‌وقت ها!!🍃 آنقدر آرام می‌‌خوابید که مادر نگران می‌شد☹️، فکر می‌کرد ضعف کرده مجبور می‌شد بیدارش کند.☺️ لبخند مادر خشک شد،😕 دلش لرزید💓 چقدر ساکت!!!😳😥 چقدر آرام!!!💧 چقدر ملیح!!!🌷 چرا!؟🤔 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯